فیک HISTORY P7

شروع کردم ظرف هارو شستمو بعدش رفتم حیاط رو تمیز کردم تقریبا داشت شب میشدش که یه ماشین مشکی رنگ جلوی در حیاط وایستاد و یه مرد که دورش دوتا بادیگارد بودن پیاده شد و رفت تو عمارت منم خیلی کنجکاو بودم از در عمارت نگاه کردم و دیدم خانم لی داره برای اون مرد خم میشه چرا؟ شاید رییس این امارته ؟ رفتم و بقیه ی حیاط رو تمیز کردم و رفتم داخل امارت دیدم همه جا ساکته بجز اشپز خونه که خانم لی داشت ظرفارو میشست از خانم لی پرسیدم اون کی بود براش خم شد گفتش
خانم لی:اون رییس این عمارته
ا.ت:یعنی اون بادیگارد هارو مجبور به این کرده که من بشم خدمتکار این عمارت؟
خانم لی:اره
ا.ت:واقعا ؟
خانم لی: حالا برو استراحت کن بعدا بهت میگم
ا.ت:شما چی پس؟
خانم لی:من تا یک ساعت دیگه کار دارم اینجا بعدش میرم میخوابم
ا.ت: باشه
خانم لی:راستی فردا باید ساعت 6 از خواب پا شی چون باید برای رییس صبحانه حاضر کنی
ا.ت:چی ساعت 6 اخه باشه
رفتم بالا تو اتاقم لباسام رو عوض کردم یه حموم تو اتاق بود رفتم دوش گرفتم و بعدش رفتم خوابیدم دوباره خواب مامانم رو دیدم و صحنه ی تصادف اومد تو خوابم و با جیغ از خواب پا شدم دیدم در باز شد خانم لی بود گفت حالت خوبه؟ شنیدم داری جیغ میزنی
ا.ت:گفتم نه هیچی نیست خواب بد دیدم
خانم لی:زود باش بیا کمکم الان رییس از خواب پا میشه زود باش
ا.ت:حتما الان میام
خانم لی رفت م ون لباسام رو عوض کردم و رفتم کمک خانم لی...


#آندیا
#کپی ممنوع