درخواستی
#درخواستی
ادامه درخواستی
جیمین :تووو اینن خراب شده کسی کار میکنه (عربده)
پرستار: آقا لطفا آروم باشید اینجا بیمارستانه دنبال کسی میگردین
جیمین: ا..ات پارک ات
پرستار: باید برید طبقه ی دوم اتاق ۴۵۶
(ویو جیمین )
سریع رفتم سوار آسانسور رفتم طبقه دوم رسیدم دم اتاقش میخواستم برم تو که دکتره اجازه نداد
دکتر: ببخشید آقا شما اجازه ورود ندارید
جیمین: یعنی چه
دکتر: شما با ایشون نسبت خانوادگی دارید
جیمین : زنمههه
دکتر: اوه خب میخواستم درباره ی موضوع با شما صحبت کنم
جیمین: چ...چیشده
دکتر: خانم شما موقع تصادف ضربه شدیدی به سرشون خورده و ممکنه موقعی که بهوش میاند
چیزی یادشون نباشه
(ویو جیمین )
با حرف دکتره دنیا رو سرم خراب شد
جیمین :ببخشید میتونم ببینمش
دکتر: اوه بله حتما اما برای مدت زمان کوتاهی
جیمین: فرشتم لطفا بیدار شو قول میدم دیگه هیچ وقت گولشو نخورم فقط بیدار شو گریه
اما جوابی از دخترک نشنید
(پرش زمانی به ۱ ماه بعد )
جیمین: توی این ۱ ماه همش به ات سر میزد
جیمین: ات قشنگم ۱ ماه گذشته نمیخوای بیدار بشی( بغض )
بعد از اینکه کلی با ات حرف زد از اتاقش رفت بیرون که یهو پرستار ها با دستگاه به سمت اتاق ات رفتن
جیمین: چیشدههه
پرستار: بهوش اومدن
(ویو جیمین )
خیلی خوشحال شدم دم اتاقش صبر کردم تا دکتر بیاد بیرون بهم یه خبر بده
(۱ ساعت بعد)
دکتر اومد بیرون
جیمین: حالش چطوره
دکتر :حال همسرتون خوبه
جیمین :م...می تونم ببینمش
دکتر: بله بفرمایید
(ویو جیمین )
رفتم تو اتاق که ات رو دیدم داره با انگشتاش
(ویو ات )
دیدم جیمین اومد بزور خودمو نگه داشتم که اشک نریزم آخه دکتر بهم گفت که فراموشی گرفتم فقط بعضی ها رو یادم میاد میخواستم یکم جیمینو سر به سر بزارم
جیمین: سلام عزیزم حالت خوبه (بغض )
ات :شما؟؟؟؟
جیمین: ی..یعنی منو نمیشناسی
ات :باید بشناسم
جیمین:( آروم گریه میکنه )
جیمین :باشه اما اگه چیزی یادت اومد حتما بهم بگو خیلی دوست دارم
جیمین: با گریه داشت از اتاق میومد بیرون که یهو ات گفت
ات :آقای پارک جیمین چطوری میتونم بنظرت زندگیمو فراموش کنم
جیمین: ا...ات هقققق
(ویو جیمین )
باورم نمیشد اون منو یادشه سریع بغلش کردمو
لبامو گذاشتم روی لباش آروم مک میزدم
(بعد ۵ مین )
دکتر :اهممم ببخشید مزاحمتون شدم
که جیمین سریع از ات جدا میشه
دکتر :خانمتون دو روز دیگه مرخص میشن لطفا بیاید کار های مرخص شدنشون رو انجام بدید
جیمین : اوه بله چشم
و این دو کفتر عاشق دوباره باهم یک زندگی جدید رو شروع کردن
ادامه درخواستی
جیمین :تووو اینن خراب شده کسی کار میکنه (عربده)
پرستار: آقا لطفا آروم باشید اینجا بیمارستانه دنبال کسی میگردین
جیمین: ا..ات پارک ات
پرستار: باید برید طبقه ی دوم اتاق ۴۵۶
(ویو جیمین )
سریع رفتم سوار آسانسور رفتم طبقه دوم رسیدم دم اتاقش میخواستم برم تو که دکتره اجازه نداد
دکتر: ببخشید آقا شما اجازه ورود ندارید
جیمین: یعنی چه
دکتر: شما با ایشون نسبت خانوادگی دارید
جیمین : زنمههه
دکتر: اوه خب میخواستم درباره ی موضوع با شما صحبت کنم
جیمین: چ...چیشده
دکتر: خانم شما موقع تصادف ضربه شدیدی به سرشون خورده و ممکنه موقعی که بهوش میاند
چیزی یادشون نباشه
(ویو جیمین )
با حرف دکتره دنیا رو سرم خراب شد
جیمین :ببخشید میتونم ببینمش
دکتر: اوه بله حتما اما برای مدت زمان کوتاهی
جیمین: فرشتم لطفا بیدار شو قول میدم دیگه هیچ وقت گولشو نخورم فقط بیدار شو گریه
اما جوابی از دخترک نشنید
(پرش زمانی به ۱ ماه بعد )
جیمین: توی این ۱ ماه همش به ات سر میزد
جیمین: ات قشنگم ۱ ماه گذشته نمیخوای بیدار بشی( بغض )
بعد از اینکه کلی با ات حرف زد از اتاقش رفت بیرون که یهو پرستار ها با دستگاه به سمت اتاق ات رفتن
جیمین: چیشدههه
پرستار: بهوش اومدن
(ویو جیمین )
خیلی خوشحال شدم دم اتاقش صبر کردم تا دکتر بیاد بیرون بهم یه خبر بده
(۱ ساعت بعد)
دکتر اومد بیرون
جیمین: حالش چطوره
دکتر :حال همسرتون خوبه
جیمین :م...می تونم ببینمش
دکتر: بله بفرمایید
(ویو جیمین )
رفتم تو اتاق که ات رو دیدم داره با انگشتاش
(ویو ات )
دیدم جیمین اومد بزور خودمو نگه داشتم که اشک نریزم آخه دکتر بهم گفت که فراموشی گرفتم فقط بعضی ها رو یادم میاد میخواستم یکم جیمینو سر به سر بزارم
جیمین: سلام عزیزم حالت خوبه (بغض )
ات :شما؟؟؟؟
جیمین: ی..یعنی منو نمیشناسی
ات :باید بشناسم
جیمین:( آروم گریه میکنه )
جیمین :باشه اما اگه چیزی یادت اومد حتما بهم بگو خیلی دوست دارم
جیمین: با گریه داشت از اتاق میومد بیرون که یهو ات گفت
ات :آقای پارک جیمین چطوری میتونم بنظرت زندگیمو فراموش کنم
جیمین: ا...ات هقققق
(ویو جیمین )
باورم نمیشد اون منو یادشه سریع بغلش کردمو
لبامو گذاشتم روی لباش آروم مک میزدم
(بعد ۵ مین )
دکتر :اهممم ببخشید مزاحمتون شدم
که جیمین سریع از ات جدا میشه
دکتر :خانمتون دو روز دیگه مرخص میشن لطفا بیاید کار های مرخص شدنشون رو انجام بدید
جیمین : اوه بله چشم
و این دو کفتر عاشق دوباره باهم یک زندگی جدید رو شروع کردن
۱۶.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.