پارت چهارم:)
وقتی که y/n به برج نجوم رسید و به دیواری تکیه داد و نفسی عمیق کشید با خودش گفت: بابا این چه سمی بود... لعنت بهت دراکو..
در همین حال y/n صدای پای یک نفر را شنید .. با خودش گفت:اَه .. باز کیه....
متیو آرام به سمت y/n آمد و با لحنی خشک گفت: ببین اگه ناراحت شدی .. باید بگم این فقط یه بازی بود... و
y/n حرف متیو را قطع کرد و به تندی گفت:اوکیه... فراموشش کن.
متیو به او نزدیک تر شد . متیو بلد نبود که درباره احساسات صحبت کند. ولی اگر لورنزو اینجا بود میتوانست با حرف های احساسی دل y/n را رام کند..
متیو:اِممم.. ببین میگم...
y/n; هومم؟
متیو :چیزه... اَه لعنتی.. ببین من تا حالا کسیو دوس نداشتم.
y/n با بی میلی گفت: خب..
متیو:ولی راجع به تو انگارر.. فرق می کنه
y/n پوزخندی زد و گفت: عه .. جدی میگی؟
متیو با دیدن رفتار سرد y/n .. به ماه خیره شد.. و انگار امید او ناامید شد(چه چیزی بود این جمله😅)
y/n :بابا .. شوخی کردم.. یعنی میخوای وارد رابطه بشی با من؟!
متیو :یه جورایی. خب قبول می کنی؟
y/n : انتظار نداری که الان جواب بدم هوم؟
متیو با لحن سرد: چرا انتظار دارم..
y/n :خعلیی پروییی
سکوت بر فضا حاکم شد.. هیچ یک چیزی نمی گفت..
y/n سکوت را شکست..
y/n : اوکی باشه
متیو ابرویش را بالا انداخت و پوزخند زد..
(هیچیی دیگهه باهم به خوبی و خوشی زندگی کردن😐 تمااممم بیدد)
در همین حال y/n صدای پای یک نفر را شنید .. با خودش گفت:اَه .. باز کیه....
متیو آرام به سمت y/n آمد و با لحنی خشک گفت: ببین اگه ناراحت شدی .. باید بگم این فقط یه بازی بود... و
y/n حرف متیو را قطع کرد و به تندی گفت:اوکیه... فراموشش کن.
متیو به او نزدیک تر شد . متیو بلد نبود که درباره احساسات صحبت کند. ولی اگر لورنزو اینجا بود میتوانست با حرف های احساسی دل y/n را رام کند..
متیو:اِممم.. ببین میگم...
y/n; هومم؟
متیو :چیزه... اَه لعنتی.. ببین من تا حالا کسیو دوس نداشتم.
y/n با بی میلی گفت: خب..
متیو:ولی راجع به تو انگارر.. فرق می کنه
y/n پوزخندی زد و گفت: عه .. جدی میگی؟
متیو با دیدن رفتار سرد y/n .. به ماه خیره شد.. و انگار امید او ناامید شد(چه چیزی بود این جمله😅)
y/n :بابا .. شوخی کردم.. یعنی میخوای وارد رابطه بشی با من؟!
متیو :یه جورایی. خب قبول می کنی؟
y/n : انتظار نداری که الان جواب بدم هوم؟
متیو با لحن سرد: چرا انتظار دارم..
y/n :خعلیی پروییی
سکوت بر فضا حاکم شد.. هیچ یک چیزی نمی گفت..
y/n سکوت را شکست..
y/n : اوکی باشه
متیو ابرویش را بالا انداخت و پوزخند زد..
(هیچیی دیگهه باهم به خوبی و خوشی زندگی کردن😐 تمااممم بیدد)
۳.۵k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.