فراتر از عشق ❤
فراتر از عشق ❤
پارت دوم
با صحنه ای که دیدم متعجب ته رو نگاه کردم که گفت خب راحت باشیم دیگه وقت نشد خونمو مرتب کنم
لبخند زدم و گفتم: ما این حرفا داریم؟
پریدم بغلش و یه بـ.وس رو گونش گذاشتم💋
که یهو کنترلش رو از دست داد منو محکم بغل کرد و لـ.ب هاشو چسبوند به لبام همونطوری بغلم کرد و بردم تو اتاقش و گذاشت منو رو تخت و منتظر بود اجازه بدم با چشمای کیوتش نگاهم کرد منم دستامو باز کردم و گفتم قبول چشماش رفت سمت دکمه هامو بعد دستش سمت دکمه هام...
(عزیزان خودتون تصور کنید من بچه پاکی هستم نمینویسمش🤣)
پرش زمانی به صبح
روی تخت سفیدش بودم و تو چشمای زیباش زل زدم یاد قبلا افتادم که تو دبیرستان میدیدمش و از اون موقع دلم رفته بود براش
ولی میترسیدم بهش اعتراف کنم لبخندی زدم که الان دارمش و با دستم موهاشو از تو صورتش کنار زدم که با همون چشمای بسته گفت: بع چی فک میکنی؟ دیشب؟
و بعد چشماشو باز کرد و محکم بغلم کرد
بعد از ده دقیقه ولم کرد رفتمو میز صبحانه رو اماده کردم و بعد از صبحونه براش لباس انتخاب کردم که شرکت چی بپوشه و موهاشو مدل دادم.
که یهو یه پیام از هه نا اومد: مامانت رو رازی کردم دو شب دیگه هم پیشم میخوابی😉
از دست این دختر چیکار کنم؟
تهیونگ هم پیامو دید و خوشحال شدولپم و بو.سید (لپات سرخ میشه)
خدافظی کرد و رفت شرکت..
لایک یادت نره❤
پارت دوم
با صحنه ای که دیدم متعجب ته رو نگاه کردم که گفت خب راحت باشیم دیگه وقت نشد خونمو مرتب کنم
لبخند زدم و گفتم: ما این حرفا داریم؟
پریدم بغلش و یه بـ.وس رو گونش گذاشتم💋
که یهو کنترلش رو از دست داد منو محکم بغل کرد و لـ.ب هاشو چسبوند به لبام همونطوری بغلم کرد و بردم تو اتاقش و گذاشت منو رو تخت و منتظر بود اجازه بدم با چشمای کیوتش نگاهم کرد منم دستامو باز کردم و گفتم قبول چشماش رفت سمت دکمه هامو بعد دستش سمت دکمه هام...
(عزیزان خودتون تصور کنید من بچه پاکی هستم نمینویسمش🤣)
پرش زمانی به صبح
روی تخت سفیدش بودم و تو چشمای زیباش زل زدم یاد قبلا افتادم که تو دبیرستان میدیدمش و از اون موقع دلم رفته بود براش
ولی میترسیدم بهش اعتراف کنم لبخندی زدم که الان دارمش و با دستم موهاشو از تو صورتش کنار زدم که با همون چشمای بسته گفت: بع چی فک میکنی؟ دیشب؟
و بعد چشماشو باز کرد و محکم بغلم کرد
بعد از ده دقیقه ولم کرد رفتمو میز صبحانه رو اماده کردم و بعد از صبحونه براش لباس انتخاب کردم که شرکت چی بپوشه و موهاشو مدل دادم.
که یهو یه پیام از هه نا اومد: مامانت رو رازی کردم دو شب دیگه هم پیشم میخوابی😉
از دست این دختر چیکار کنم؟
تهیونگ هم پیامو دید و خوشحال شدولپم و بو.سید (لپات سرخ میشه)
خدافظی کرد و رفت شرکت..
لایک یادت نره❤
۳.۷k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.