ری اکشن اچ پی:)
اگه باهم تلویزیون ایرانی ببینید...
تام: داشتید باهم برنامه آشپزی نگا میکردید آشپز داشت حرف میزد: خوب مرغا رو تیکه تیکه میکنیم..و به برنج اضافه میکنیم. من این کارا رو تنها با این ظروف ۱۸ پارچه ی آگرین انجام دادم..
تام با صورت پوکر نگات کرد و گفت: پس غذا چی شد.؟؟
تو: وایسا.. .
بعد یهو رفت تبلیغات بازرگانی::: بایا کن.. اگه پات درد میکنه .. بایا کن..(😂😂😂)
تام تلویزیون رو خاموش میکنه و میگه: اینا. رو باید آواداکداورا کنممم....
تو:(😑😂)
متیو: متیو داشت اخبار نگا میکرد که خبر نگار گفت: محمد محمدزاده جوانی نابغه که حافظ قرآن شده..
متیو با صدای بلند (چون تو، تو آشپزخونه بودی): بیب...
تو:بله..
متیو: قرآن داری؟
تو چشات چهارتا شد و از آشپزخونه بیرون اومدی و گفتی: واسه چی میخوای؟
متیو: میخوام قرآن حفظ کنم.. این مرده میگه که نابغه میشم.. من تا الان فک میکردم نابغه تر از پدرم نیست..
(تو کانال رو عوض میکنی 😂😂)
لورنزو: داشت کانالا رو بالا پایین میکرد که زد شبکه یک. داشت تیتراژه پایتخت پخش میشد..
لورنزو: عه ا/ت دارن تو تلویزیون عروسی میگیرن.
*لورنزو قر میدهد😂😂*
تو نگاش میکنی و میگی: نه بابا تیتراژه سریاله...😑
لورنزو: عه جدی؟؟
تئودور:ایشونم داشت برنامه ها رو بالا پایین میکرد که زد شکرستان..
تئودور چشاش چهارتا شدو گفت: ا/ت... بیاا
تو: بله..
تئو: این برنامه چیه؟
تو(😅): شکرستان..یه نوع برنامه کودکه..
تئو: مطمئنی برنامه کودکه؟؟ اینا از ولدمورت و باسیلیسک هم زشت ترن..
دریکو: داشت مستند میدید
مستند: اینجا یه سری گاو میبینید.. این گاو ها چیزی به جز سبزی و کاه های تازه نمیخورن..
دریکو: ا/ت
تو: بله
دریکو: تو گاوی؟؟
تو: یعنی چی؟😑😑
دریکو: آخه این مرده میگه که گاوا به جز سبزی و کاه چیزه دیگه ای نمیخورن... خب تو هم به جز چیپس و لواشک چیزی نمیخوری..
*تو با دست میزنی تو صورتت 😂😂*
تام: داشتید باهم برنامه آشپزی نگا میکردید آشپز داشت حرف میزد: خوب مرغا رو تیکه تیکه میکنیم..و به برنج اضافه میکنیم. من این کارا رو تنها با این ظروف ۱۸ پارچه ی آگرین انجام دادم..
تام با صورت پوکر نگات کرد و گفت: پس غذا چی شد.؟؟
تو: وایسا.. .
بعد یهو رفت تبلیغات بازرگانی::: بایا کن.. اگه پات درد میکنه .. بایا کن..(😂😂😂)
تام تلویزیون رو خاموش میکنه و میگه: اینا. رو باید آواداکداورا کنممم....
تو:(😑😂)
متیو: متیو داشت اخبار نگا میکرد که خبر نگار گفت: محمد محمدزاده جوانی نابغه که حافظ قرآن شده..
متیو با صدای بلند (چون تو، تو آشپزخونه بودی): بیب...
تو:بله..
متیو: قرآن داری؟
تو چشات چهارتا شد و از آشپزخونه بیرون اومدی و گفتی: واسه چی میخوای؟
متیو: میخوام قرآن حفظ کنم.. این مرده میگه که نابغه میشم.. من تا الان فک میکردم نابغه تر از پدرم نیست..
(تو کانال رو عوض میکنی 😂😂)
لورنزو: داشت کانالا رو بالا پایین میکرد که زد شبکه یک. داشت تیتراژه پایتخت پخش میشد..
لورنزو: عه ا/ت دارن تو تلویزیون عروسی میگیرن.
*لورنزو قر میدهد😂😂*
تو نگاش میکنی و میگی: نه بابا تیتراژه سریاله...😑
لورنزو: عه جدی؟؟
تئودور:ایشونم داشت برنامه ها رو بالا پایین میکرد که زد شکرستان..
تئودور چشاش چهارتا شدو گفت: ا/ت... بیاا
تو: بله..
تئو: این برنامه چیه؟
تو(😅): شکرستان..یه نوع برنامه کودکه..
تئو: مطمئنی برنامه کودکه؟؟ اینا از ولدمورت و باسیلیسک هم زشت ترن..
دریکو: داشت مستند میدید
مستند: اینجا یه سری گاو میبینید.. این گاو ها چیزی به جز سبزی و کاه های تازه نمیخورن..
دریکو: ا/ت
تو: بله
دریکو: تو گاوی؟؟
تو: یعنی چی؟😑😑
دریکو: آخه این مرده میگه که گاوا به جز سبزی و کاه چیزه دیگه ای نمیخورن... خب تو هم به جز چیپس و لواشک چیزی نمیخوری..
*تو با دست میزنی تو صورتت 😂😂*
۵.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.