تک پارتی (وقتی امتحان داری و.... )
#لینو
#استری_کیدز
به ساعت نگاهی انداختی ۳ صبح بود...هنوز نتونسته بودی بخوابی و بدجوری کلافه بودی....
برای بار صدم شروع کردی به خوندن چند تا فرمول اما هیچی ازشون نمیفهمیدی و این بدجوری کلافه ات کرده بود...
سرت رو محکم به میز کوبیدی که صدای باز شدن در اومد....
نگاهت رو به قیافه ی نگران مردی که از در اتاقت وارد شده بود ، دادی...
_ هی...ا.ت...تو چرا هنوز بیداری ؟
نفسی از سر کلافگی کشیدی
+ آه...هیچی نمیفهممممم....این فصل خیلی مزخرفههه...
لینو نفس عمیقی کشید و در اتاق رو پشت سرش بست و کامل وارد شد
_ خوب...اگر نمیفهمی بگیر بخواب فعلا....
اخمی کردی و کتاب رو زدی به سرت
+ نمیتونممم....چند ساعت دیگه امتحان دارمممم
+ آه...هیچی نمیفهمممم.... مطمئنم امتحانم رو افتضاح میدم....
دستت رو روی سرت گذاشتی و نزدیک بود گریه ات بگیری که لینو نگران به سمتت اومد و دستش رو روی شونت کشید .
نگاهی به کتابت انداخت
_ اوممم...میخوای من برات توضیح بدم
با تعجب و ذوق نگاهت رو بهش دادی
+ واقعاً این کارو میکنی ؟
لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد که پریدی بغلش
+ مرسی مرسی مرسی مرسی .....
لینو خنده ای کرد
_ خیله خوب..آروم باش خفم کردی....
.
لینو صندلی رو آورد کنارت و شروع کرد برات توضیح دادن....
اینقدر خوب و روون توضیح میداد که تونستی توی مدت زمان کمی همش رو یاد بگیری و حتی وقت پیدا کردی ۴ ساعت مونده به امتحان بخوابی و توی اون لحظه لینو تورو توی بغلش گرفت و با هم به خواب رفتید
#استری_کیدز
به ساعت نگاهی انداختی ۳ صبح بود...هنوز نتونسته بودی بخوابی و بدجوری کلافه بودی....
برای بار صدم شروع کردی به خوندن چند تا فرمول اما هیچی ازشون نمیفهمیدی و این بدجوری کلافه ات کرده بود...
سرت رو محکم به میز کوبیدی که صدای باز شدن در اومد....
نگاهت رو به قیافه ی نگران مردی که از در اتاقت وارد شده بود ، دادی...
_ هی...ا.ت...تو چرا هنوز بیداری ؟
نفسی از سر کلافگی کشیدی
+ آه...هیچی نمیفهممممم....این فصل خیلی مزخرفههه...
لینو نفس عمیقی کشید و در اتاق رو پشت سرش بست و کامل وارد شد
_ خوب...اگر نمیفهمی بگیر بخواب فعلا....
اخمی کردی و کتاب رو زدی به سرت
+ نمیتونممم....چند ساعت دیگه امتحان دارمممم
+ آه...هیچی نمیفهمممم.... مطمئنم امتحانم رو افتضاح میدم....
دستت رو روی سرت گذاشتی و نزدیک بود گریه ات بگیری که لینو نگران به سمتت اومد و دستش رو روی شونت کشید .
نگاهی به کتابت انداخت
_ اوممم...میخوای من برات توضیح بدم
با تعجب و ذوق نگاهت رو بهش دادی
+ واقعاً این کارو میکنی ؟
لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد که پریدی بغلش
+ مرسی مرسی مرسی مرسی .....
لینو خنده ای کرد
_ خیله خوب..آروم باش خفم کردی....
.
لینو صندلی رو آورد کنارت و شروع کرد برات توضیح دادن....
اینقدر خوب و روون توضیح میداد که تونستی توی مدت زمان کمی همش رو یاد بگیری و حتی وقت پیدا کردی ۴ ساعت مونده به امتحان بخوابی و توی اون لحظه لینو تورو توی بغلش گرفت و با هم به خواب رفتید
۲۵.۴k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.