فصل²پارت¹⁸
«ویو کوک»
با همون سرو وضعم رفتم خونه دیدم همه نشستن و دارن در مورد من حرف میزنن که دیدم ات منو نگاه کرد و با سعرت اومد و بغلم کرد(هعی 🚬)
ات: داشتیم در مورد کوک حرف میزدیم که چرا نمیاد نگرانش بودم و خب دیدم اومد خونه لباسش خونی بود و با سرعت رفتم بغلش کردم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ات: کوک... خوبی لباست چرا.. چرا خونیه؟
خوبی(نگران سگی)
کوک: ات... ارم باش خوبم تازه یه خبر خوب برات دارم
ویو ات: وقتی متوجه شدم تو بغلشم خودمو کشیدم بیرون و خب کوک گفت میره حموم و بیاد تا کوک رفت منم رفتم پیش پسرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوپی: خوب رفتی تو بغلش (😈)
ات: فقط نگرانش بودم... همین(😒)
نامجون: زن داداش... یاح یاح... و نامجون الفرار......
ات: اره عاشقشم که چی اوف هعی یه حرفی میزنین(ات رید)
ته: چی گفتی؟ عاشقشی... تو؟ عشق؟ وات😳
ات: من چی؟ حق عاشق شدن رو ندارم؟ مشکل داری
ته: نه راحت باش...
ات: واقعا 😳
ته: دیگه بزرگ شدی... هرکاری میکنی بکن فقط مراقب خودت باش که آسیب نبینی
ات: مرسی داداشی(ته رو بغل کرد)
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
«ویو Jeon Lea»
کوک از حموم اومدم بیرون و خب لباس پوشد و امد سمت میز غذا خوری و خب دید همه نشستن
ات: کوک... اومدی؟ بیا بشین(لبخند)
کوک: مرسی میشینم...
ات:
داشتیم غذا میخوردیم که بادیگاردم اومد و گفت لی جیون رو گرفتن و خب وقتی این خبر رو شندیم خوشحال شدم
بادیگاردم گفت کار کوک بوده منم وقتی کوک رو دیدم گفت کار اون بوده و خب میخواستم باهاش حرف بزنم
ات: کوک، بعد از غذا بیا تو اتاق کارم
کوک: باشه
•
•
•
•
•
•بعد از غذا•
•
•
•
•
•
•
•
•
شرط
⁷⁸کامنت
با همون سرو وضعم رفتم خونه دیدم همه نشستن و دارن در مورد من حرف میزنن که دیدم ات منو نگاه کرد و با سعرت اومد و بغلم کرد(هعی 🚬)
ات: داشتیم در مورد کوک حرف میزدیم که چرا نمیاد نگرانش بودم و خب دیدم اومد خونه لباسش خونی بود و با سرعت رفتم بغلش کردم....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ات: کوک... خوبی لباست چرا.. چرا خونیه؟
خوبی(نگران سگی)
کوک: ات... ارم باش خوبم تازه یه خبر خوب برات دارم
ویو ات: وقتی متوجه شدم تو بغلشم خودمو کشیدم بیرون و خب کوک گفت میره حموم و بیاد تا کوک رفت منم رفتم پیش پسرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوپی: خوب رفتی تو بغلش (😈)
ات: فقط نگرانش بودم... همین(😒)
نامجون: زن داداش... یاح یاح... و نامجون الفرار......
ات: اره عاشقشم که چی اوف هعی یه حرفی میزنین(ات رید)
ته: چی گفتی؟ عاشقشی... تو؟ عشق؟ وات😳
ات: من چی؟ حق عاشق شدن رو ندارم؟ مشکل داری
ته: نه راحت باش...
ات: واقعا 😳
ته: دیگه بزرگ شدی... هرکاری میکنی بکن فقط مراقب خودت باش که آسیب نبینی
ات: مرسی داداشی(ته رو بغل کرد)
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
«ویو Jeon Lea»
کوک از حموم اومدم بیرون و خب لباس پوشد و امد سمت میز غذا خوری و خب دید همه نشستن
ات: کوک... اومدی؟ بیا بشین(لبخند)
کوک: مرسی میشینم...
ات:
داشتیم غذا میخوردیم که بادیگاردم اومد و گفت لی جیون رو گرفتن و خب وقتی این خبر رو شندیم خوشحال شدم
بادیگاردم گفت کار کوک بوده منم وقتی کوک رو دیدم گفت کار اون بوده و خب میخواستم باهاش حرف بزنم
ات: کوک، بعد از غذا بیا تو اتاق کارم
کوک: باشه
•
•
•
•
•
•بعد از غذا•
•
•
•
•
•
•
•
•
شرط
⁷⁸کامنت
۹.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.