PART14
PART14
ــــــــــــــــــــــــــ
(ویو ناهی)
از حرف بابام تعجب کردم اخه کی میره مهمونی اون یارو بیریخت زشت
مامان ناهی: ناهی به چی فکر میکنی غذاتو بخور
ناهی: مامان برام وقت ارایشگاه بگیر
مامان ناهی: برای چی
ناهی: میخوام موهامو کوتاه کنم
مامان ناهی: مطمئنی وقتی کوتاه کردی پشیمون نشی یه وقت
ناهی: نه مطمئن باش
مامان ناهی: راستی فردا سوک هون و......
ناهی: سوک هوننننن
مامان ناهی: با خالت میان اینجا
منو سوک هون از بچگی باهم بزرگ شدیم و خب هم دیگه رو دوس داریم
ولی نه اونجوری که عاشق هم باشیم ولی مثل برادر نداشتمه
ناهی: مامان دستت درد نکنه من میرم شب بخیر
مامان ناهی: به سوک هون گفتم بعد مدرسش بیاد دنبالت
ناهی: باشه
(دوستان سوک هون ناهی رو دوست نداره و ناهی مثل خواهرشه ونقش منفی نیست)
رفتم بخوابم که گوشیم زنگ خورد هیونجین بود جوابشو ندادم چون خوابم میومد
صبح ساعت شیش بلند شدم رفتم حموم
(یک ساعت تو حموم بودم (بچمون اردکه😂😂)
زودتر موهامو خشک کردم رفتم سوار ماشین شدم رسیدم مدرسه
دیدم هیونجین دم در مدرسس
ناهی: چرا اینجا وایستادی
هیونجین: چرا تماسمو جواب ندادی
ناهی: خواب بودم
هیونجین: واقعن تو ساعت ۹ خواب بودی
ناهی: آره یعنی باورم نداری
هیونجین: بغل
ناهی: باشه
سفت بغلش کردم
ناهی: خوبه
هیونجین: نه شارژ ندارم
دستمو سفت تر کردم
ناهی:حالا چی
هیونجین: بسه خفه شدم شارژم هزار شد
رفتیم سر کلاس
همه داشتن پچ پچ میکردن سوک کیونگ و یون بیول نبودن
یونا: ناهی ناهی
ناهی: چیشده
یونا: سوک کیونگ و یون بیول قیبشون زده انگاری از مدرسه انتقالی گرفتن
ناهی:واقعن
یونا: آره کل کلاس راحت شدن اون دوتا خواهر واقعن منو میترسونن
ناهی: حالا ولش کن
رفتم نشستم سر میز
معلم اومد تاریخ امتحانو مشخص کرد بعدش رفت کلن تا آخر زنگ یا خواب بودیم یا تو گوشی یا حرف میزدیم
چیزی تا فارغ التحصیلی نمونده بود کم کمش ۸ یا ۹ ماهه دیگه
زنگ آخر که خورد سریع دویدم رفتم
دم در سوک هونو دیدم
دویدم رفتم پیشش
ناهی: سوک هونا
رفتم بغلش
(قیافه سوک هون اسلاید یک)
(ویو هیونجین)
دیدم ناهی رفت بغل یه پسره انگار یه تیکه از قلبم جدا شد
میخواستم برم پیشش ولی رفت
.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پایانن
ــــــــــــــــــــــــــ
(ویو ناهی)
از حرف بابام تعجب کردم اخه کی میره مهمونی اون یارو بیریخت زشت
مامان ناهی: ناهی به چی فکر میکنی غذاتو بخور
ناهی: مامان برام وقت ارایشگاه بگیر
مامان ناهی: برای چی
ناهی: میخوام موهامو کوتاه کنم
مامان ناهی: مطمئنی وقتی کوتاه کردی پشیمون نشی یه وقت
ناهی: نه مطمئن باش
مامان ناهی: راستی فردا سوک هون و......
ناهی: سوک هوننننن
مامان ناهی: با خالت میان اینجا
منو سوک هون از بچگی باهم بزرگ شدیم و خب هم دیگه رو دوس داریم
ولی نه اونجوری که عاشق هم باشیم ولی مثل برادر نداشتمه
ناهی: مامان دستت درد نکنه من میرم شب بخیر
مامان ناهی: به سوک هون گفتم بعد مدرسش بیاد دنبالت
ناهی: باشه
(دوستان سوک هون ناهی رو دوست نداره و ناهی مثل خواهرشه ونقش منفی نیست)
رفتم بخوابم که گوشیم زنگ خورد هیونجین بود جوابشو ندادم چون خوابم میومد
صبح ساعت شیش بلند شدم رفتم حموم
(یک ساعت تو حموم بودم (بچمون اردکه😂😂)
زودتر موهامو خشک کردم رفتم سوار ماشین شدم رسیدم مدرسه
دیدم هیونجین دم در مدرسس
ناهی: چرا اینجا وایستادی
هیونجین: چرا تماسمو جواب ندادی
ناهی: خواب بودم
هیونجین: واقعن تو ساعت ۹ خواب بودی
ناهی: آره یعنی باورم نداری
هیونجین: بغل
ناهی: باشه
سفت بغلش کردم
ناهی: خوبه
هیونجین: نه شارژ ندارم
دستمو سفت تر کردم
ناهی:حالا چی
هیونجین: بسه خفه شدم شارژم هزار شد
رفتیم سر کلاس
همه داشتن پچ پچ میکردن سوک کیونگ و یون بیول نبودن
یونا: ناهی ناهی
ناهی: چیشده
یونا: سوک کیونگ و یون بیول قیبشون زده انگاری از مدرسه انتقالی گرفتن
ناهی:واقعن
یونا: آره کل کلاس راحت شدن اون دوتا خواهر واقعن منو میترسونن
ناهی: حالا ولش کن
رفتم نشستم سر میز
معلم اومد تاریخ امتحانو مشخص کرد بعدش رفت کلن تا آخر زنگ یا خواب بودیم یا تو گوشی یا حرف میزدیم
چیزی تا فارغ التحصیلی نمونده بود کم کمش ۸ یا ۹ ماهه دیگه
زنگ آخر که خورد سریع دویدم رفتم
دم در سوک هونو دیدم
دویدم رفتم پیشش
ناهی: سوک هونا
رفتم بغلش
(قیافه سوک هون اسلاید یک)
(ویو هیونجین)
دیدم ناهی رفت بغل یه پسره انگار یه تیکه از قلبم جدا شد
میخواستم برم پیشش ولی رفت
.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پایانن
۲.۲k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.