☆شوگر ددی من p12☆
☆شوگر ددی من p12☆
ویو شوگا :
وقتی به هوش اومدم دیدم وسط یه اتاق به یه ستون بسته شده بسته شده بودم . سرم بَدجور درد میکرد داشتم دور و بر رو نگاه میکردم بلکه یه راهی پیدا کنم که بتونم فرار کنم و خودمو به ا.ت برسونم ، دست و پام بسته بود و نمیتونستم تکون بخورم که یهو یاد چاقویی که توی جیبم بود افتادم . به سختی دستم رو یه جوری به جیبم رسوندم رسوندم و چاقو رو برداشتم ، دست و پام که با طناب بسته شده بودن رو باز کردم رفتم سمت در اما در قفل بود که یهو نگاهم به پنجرهای که اونجا بود افتاد ، رفتم سمت پنجره و پنجره رو باز کردم یه نگاهی به پایین انداختم از نظرم ارتفاعش کم بود ، به سختی خودمو به پایین رسوندم برام مهم نبود که کجام و قراره چه اتفاقی برام بیفته فقط میخواستم خودمو به ا.ت برسونم نمیدونستم ا.ت کجاس که یهو یاد ردیاب افتادم .....
سوهو فکر میکرد من به خدمتکارای عمارتم خیلی اعتماد دارم اما من بعد از اون ۳ نفر کارای خدمتکارام رو زیر نظر گرفتم و دیدم مشکوک میزنن و بخاطر همین که احتمال میدادم خدمتکارا کاری انجام بدن روی همه ی اون لباسا ردیاب زدم و ا.ت هم یکی از اون لباس هارو پوشیده الان میتونم با توجه به ردیاب راحت بفهمم ا.ت کجاس .....
فقط یه گوشی لازم دارم گوشیه خودمم که سوهو برداشته ، نمیدونستم باید چیکار کنم بد جور نگران ا.ت بودم که یهو یاد گوشی دومم که توی کُتَم قائم کرده بودم افتادم سریع کُتَم رو درآوردم و گوشی رو پیدا کردم ؛ یه سری کار روی گوشی انجام دادم و ردیاب رو فعال کردم .....
ا.ت ا.ت تو الان کجایی ؟ خیلی نگرانتم ....
وقتی که ردیاب فعال شد موقعیت ا.ت رو پیدا کردم ا.ت توی یکی از اتاق های عمارت سوهو بود . سریع خودمو بهعمارت سوهو رسوندم ، سوهو خیی باهوشه و میدونست هیچ جا اَمن تر از عمارتش نیست از هر طرفی که نگاه میکردم بادیگارد هارو میدیدم تنهایی نمیتونستم این بادیگاردها رو شکست بدم پس زنگ زدم به اعضا و بهشون ماجرا رو توضیح دادم و یه نقشه ای کشیدیم و اعضا گفتن زود خودشونو به عمارت سوهو میرسونن .....
ویو ا.ت :
_دروغگو (داد) تو اینارو میگی که فقط بین من و شوگا رو خراب کنی .
لی یون:ای احمق ، چرا خودتو میزنی به اون راه ؟ چرا تظاهر میکنی یادت نمیاد ها ؟ بحث کردن با تو فایده نداره . میخواستم زبونت رو قطع کنم ولی دلم به حالت سوخت حالا هم بشین تا شوگا بیاد نجاتت بده .... (لی یون رفت)
_من احمقم ؟ اما به نظرم تو احمقی که نفهمیدی کِی گوشیتو از جیبت برداشتم . زنگ زدم به شوگا اما گوشیش خاموش بود ، مونده بودم چیکار کنم که یهو یا جون سونگ و اریکا افتادم ، نمیخواستم اونا رو توی خطر بندازم ولی چاره ای نداشتم ،
بوق ..... بوق .... بوق (مثلا داره زنگ میزنه به جون سونگ)
جون سونگ:بله؟
(ادامه تو پست بعد)
ویو شوگا :
وقتی به هوش اومدم دیدم وسط یه اتاق به یه ستون بسته شده بسته شده بودم . سرم بَدجور درد میکرد داشتم دور و بر رو نگاه میکردم بلکه یه راهی پیدا کنم که بتونم فرار کنم و خودمو به ا.ت برسونم ، دست و پام بسته بود و نمیتونستم تکون بخورم که یهو یاد چاقویی که توی جیبم بود افتادم . به سختی دستم رو یه جوری به جیبم رسوندم رسوندم و چاقو رو برداشتم ، دست و پام که با طناب بسته شده بودن رو باز کردم رفتم سمت در اما در قفل بود که یهو نگاهم به پنجرهای که اونجا بود افتاد ، رفتم سمت پنجره و پنجره رو باز کردم یه نگاهی به پایین انداختم از نظرم ارتفاعش کم بود ، به سختی خودمو به پایین رسوندم برام مهم نبود که کجام و قراره چه اتفاقی برام بیفته فقط میخواستم خودمو به ا.ت برسونم نمیدونستم ا.ت کجاس که یهو یاد ردیاب افتادم .....
سوهو فکر میکرد من به خدمتکارای عمارتم خیلی اعتماد دارم اما من بعد از اون ۳ نفر کارای خدمتکارام رو زیر نظر گرفتم و دیدم مشکوک میزنن و بخاطر همین که احتمال میدادم خدمتکارا کاری انجام بدن روی همه ی اون لباسا ردیاب زدم و ا.ت هم یکی از اون لباس هارو پوشیده الان میتونم با توجه به ردیاب راحت بفهمم ا.ت کجاس .....
فقط یه گوشی لازم دارم گوشیه خودمم که سوهو برداشته ، نمیدونستم باید چیکار کنم بد جور نگران ا.ت بودم که یهو یاد گوشی دومم که توی کُتَم قائم کرده بودم افتادم سریع کُتَم رو درآوردم و گوشی رو پیدا کردم ؛ یه سری کار روی گوشی انجام دادم و ردیاب رو فعال کردم .....
ا.ت ا.ت تو الان کجایی ؟ خیلی نگرانتم ....
وقتی که ردیاب فعال شد موقعیت ا.ت رو پیدا کردم ا.ت توی یکی از اتاق های عمارت سوهو بود . سریع خودمو بهعمارت سوهو رسوندم ، سوهو خیی باهوشه و میدونست هیچ جا اَمن تر از عمارتش نیست از هر طرفی که نگاه میکردم بادیگارد هارو میدیدم تنهایی نمیتونستم این بادیگاردها رو شکست بدم پس زنگ زدم به اعضا و بهشون ماجرا رو توضیح دادم و یه نقشه ای کشیدیم و اعضا گفتن زود خودشونو به عمارت سوهو میرسونن .....
ویو ا.ت :
_دروغگو (داد) تو اینارو میگی که فقط بین من و شوگا رو خراب کنی .
لی یون:ای احمق ، چرا خودتو میزنی به اون راه ؟ چرا تظاهر میکنی یادت نمیاد ها ؟ بحث کردن با تو فایده نداره . میخواستم زبونت رو قطع کنم ولی دلم به حالت سوخت حالا هم بشین تا شوگا بیاد نجاتت بده .... (لی یون رفت)
_من احمقم ؟ اما به نظرم تو احمقی که نفهمیدی کِی گوشیتو از جیبت برداشتم . زنگ زدم به شوگا اما گوشیش خاموش بود ، مونده بودم چیکار کنم که یهو یا جون سونگ و اریکا افتادم ، نمیخواستم اونا رو توی خطر بندازم ولی چاره ای نداشتم ،
بوق ..... بوق .... بوق (مثلا داره زنگ میزنه به جون سونگ)
جون سونگ:بله؟
(ادامه تو پست بعد)
۷.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.