𝕻𝖆𝖗𝖙 12
𝕻𝖆𝖗𝖙 12
جونگ کوک لبخندی زد و گفت:
_خوشحالم میبینمتون مادر بزرگ
مادربزرگ کوک بهم نگاهی کرد که من سریع گفتم
_ا/ت: سلام مادربزرگ خیلی خوشحال شدم وقتی خبر اومدنتون رو شنیدم همیشه به جونگ کوک میگفتم کی میشه من این بانوی زیبا رو ببینم
_مادر بزرگ: وای خدای من مرسی عزیزم منم خیلی دوست داشتم عروس گلم رو ببینم
در جواب مادر بزرگ لبخندی زدم که رد شد و به سمت جی هون رفت....
جونگ کوک داشت به همه مهمون ها سلام میکرد که من هم پشت سرش می رفتم و سلام میکردم
رسیدیدیم به یکی از مهمون ها که یک خانواده بودن که جونگ کوک گفت سلام عمه که فهمیدم عمشه یه دختری هم کنار عمه کوک بود و هی سعی میکرد نزدیک کوک بشه که همون لحظه کوک گفت
_جونگ کوک: معرفی میکنم عمه این هم دوست دخترم
_ا/ت: سلام از دیدنتون خوشحالم
_عمه: سلام عزیزم به به باید به انتخاب جونگ کوک افتخار کرد
یه لبخندی زدم و به اون دختره که کنارعمه و کوک بود نگاه میکردم که تا من رو دیده بود گند خورد توی حالش که یه صدایی از پشت سرم اومد و گفت:
_ این دختره دختر عمه جونگ کوک هستش و خیلی از جونگ کوک خوشش میاد و در عین حال چندشه
پشتم رو نگاه کردم که دیدم تهیونگ بود بهش گفتم
_ا/ت: مرسی واقعا بهم گفتی داشتم مغزم رو میخوردم
_تهیونگ: خواهش میکنم
جونگ کوک لبخندی زد و گفت:
_خوشحالم میبینمتون مادر بزرگ
مادربزرگ کوک بهم نگاهی کرد که من سریع گفتم
_ا/ت: سلام مادربزرگ خیلی خوشحال شدم وقتی خبر اومدنتون رو شنیدم همیشه به جونگ کوک میگفتم کی میشه من این بانوی زیبا رو ببینم
_مادر بزرگ: وای خدای من مرسی عزیزم منم خیلی دوست داشتم عروس گلم رو ببینم
در جواب مادر بزرگ لبخندی زدم که رد شد و به سمت جی هون رفت....
جونگ کوک داشت به همه مهمون ها سلام میکرد که من هم پشت سرش می رفتم و سلام میکردم
رسیدیدیم به یکی از مهمون ها که یک خانواده بودن که جونگ کوک گفت سلام عمه که فهمیدم عمشه یه دختری هم کنار عمه کوک بود و هی سعی میکرد نزدیک کوک بشه که همون لحظه کوک گفت
_جونگ کوک: معرفی میکنم عمه این هم دوست دخترم
_ا/ت: سلام از دیدنتون خوشحالم
_عمه: سلام عزیزم به به باید به انتخاب جونگ کوک افتخار کرد
یه لبخندی زدم و به اون دختره که کنارعمه و کوک بود نگاه میکردم که تا من رو دیده بود گند خورد توی حالش که یه صدایی از پشت سرم اومد و گفت:
_ این دختره دختر عمه جونگ کوک هستش و خیلی از جونگ کوک خوشش میاد و در عین حال چندشه
پشتم رو نگاه کردم که دیدم تهیونگ بود بهش گفتم
_ا/ت: مرسی واقعا بهم گفتی داشتم مغزم رو میخوردم
_تهیونگ: خواهش میکنم
۵.۸k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.