تکپارتی جین
وقتی استاد دانشگاهت اکس قبلیت بود
p11
ا.ت ویو
معلوم نیست دیشب چه بلایی سرم اورده خودم نفهمیدم
جدا از اون من برای پروازم وقت دارم اما دلیل عجله ام این بود که میخواستم مدارک زمین ها و... رو بردارم و نشون دادگاه بدم....میخواستم حقمو پس بگیرم
ا.ت:یونا
یونا:ها چیه؟
ا.ت:تو پول ماشین رو حساب کردی
یونا نه
ا.ت:پس یعنی....اون پسره عوضی....پول ماشین رو حساب کرده
یونا:کی؟
ا.ت:استاد جین
یونا: میخوای...(مبخواست بگه مبخوای بهش فکر نکنی)
ا.ت:نه اتفاقا من این پسره رو گیر بیارم آتیشش میزنم
یونا:باشه هر جور میل خودته (فرار)
ا.ت لباس و وسایلش رو جمع کرد و سند ها و مدارک و وصیت نامه پدرش رو پیدا کرد و یه دور از روشون خوند تا بتونه با دلیل ثابت کنه که عموش اموالش رو بالا کشیده
چمدون رو باز کرد و اول مدارک رو گذاشت و روش لباس و... رو گذاشت
یونا: اون برگه ها چی بودن اروم
ا.ت: یا خدا تو از کجا پیدات شد؟؟؟
یونا:میخوای چیکار کنی باز(اروم)
ا.ت:دیگه وقتشه...میخوام حقمون بگیرم...شاید بعد از اینجا برم
یونا:حقت رو بگیر ولی کجا میخوای بری
ا.ت:نمیدونم شاید برم فرانسه
یونا: ولی اونجا کسی رو نداری
ا.ت لبخند اطمینان بخشی زد ...میدونست که کسی رو نداره ولی دیگه کره مثل تور ماهی گیری براش بود...قطعا عموش بلایی سرش میاورد
ا.ت:نگران نباش
یونا:بیا یه چی بخور
ا.ت:خبببب بریم ببینیم خانم چیکار کردن(شاد و عوض کردن مد)
یونا:عوم بیا
صبحانه رو خورد و رفت حموم...وقتی برگشت متوجه صدایی شد که از داخل حال میومد
یونا: اما ا.ت قبول نمیکنه
-میدونم...ولی تلاشت رو بکن
یونا:زندگی خودشه با تصمیم خودش
ا.ت:یونااااا با کی حرف میزنی (از تو اتاق)
یونا:هیچچچچ کسسسسس.....برو الان میاد
-لطفا
یونا:راه نداره برو
-اوکی بای
ا.ت امد داخل حال و یونا رو دید که داره با یه لبخند ضایع نگاهش میکنه
ا.ت:عجیب میزنیا
یونا:عجیب؟نه بابا...استیکمات شده چشمات
ا.ت:باوووشه•-•
رویداد: ساعت چهار پرواز داشت و این دو ساعت حرفاش به عموش رو اماده کرد و یکم با یونا حرف زد و با هم آماده شدن و به فرودگاه رفتند....حالا وقت خداحافظی بود
ا.ت:زود برمیگردم
یونا:من که میدونم داری منو اروم میکنی وگرنه دیگه نمیای پیشم
ا.ت:تو رو هم ول کنم دانشگاهم رو چیکار کنم
یونا:میدونستی خیلی بدجنسی
ا.ت:اره (پرواز رو خوندن)....خداحافظ
یونا:برمیگردی دیگه
ا.ت:عوم
یونا:پس من خداحافظی نمیکنم
ا.ت دیگه نمیخواست ناراحتی یونا رو ببینه پس نگاهش رو از بهترن دوستش گرفت...چمدون ها رو از قسمت چکاب تحویل گرفت و با صف به سمت هواپیما رفت
صندلیش رو پیدا کرد و نشست
قرار بود زندگیش عوض شه
ا.ت ویو
وای چیکار کنم جواب میده کارم؟...اه بیخیال شو دیگه دختر...نگاهی به مسافرا کردم...ولی یکی رو دیدم که خیلی اشنا بود اون شبیه...
#سناریو
p11
ا.ت ویو
معلوم نیست دیشب چه بلایی سرم اورده خودم نفهمیدم
جدا از اون من برای پروازم وقت دارم اما دلیل عجله ام این بود که میخواستم مدارک زمین ها و... رو بردارم و نشون دادگاه بدم....میخواستم حقمو پس بگیرم
ا.ت:یونا
یونا:ها چیه؟
ا.ت:تو پول ماشین رو حساب کردی
یونا نه
ا.ت:پس یعنی....اون پسره عوضی....پول ماشین رو حساب کرده
یونا:کی؟
ا.ت:استاد جین
یونا: میخوای...(مبخواست بگه مبخوای بهش فکر نکنی)
ا.ت:نه اتفاقا من این پسره رو گیر بیارم آتیشش میزنم
یونا:باشه هر جور میل خودته (فرار)
ا.ت لباس و وسایلش رو جمع کرد و سند ها و مدارک و وصیت نامه پدرش رو پیدا کرد و یه دور از روشون خوند تا بتونه با دلیل ثابت کنه که عموش اموالش رو بالا کشیده
چمدون رو باز کرد و اول مدارک رو گذاشت و روش لباس و... رو گذاشت
یونا: اون برگه ها چی بودن اروم
ا.ت: یا خدا تو از کجا پیدات شد؟؟؟
یونا:میخوای چیکار کنی باز(اروم)
ا.ت:دیگه وقتشه...میخوام حقمون بگیرم...شاید بعد از اینجا برم
یونا:حقت رو بگیر ولی کجا میخوای بری
ا.ت:نمیدونم شاید برم فرانسه
یونا: ولی اونجا کسی رو نداری
ا.ت لبخند اطمینان بخشی زد ...میدونست که کسی رو نداره ولی دیگه کره مثل تور ماهی گیری براش بود...قطعا عموش بلایی سرش میاورد
ا.ت:نگران نباش
یونا:بیا یه چی بخور
ا.ت:خبببب بریم ببینیم خانم چیکار کردن(شاد و عوض کردن مد)
یونا:عوم بیا
صبحانه رو خورد و رفت حموم...وقتی برگشت متوجه صدایی شد که از داخل حال میومد
یونا: اما ا.ت قبول نمیکنه
-میدونم...ولی تلاشت رو بکن
یونا:زندگی خودشه با تصمیم خودش
ا.ت:یونااااا با کی حرف میزنی (از تو اتاق)
یونا:هیچچچچ کسسسسس.....برو الان میاد
-لطفا
یونا:راه نداره برو
-اوکی بای
ا.ت امد داخل حال و یونا رو دید که داره با یه لبخند ضایع نگاهش میکنه
ا.ت:عجیب میزنیا
یونا:عجیب؟نه بابا...استیکمات شده چشمات
ا.ت:باوووشه•-•
رویداد: ساعت چهار پرواز داشت و این دو ساعت حرفاش به عموش رو اماده کرد و یکم با یونا حرف زد و با هم آماده شدن و به فرودگاه رفتند....حالا وقت خداحافظی بود
ا.ت:زود برمیگردم
یونا:من که میدونم داری منو اروم میکنی وگرنه دیگه نمیای پیشم
ا.ت:تو رو هم ول کنم دانشگاهم رو چیکار کنم
یونا:میدونستی خیلی بدجنسی
ا.ت:اره (پرواز رو خوندن)....خداحافظ
یونا:برمیگردی دیگه
ا.ت:عوم
یونا:پس من خداحافظی نمیکنم
ا.ت دیگه نمیخواست ناراحتی یونا رو ببینه پس نگاهش رو از بهترن دوستش گرفت...چمدون ها رو از قسمت چکاب تحویل گرفت و با صف به سمت هواپیما رفت
صندلیش رو پیدا کرد و نشست
قرار بود زندگیش عوض شه
ا.ت ویو
وای چیکار کنم جواب میده کارم؟...اه بیخیال شو دیگه دختر...نگاهی به مسافرا کردم...ولی یکی رو دیدم که خیلی اشنا بود اون شبیه...
#سناریو
۶.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.