پارت ( ۱۰ )
پارت ( ۱۰ )
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت....
در عمارت به صورت خیلی محکم کوبیده می شود تهیونو تو بغلم بیشتر فشار دادم که یهو در عمارت باز شد با چیزی که دیدم نمی تونستم باور کنم اون .. اون تهیونگ بود خشن تر و جذاب تر از قبل شده بود
آدم های تهیونگ توی خونه پخش شده بودن که تهیونگ آروم داشت نزدیکم میشد
_های بیب
+ته .. تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی
_انتظار نداشتی نه
+تو مگه زندان نبودی
_چرا اونم فقط با لطف تو الان این جام تا حسابتو برسم
لنی و مامان ته هم از پشت داشتن با ترس و تعجب به ما نگاه میکردن
تهیونگ هی نزدیک میشود که دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی
(ساعت ۱ شب )
ویو ا/ت
چشمامو باز کردم دیدم توی اتاقم وقتی دقت کردم دیدم اینجا اتاق مشترک ته بود
رفتم پایین که دیدم تهیونگ داره با تهیون بازی میکنه صحنه ی خیلی قشنگی بود ولی تهیونگ با خیانتش این زندگی و خراب کرد
اجوما صدامون زد
اجوما: صبحونه حاضره
راستش از سر پیچی کردن حرفای ته میترسیدم رفتیم سمت میز که باز گریه های تهیون شروع شد تهیونو از بغل تهیونگ گرفتمو رفتم نشستم سر میز و به تهیون شیر دادم
داشتیم صبحونه رو میخوردیم که بحثو باز کردم
+چرا منو آوردی اینجا
_تو برای منی
+نه تهیونگ من زن یه خیانت کار نمیشم
+من بخاطر تو از حرف خوانوادم سر پیچی کردم
و تا الان بخواطر تو زجر کشیدم ولی تو بهم خیانت کردی
_درباره ی گذشته حرف نزن ا/ت
+تو بهم خیانت کردی انتظار داری حرف نزنم
_ا/ت عصبیم نکن
+چطور میتونی انقد بی خیال باشی
_ا/ت ساکت شو ( داد )
با دادش ترسی به وجودم آمد که تهیونگ گریش در امد
_بدش من ( عصبی )
از دستم گرفتم بوسه ای روی سرش زد که بعد از چند دقیقه آروم شد
( بعد صبحانه )
تو اتاق بودم که در اتاق باز شد تهشونگ وارد اتاق شدو کنارم روی تخت نشست
میتونستم از لحنش بفهمم خیلی از دستم ناراحته.......
نظراتون و راجب این فیک بگید نظراتون برام مهمه خوشگلا مرسی که حمایت میکنیددددددد،❤️❤️
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت....
در عمارت به صورت خیلی محکم کوبیده می شود تهیونو تو بغلم بیشتر فشار دادم که یهو در عمارت باز شد با چیزی که دیدم نمی تونستم باور کنم اون .. اون تهیونگ بود خشن تر و جذاب تر از قبل شده بود
آدم های تهیونگ توی خونه پخش شده بودن که تهیونگ آروم داشت نزدیکم میشد
_های بیب
+ته .. تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی
_انتظار نداشتی نه
+تو مگه زندان نبودی
_چرا اونم فقط با لطف تو الان این جام تا حسابتو برسم
لنی و مامان ته هم از پشت داشتن با ترس و تعجب به ما نگاه میکردن
تهیونگ هی نزدیک میشود که دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی
(ساعت ۱ شب )
ویو ا/ت
چشمامو باز کردم دیدم توی اتاقم وقتی دقت کردم دیدم اینجا اتاق مشترک ته بود
رفتم پایین که دیدم تهیونگ داره با تهیون بازی میکنه صحنه ی خیلی قشنگی بود ولی تهیونگ با خیانتش این زندگی و خراب کرد
اجوما صدامون زد
اجوما: صبحونه حاضره
راستش از سر پیچی کردن حرفای ته میترسیدم رفتیم سمت میز که باز گریه های تهیون شروع شد تهیونو از بغل تهیونگ گرفتمو رفتم نشستم سر میز و به تهیون شیر دادم
داشتیم صبحونه رو میخوردیم که بحثو باز کردم
+چرا منو آوردی اینجا
_تو برای منی
+نه تهیونگ من زن یه خیانت کار نمیشم
+من بخاطر تو از حرف خوانوادم سر پیچی کردم
و تا الان بخواطر تو زجر کشیدم ولی تو بهم خیانت کردی
_درباره ی گذشته حرف نزن ا/ت
+تو بهم خیانت کردی انتظار داری حرف نزنم
_ا/ت عصبیم نکن
+چطور میتونی انقد بی خیال باشی
_ا/ت ساکت شو ( داد )
با دادش ترسی به وجودم آمد که تهیونگ گریش در امد
_بدش من ( عصبی )
از دستم گرفتم بوسه ای روی سرش زد که بعد از چند دقیقه آروم شد
( بعد صبحانه )
تو اتاق بودم که در اتاق باز شد تهشونگ وارد اتاق شدو کنارم روی تخت نشست
میتونستم از لحنش بفهمم خیلی از دستم ناراحته.......
نظراتون و راجب این فیک بگید نظراتون برام مهمه خوشگلا مرسی که حمایت میکنیددددددد،❤️❤️
۷.۶k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.