پارت هشتم
اومد بغلم نشست و تعریف کرد:
من تو دوران دبیرستان عاشق تو شدم تو عشق اول من بودی من چندین بار خواستم بیام بهت اعتراف کنم اما دوستم هه سو....
یه لحظه با چیزی که گفتم خودمم تعجب کردم
دوست دوران دبیرستانم هه سو منشی الان تهیونگ
تو فکرش بودم که داد زد هه سو چی؟
ادامه دادم: گفت نه اون ترو رد میکنه و تو خرد میشی اون اگه دوستت داشته باشه خودش میاد بهت اعتراف میکنه
منم قبول کردم بعد از اعترافت هم گفت که فالگوش وایساده بوده و تو میخوای بهم اعتراف کنی و وقتی من قبول کردم تو منو رد کنی پس بهم گفت جلوی همه ردت کنم.
حالا که داشتم میگفتم فهمیدم اون میخواس تهیونگ دوسپسر من نشه تا خودش بتونه بهش اعتراف کنه
یهو ته داد زد پاشو بریم دم خونشون که یهو بغضم ترکید
که اومد بغلم کرد نمیدونم چقدر تو بغلش گریه کردم که خوابم برد
صبح تهیونگ بیدارم کرد و گفت پاشو باید با من بیای شرکت اون زندگی منو خراب کرده پاشو
با هم رفتیم شرکت تهیونگ اون دست منو گرفت تو شرکت گفتم اینجا شرکته ته
که عصبانی و بی توجه به حرفم رفت سمت میز منشی اون منو بو.سید اونم جلو همه کارمندا سرخ شدم. هه سو لبخند میزد از روی عصبانیت تهیونگ لبشو از روی لبم برداشت و دوباره دستم و گرفت و رو کرد به هه سو و گفت: فک کردی ما رو میتونی جدا کنی شاید یه موقع ولی ما به هر حال بهم رسیدیم دستمو ول کرد و محکم یه سیلی زد تو صورت هه سو و داد زد اخراجی بغلم کرد و بردم تو اتاق مدیریت بهش گفتم این چی کاری بود.
عصبانی پوفی کشید و دستشو تو موهاش کرد رفتم بغلش کردمو با اینکه حالم خراب تر بود دم گوشش گفتم مهم الانه الان ما همو داریم که محکم بغلم کرد اروم شده بود اومد از تو اتاق بیرون و دید هه سو نیست به کارمند گفت وسایل هه سو رو جمع کنه و به همه کارمندا گفت که از الان به بعد من منشی شرکتم و کسی نباید از گل نازکتر بهم بگه....
خدا رو شکر فقط لایکمون دست شماست اگه روزیمون دست شما بود که الان از گشنگی مرده بودیم.
من تو دوران دبیرستان عاشق تو شدم تو عشق اول من بودی من چندین بار خواستم بیام بهت اعتراف کنم اما دوستم هه سو....
یه لحظه با چیزی که گفتم خودمم تعجب کردم
دوست دوران دبیرستانم هه سو منشی الان تهیونگ
تو فکرش بودم که داد زد هه سو چی؟
ادامه دادم: گفت نه اون ترو رد میکنه و تو خرد میشی اون اگه دوستت داشته باشه خودش میاد بهت اعتراف میکنه
منم قبول کردم بعد از اعترافت هم گفت که فالگوش وایساده بوده و تو میخوای بهم اعتراف کنی و وقتی من قبول کردم تو منو رد کنی پس بهم گفت جلوی همه ردت کنم.
حالا که داشتم میگفتم فهمیدم اون میخواس تهیونگ دوسپسر من نشه تا خودش بتونه بهش اعتراف کنه
یهو ته داد زد پاشو بریم دم خونشون که یهو بغضم ترکید
که اومد بغلم کرد نمیدونم چقدر تو بغلش گریه کردم که خوابم برد
صبح تهیونگ بیدارم کرد و گفت پاشو باید با من بیای شرکت اون زندگی منو خراب کرده پاشو
با هم رفتیم شرکت تهیونگ اون دست منو گرفت تو شرکت گفتم اینجا شرکته ته
که عصبانی و بی توجه به حرفم رفت سمت میز منشی اون منو بو.سید اونم جلو همه کارمندا سرخ شدم. هه سو لبخند میزد از روی عصبانیت تهیونگ لبشو از روی لبم برداشت و دوباره دستم و گرفت و رو کرد به هه سو و گفت: فک کردی ما رو میتونی جدا کنی شاید یه موقع ولی ما به هر حال بهم رسیدیم دستمو ول کرد و محکم یه سیلی زد تو صورت هه سو و داد زد اخراجی بغلم کرد و بردم تو اتاق مدیریت بهش گفتم این چی کاری بود.
عصبانی پوفی کشید و دستشو تو موهاش کرد رفتم بغلش کردمو با اینکه حالم خراب تر بود دم گوشش گفتم مهم الانه الان ما همو داریم که محکم بغلم کرد اروم شده بود اومد از تو اتاق بیرون و دید هه سو نیست به کارمند گفت وسایل هه سو رو جمع کنه و به همه کارمندا گفت که از الان به بعد من منشی شرکتم و کسی نباید از گل نازکتر بهم بگه....
خدا رو شکر فقط لایکمون دست شماست اگه روزیمون دست شما بود که الان از گشنگی مرده بودیم.
۷.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.