Season2
Season2
PART8
ـــــــــــــــــــ
(ویو ناهی)
دیگه یادم رفت دیگه اصلن چی شد
نشستم پشت میزم داشتم با لبتابم
ور میرفتم مامانم اومد تو
مامان ناهی: فردا صبح قراره با هیونجین بری مدرسه
ناهی: برای چی؟
مامان ناهی: فردا با راننده تو باهم میرین مدرسه
ناهی: پس من با راننده نمیرم
مامان ناهی: ناهی لجبازی نکن
هیونجین تورو دوس داره
ناهی: باشه مامان ولی فقط بخاطر تو مامان دقت کن فقط بخاطر تو
مامان ناهی: باشه آفرین
ناهی: بعد چرا با من میاد مدرسه
مامان ناهی:چون مامان و باباش میخوان برن جزیره ججو هیونجین به آب و هوای جزیره ججو حساسیت داره
ناهی:(خنده) آب و هوای سئول و ججو فرق میکنه نمیفهمم واقعا (خنده)
مامان ناهی: ناهی هوای اونجا مرطوبه بعدشم اونجا پشه داره
ناهی: خب از این کلاهایی که برای زنبورا میزارن سرشون بزاره
مامان ناهی: ناهی انقدر زبون نریز
ناهی: نه آخه با عقل جور در نمیاد هرکاری میکنم نمیتونم هضمش کنم
(خنده بلند) دستمو گرفتم جلوی دهنم تا صدا نره بیرون
مامان ناهی: امیدوارم شفا پیدا کنی ناهی
ناهی: باشه شفا پیدا کردم
مامان ناهی: تایم خوابت گذشته ناهی بگیر بخواب
ناهی: باشه
رفتم توی گروه
سوآه: دخترا چرا خبری از ناهی و سوجین نیست
لیا: آره امروزم ناهی زیاد حوصله نداشت
ناهی: دخترا دارین چد میگین من تو گروهما
سوآه: ناراحت شدی ببخشید
ناهی: نه ناراحت نشدم راستی سوجین کجاست
لیا: مگه باتو تو کلاس نبود گفتین امروز کلاس دارین
ناهی: من امروز کلاس نرفتم
لیا: یعنی چی؟
سوآه: چیشد تو کلاس نرفتییی
ناهی: نه
سوآه: چجوری تو خیلی درسخونی
ناهی: نرفتم مامان بابامم کاری باهام نداشتن
سوآه: بچه ها سوجین از گروه لفت داده
ناهی: کی گفته
سوآه:برام پیام اومد
سوجین از گروه لفت داد
لیا: یعنی چی شده
سوآه: بهش زنگ بزن لیا تو دوست صمیمیشی
لیا:صبر کنین
دومین گذشت
ناهی: لیا چیشد
لیا: گوشیش خاموشه رفته رو پیغام گیر
ناهی:آخه کجاست سوجین
لیا: بچه ها میخوام یچیزی رو بهتون بگم
ناهی: بگو
سوآه: بگو
لیا: سوجین امروز از سه بوم رفت
ناهی: چرا نگفتی
سوآه: مثلن ما دوستتیم
لیا: ببخشید گفت بهتون نگم وقتی از گروه رفت بگم
ناهی: کجا رفته حالا
لیا: رفتن آمریکا
ناهی: باشه فردا میبینمتون
ساعت یک شب بود شتتتتتت
فردا خواب میمونم
تشنم شده بود
در اتاقمو باز کردم
پاورچین پاورچین
رفتم پایین رفتم تو آشپز خونه آب بخورم داشتم میریختم تو لیوان
ریختم تو لیوان لیوان از دستم کشدده شد
با دیدن کسی که پشتم بود خشکم زد
ـــــــــــــــ
پایان
PART8
ـــــــــــــــــــ
(ویو ناهی)
دیگه یادم رفت دیگه اصلن چی شد
نشستم پشت میزم داشتم با لبتابم
ور میرفتم مامانم اومد تو
مامان ناهی: فردا صبح قراره با هیونجین بری مدرسه
ناهی: برای چی؟
مامان ناهی: فردا با راننده تو باهم میرین مدرسه
ناهی: پس من با راننده نمیرم
مامان ناهی: ناهی لجبازی نکن
هیونجین تورو دوس داره
ناهی: باشه مامان ولی فقط بخاطر تو مامان دقت کن فقط بخاطر تو
مامان ناهی: باشه آفرین
ناهی: بعد چرا با من میاد مدرسه
مامان ناهی:چون مامان و باباش میخوان برن جزیره ججو هیونجین به آب و هوای جزیره ججو حساسیت داره
ناهی:(خنده) آب و هوای سئول و ججو فرق میکنه نمیفهمم واقعا (خنده)
مامان ناهی: ناهی هوای اونجا مرطوبه بعدشم اونجا پشه داره
ناهی: خب از این کلاهایی که برای زنبورا میزارن سرشون بزاره
مامان ناهی: ناهی انقدر زبون نریز
ناهی: نه آخه با عقل جور در نمیاد هرکاری میکنم نمیتونم هضمش کنم
(خنده بلند) دستمو گرفتم جلوی دهنم تا صدا نره بیرون
مامان ناهی: امیدوارم شفا پیدا کنی ناهی
ناهی: باشه شفا پیدا کردم
مامان ناهی: تایم خوابت گذشته ناهی بگیر بخواب
ناهی: باشه
رفتم توی گروه
سوآه: دخترا چرا خبری از ناهی و سوجین نیست
لیا: آره امروزم ناهی زیاد حوصله نداشت
ناهی: دخترا دارین چد میگین من تو گروهما
سوآه: ناراحت شدی ببخشید
ناهی: نه ناراحت نشدم راستی سوجین کجاست
لیا: مگه باتو تو کلاس نبود گفتین امروز کلاس دارین
ناهی: من امروز کلاس نرفتم
لیا: یعنی چی؟
سوآه: چیشد تو کلاس نرفتییی
ناهی: نه
سوآه: چجوری تو خیلی درسخونی
ناهی: نرفتم مامان بابامم کاری باهام نداشتن
سوآه: بچه ها سوجین از گروه لفت داده
ناهی: کی گفته
سوآه:برام پیام اومد
سوجین از گروه لفت داد
لیا: یعنی چی شده
سوآه: بهش زنگ بزن لیا تو دوست صمیمیشی
لیا:صبر کنین
دومین گذشت
ناهی: لیا چیشد
لیا: گوشیش خاموشه رفته رو پیغام گیر
ناهی:آخه کجاست سوجین
لیا: بچه ها میخوام یچیزی رو بهتون بگم
ناهی: بگو
سوآه: بگو
لیا: سوجین امروز از سه بوم رفت
ناهی: چرا نگفتی
سوآه: مثلن ما دوستتیم
لیا: ببخشید گفت بهتون نگم وقتی از گروه رفت بگم
ناهی: کجا رفته حالا
لیا: رفتن آمریکا
ناهی: باشه فردا میبینمتون
ساعت یک شب بود شتتتتتت
فردا خواب میمونم
تشنم شده بود
در اتاقمو باز کردم
پاورچین پاورچین
رفتم پایین رفتم تو آشپز خونه آب بخورم داشتم میریختم تو لیوان
ریختم تو لیوان لیوان از دستم کشدده شد
با دیدن کسی که پشتم بود خشکم زد
ـــــــــــــــ
پایان
۵.۳k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.