فیک( من♡تو) پارت ۶۴
فیک( من♡تو) پارت ۶۴
ا.ت ویو
بعد از رسیدن به زمین بازی،دوتا مربی تنیس بود ک قرار بود با اونا بازی کنیم، همه توجاهاشون رفتن....و دوربین ها روشن شد...
بعدی معرفی و کلی حرف زدن درمورد بازی قرار شد منو جونگکوک و جیمین و یکی از مربی ها بازی کنیم...
منو جونگکوک اینور تور و جیمین و یکی از اون مربی ها اونور تور وایستادن و صدای سوت اومد ک به معنی شروع بازی بود....
..
بازی رو برنده شدیم..ما ۳ و اونا ۲،خوشحال به جونگکوک نگاه کردم..ک بهم خیره بود..دستمو جلو صورتش تکون دادم ک به خودش اومد..
ا.ت: خوبی....
جونگکوک: آره آره...
همنجوری باهم بازی کردیم تا اینکه زمان تموم شد و وقت برگشتن بود، حالم خیلی خوب نبود نمیدونم چرا شاید واسه نوشیدنی دیشبه..
با مربی ها خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه، چون خسته بودم اتاقم اومدم خودمو رو تخت پرت کردم و چشمامو بستم.
ک صدا در اومد..و بعدش صدا جین،
جین: میتونم بیام...
ا.ت: آره بیا.....
رو تخت نشستم جینم اومد و رو تخت کنارم نشست و گفت.
جین: حالت خوبه....
ا.ت: خیلی نه...یجوری بده اما نمیدونم چرا.
جین: نگرانی چیزیه...
ا.ت: نه....
جین: اما قیافت چیزی دیگهِ میگه.
ا.ت: بهت بگم به کسی نمیگی...
جین: چی هست....تو بگو....
ا.ت: میگم اما لطفا به کسی نگو.
جین: باشه..نمیگم....بگو دیگه....
ا.ت: من ...خب من جونگکوک و دوس دارم...اما میترسم بهش بگم و ردم کنه....
جین: ها....جونگکوک و دوس داری...
ا.ت: هیس آروم حرف بزن الان یکی میشنوه.
جین: واقعا دوسش داری...
ا.ت: آره...
جین: پس بهش بگو...
ا.ت: میدونی این حق و ندارم ک با کسی باشم ...
جین: آره کمپانی مخالفت میکنه..
ا.ت: پس چیکار کنم...
جین: چند وقتی صبر کن....
ا.ت: باشه.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
ا.ت ویو
بعد از رسیدن به زمین بازی،دوتا مربی تنیس بود ک قرار بود با اونا بازی کنیم، همه توجاهاشون رفتن....و دوربین ها روشن شد...
بعدی معرفی و کلی حرف زدن درمورد بازی قرار شد منو جونگکوک و جیمین و یکی از مربی ها بازی کنیم...
منو جونگکوک اینور تور و جیمین و یکی از اون مربی ها اونور تور وایستادن و صدای سوت اومد ک به معنی شروع بازی بود....
..
بازی رو برنده شدیم..ما ۳ و اونا ۲،خوشحال به جونگکوک نگاه کردم..ک بهم خیره بود..دستمو جلو صورتش تکون دادم ک به خودش اومد..
ا.ت: خوبی....
جونگکوک: آره آره...
همنجوری باهم بازی کردیم تا اینکه زمان تموم شد و وقت برگشتن بود، حالم خیلی خوب نبود نمیدونم چرا شاید واسه نوشیدنی دیشبه..
با مربی ها خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه، چون خسته بودم اتاقم اومدم خودمو رو تخت پرت کردم و چشمامو بستم.
ک صدا در اومد..و بعدش صدا جین،
جین: میتونم بیام...
ا.ت: آره بیا.....
رو تخت نشستم جینم اومد و رو تخت کنارم نشست و گفت.
جین: حالت خوبه....
ا.ت: خیلی نه...یجوری بده اما نمیدونم چرا.
جین: نگرانی چیزیه...
ا.ت: نه....
جین: اما قیافت چیزی دیگهِ میگه.
ا.ت: بهت بگم به کسی نمیگی...
جین: چی هست....تو بگو....
ا.ت: میگم اما لطفا به کسی نگو.
جین: باشه..نمیگم....بگو دیگه....
ا.ت: من ...خب من جونگکوک و دوس دارم...اما میترسم بهش بگم و ردم کنه....
جین: ها....جونگکوک و دوس داری...
ا.ت: هیس آروم حرف بزن الان یکی میشنوه.
جین: واقعا دوسش داری...
ا.ت: آره...
جین: پس بهش بگو...
ا.ت: میدونی این حق و ندارم ک با کسی باشم ...
جین: آره کمپانی مخالفت میکنه..
ا.ت: پس چیکار کنم...
جین: چند وقتی صبر کن....
ا.ت: باشه.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
۱۰.۸k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲