☆شوگر ددی من p11☆
☆شوگر ددی من p11☆
ویو ا.ت :
اروم اروم به هوش اومدم و دیدم توی یه اتاق تاریک و خالی ام . دست و پام هم بسته بود .
خیلی ترسیده بودم و نمیدونستم چیکار کنم که یهو دو باز شد و یه مرد اومد داخل .
?:به هوش اومدی .
_اینجا کجاس؟
?:یه جایی که هیشکی پیدات نمیکنه .....
_چرا منو اوردین اینجا ؟
?:چقدر سوال میپرسی .
_گفتم چرا منو اوردین اینجا ؟
?:هِع عجب دختر شجاعی شاید بخاطر همینِ که شوگا عاشقت شده .
_شو ..... شوگا ، الان اون کجاس ؟ حالش خوبه ؟
?:اَححح انقدر بدم میاد که همیشه همه نگران اون عوضی ان . تو عاشق چیه اون حرومزاده شدی؟
(ادمین:هُووووو یارو با شوگا درست حرف بزن)
_خفه شو (داد)
?:چی گفتی ؟ جرعت داری یه بار دیگه بگو .
_بهت گفتم خفه شو .
?:مثل اینکه خیلی دوست داری بمیریااا . اصلا میدونی من کی ام ؟
_هر خری هستی برام مهم نیس . و من از مرگ نمیترسم .
?:که اینطور ..... پس باشه لی یون .
لی یون: بله ارباب ؟
?:زبون این دختر رو بِبُر که دیگه نتونه گنده تر از دهنش حرف بزنه .
لی یون: چشم .
___________________________
لی یون: بَه بَه خوشگل خانم .... چه خبرا ؟ ؟ حتما فکر نمیکردی که دیگه همدیگه رو ببینیم نه ؟ اووومم صبر کن ببینم اون شوگا اونکه همیشه نجاتت میداد الان کجاس که نجاتت بده ؟ ها ؟
_من مطمئنم میاد .
لی یون: اون؟؟؟اون بیاد؟ عمرا ، یکی باید خودش رو نجات بده .
_یکی باید خودشو نجات بده ؟ یعنی چی ؟ منظورت چیه ؟ الان شوگا کجاست ؟
لی یون: عاااحح الان واقعا نگرانش شدی ؟ اونی که سالها پیش نجاتش دادی و بعد ولت کرد .....
_من؟ من سالها پیش شوگا رو نجات دادم؟؟؟
لی یون: هوفففف بهتره خودتو نزنی به اون راه .
_من واقعا هیچی از گذشته یادم نمیاد .... منظورت چیه که من سالها پیش اون رو نجات دادم ؟
لی یون:یادت نمیاد نه ؟ خب پس بزار خودم یادت بیارم .
سالها قبل وقتی که شوگا عمارت رو ترک میکنه توی راه با یه ماشین تصادف میکنه اون ماشین پا به فرار میزاره،،،حالا همون نزدیکی ها یه دختری بوده و تصادف شوگا رو میبینه و شوگا رو به بیمارستان میرسونه،قسمت جالب ماجرا اینجاس که شوگا وقتی اون دختر رو میبینه عاشقش میشه و یه جوری میخواد اون دختر رو کنار خودش نگه داره پس به اون دختر میگه بیا از هم محافظت کنیم مثل یه خواهر و برادر و اون دختر قبول میکنه ولی مدتی میگذره و شوگا اون دختر رو ول میکنه و برمیگرده پیش پدربزرگش توی عمارت ، حالا بازم یادت نمیاد ؟؟؟
_من ... من واقعا متوجه نمیشم خب الان این ماجرا ها چه ربطی داره به من ؟
لی یون:الکی خودت رو جوری نشون نده که انگار هیچی یادت نمیاد مگه میشه اون اتفاق رو یادت بره اون دختر تو بودی .......
دوستاااان پارت بعدی واقعا قراره جالب بشه اتفاق خیلی مهمی قراره توی پارت بعد بیفته :)
شرایط:
لایک:۱۷
کامنت:۳۵
ویو ا.ت :
اروم اروم به هوش اومدم و دیدم توی یه اتاق تاریک و خالی ام . دست و پام هم بسته بود .
خیلی ترسیده بودم و نمیدونستم چیکار کنم که یهو دو باز شد و یه مرد اومد داخل .
?:به هوش اومدی .
_اینجا کجاس؟
?:یه جایی که هیشکی پیدات نمیکنه .....
_چرا منو اوردین اینجا ؟
?:چقدر سوال میپرسی .
_گفتم چرا منو اوردین اینجا ؟
?:هِع عجب دختر شجاعی شاید بخاطر همینِ که شوگا عاشقت شده .
_شو ..... شوگا ، الان اون کجاس ؟ حالش خوبه ؟
?:اَححح انقدر بدم میاد که همیشه همه نگران اون عوضی ان . تو عاشق چیه اون حرومزاده شدی؟
(ادمین:هُووووو یارو با شوگا درست حرف بزن)
_خفه شو (داد)
?:چی گفتی ؟ جرعت داری یه بار دیگه بگو .
_بهت گفتم خفه شو .
?:مثل اینکه خیلی دوست داری بمیریااا . اصلا میدونی من کی ام ؟
_هر خری هستی برام مهم نیس . و من از مرگ نمیترسم .
?:که اینطور ..... پس باشه لی یون .
لی یون: بله ارباب ؟
?:زبون این دختر رو بِبُر که دیگه نتونه گنده تر از دهنش حرف بزنه .
لی یون: چشم .
___________________________
لی یون: بَه بَه خوشگل خانم .... چه خبرا ؟ ؟ حتما فکر نمیکردی که دیگه همدیگه رو ببینیم نه ؟ اووومم صبر کن ببینم اون شوگا اونکه همیشه نجاتت میداد الان کجاس که نجاتت بده ؟ ها ؟
_من مطمئنم میاد .
لی یون: اون؟؟؟اون بیاد؟ عمرا ، یکی باید خودش رو نجات بده .
_یکی باید خودشو نجات بده ؟ یعنی چی ؟ منظورت چیه ؟ الان شوگا کجاست ؟
لی یون: عاااحح الان واقعا نگرانش شدی ؟ اونی که سالها پیش نجاتش دادی و بعد ولت کرد .....
_من؟ من سالها پیش شوگا رو نجات دادم؟؟؟
لی یون: هوفففف بهتره خودتو نزنی به اون راه .
_من واقعا هیچی از گذشته یادم نمیاد .... منظورت چیه که من سالها پیش اون رو نجات دادم ؟
لی یون:یادت نمیاد نه ؟ خب پس بزار خودم یادت بیارم .
سالها قبل وقتی که شوگا عمارت رو ترک میکنه توی راه با یه ماشین تصادف میکنه اون ماشین پا به فرار میزاره،،،حالا همون نزدیکی ها یه دختری بوده و تصادف شوگا رو میبینه و شوگا رو به بیمارستان میرسونه،قسمت جالب ماجرا اینجاس که شوگا وقتی اون دختر رو میبینه عاشقش میشه و یه جوری میخواد اون دختر رو کنار خودش نگه داره پس به اون دختر میگه بیا از هم محافظت کنیم مثل یه خواهر و برادر و اون دختر قبول میکنه ولی مدتی میگذره و شوگا اون دختر رو ول میکنه و برمیگرده پیش پدربزرگش توی عمارت ، حالا بازم یادت نمیاد ؟؟؟
_من ... من واقعا متوجه نمیشم خب الان این ماجرا ها چه ربطی داره به من ؟
لی یون:الکی خودت رو جوری نشون نده که انگار هیچی یادت نمیاد مگه میشه اون اتفاق رو یادت بره اون دختر تو بودی .......
دوستاااان پارت بعدی واقعا قراره جالب بشه اتفاق خیلی مهمی قراره توی پارت بعد بیفته :)
شرایط:
لایک:۱۷
کامنت:۳۵
۱۴.۰k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.