برادر ناتنی من ..... پارت ۱۱
*ویو کوک*
وقتی از خونه زد بیرون پشت سرش راه افتادم...
برای تابلو نبودن بهش زنگ زدم و ۵ دقیقه بعدش پیشش رفتم که وقتی رسیدم این ور خیابون دیدم پرید بغلم... منم بغلش کردم که یهو سوهو رو دیدم و برای فشاری کردنش از ا/ت لب گرفتم...
دیدم داره میاد سمتمون ا/ت ازم جدا شد
سوهو:ا/ت چیکار میکنی؟
که یهو زد تو گوشش
اونجا داشتم لذت میبردم.... همینجور که داشتن بحث میکردن رفتم ماشینمو بیارم تا سوارش کنم و بریم...
از اون سمت خیابون دور زدم و اومدم این ور خیابون اما اونجا نبود...
سریع پیاده شدم...
که سوهو اومد سمتم
سوهو: د... د.. دزد....دزدیدنش(با استرس)
_چیییی ؟؟؟؟ از کدوم ور رفت(با عصبانیت و استرس)
به کل مافیاهایی که میشناختمشون زنگ زدم حتی به رئیس مافیاها یعنی بابام......
از این ور من استرس داشتم از اون ور بابام یه لحظه وایسا....
سوجون... آره سوجونننن... مطمئنم کار اون بودههههه...
بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد...
رفتم سر وقتش...
از کل بادیگارداش گذشتم و رسیدم به خودش... یقهش رو گرفتم
_ا/ت کجاست(با عصبانیت)
سوجون:ا/ت کیه؟؟ آهان همون دختر خوشگله..؟(لبخند چندش)
که یه مشت نثارش کردم
_دفعه بعدی به خواهر من...
که یهو دیدم بادیگارداش ا/ت رو با صورت خونی آوردنش...
غش کرده بود...
یقهش رو ول کردم...
و سمت ا/ت دویدم..
هرزه داشت اون پشت میخندید...
که چاقومو در آوردم و کردم تو شکمش بادیگارداش داشتن میومدن سمتم که سوجون بهشون گفت وایسن...
سوجون: اگه... ا/ت رو.... بهم بدی.... باند مافیا رو بهت میبخشم...(با صدای لرزون)
_وقتی پدر خودم رئیس مافیاس تو به چ دردم میخوری دورایی(عصبانی_دورایی=روانی)
که یهو ا/ت به هوش اومد
*ویو ا/ت*
اصن نفهمیدم چیشد... چجوری منو آوردن اینجا... چشامو باز کردم... که با صحنه ترسناکی رو به رو شدم... و جیغی زدم که آینه ها لرزیدند
کوک سریع به سمتم اومد... یو استایل بغلم کرد و بردم تو ماشین و سریع از اونجا دور شدیم
+او.. اون...چ...
_بیا راجبش حرف نزنیم
+اما...
_گفتم هیچی نگو (داد)
با دادش قشنگ خفه خون گرفتم... اما ناراحت نشدم... چون... چون دوسش دارم....آره من دوسش دارم... عاشق برادرم شدم....
#لایک_کن
#کامنت_بزار
#ایگ_نکن
وقتی از خونه زد بیرون پشت سرش راه افتادم...
برای تابلو نبودن بهش زنگ زدم و ۵ دقیقه بعدش پیشش رفتم که وقتی رسیدم این ور خیابون دیدم پرید بغلم... منم بغلش کردم که یهو سوهو رو دیدم و برای فشاری کردنش از ا/ت لب گرفتم...
دیدم داره میاد سمتمون ا/ت ازم جدا شد
سوهو:ا/ت چیکار میکنی؟
که یهو زد تو گوشش
اونجا داشتم لذت میبردم.... همینجور که داشتن بحث میکردن رفتم ماشینمو بیارم تا سوارش کنم و بریم...
از اون سمت خیابون دور زدم و اومدم این ور خیابون اما اونجا نبود...
سریع پیاده شدم...
که سوهو اومد سمتم
سوهو: د... د.. دزد....دزدیدنش(با استرس)
_چیییی ؟؟؟؟ از کدوم ور رفت(با عصبانیت و استرس)
به کل مافیاهایی که میشناختمشون زنگ زدم حتی به رئیس مافیاها یعنی بابام......
از این ور من استرس داشتم از اون ور بابام یه لحظه وایسا....
سوجون... آره سوجونننن... مطمئنم کار اون بودههههه...
بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد...
رفتم سر وقتش...
از کل بادیگارداش گذشتم و رسیدم به خودش... یقهش رو گرفتم
_ا/ت کجاست(با عصبانیت)
سوجون:ا/ت کیه؟؟ آهان همون دختر خوشگله..؟(لبخند چندش)
که یه مشت نثارش کردم
_دفعه بعدی به خواهر من...
که یهو دیدم بادیگارداش ا/ت رو با صورت خونی آوردنش...
غش کرده بود...
یقهش رو ول کردم...
و سمت ا/ت دویدم..
هرزه داشت اون پشت میخندید...
که چاقومو در آوردم و کردم تو شکمش بادیگارداش داشتن میومدن سمتم که سوجون بهشون گفت وایسن...
سوجون: اگه... ا/ت رو.... بهم بدی.... باند مافیا رو بهت میبخشم...(با صدای لرزون)
_وقتی پدر خودم رئیس مافیاس تو به چ دردم میخوری دورایی(عصبانی_دورایی=روانی)
که یهو ا/ت به هوش اومد
*ویو ا/ت*
اصن نفهمیدم چیشد... چجوری منو آوردن اینجا... چشامو باز کردم... که با صحنه ترسناکی رو به رو شدم... و جیغی زدم که آینه ها لرزیدند
کوک سریع به سمتم اومد... یو استایل بغلم کرد و بردم تو ماشین و سریع از اونجا دور شدیم
+او.. اون...چ...
_بیا راجبش حرف نزنیم
+اما...
_گفتم هیچی نگو (داد)
با دادش قشنگ خفه خون گرفتم... اما ناراحت نشدم... چون... چون دوسش دارم....آره من دوسش دارم... عاشق برادرم شدم....
#لایک_کن
#کامنت_بزار
#ایگ_نکن
۳۶.۲k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.