<غرق شده در تاریکی ها > پارت سوم:)
ریگولوس و سیریوس و گلاریس و پدرو مادر به سکوی نه و سه چهارم رسیدند. ریگولوس با یک دستش دسته چرخی را گرفته بود و با دست دیگرش دستِ کوچک گلاریس را گرفته بود. قطار میخواست حرکت کند اما گلاریس دستِ ریگولوس را رها نمیکرد وبا گریه میگفت: میشهع نری.. قول میدم دیگهه برگه های دفترتو نَکنَم .. قول میدم اذیتت نکنم.. نرو دیگهه..
ریگولوس گونه خواهرش را بوسید و گفت: من زود برمیگردم.. قول میدم بهت ( و انگشتش را به سمت گلاریس دراز کرد) گلاریس انگشت او را گرفت و با دست های کوچکش اشک هایش را پاک کرد. سیریوس که انگار حسودی اش شده بود گفت: دلت واسه من تنگ نمیشه نه؟
گلاریس به سیریوس نگاه کرد. سیریوس قدش از گلاریس بسیار بلندتر بود . گلاریس گفت: خب .. یه ذره خم شو..
سیریوس خم شد. گلاریس او را با دستانِ کوچکش محکم بغل کرد سیریوس نیز او را بغل کرد..
بعد از چند ثانیه. سیریوس و ریگولوس به سمت قطار رفتند وارد آن شدند .. پدرِ آنها گلاریس را بغل کرد و آنها برای سیریوس و ریگولوس دست تکان دادند...
داخل قطار:
ریگولوس و سیریوس در کوپه ای خالی نشستند. سیریوس به ریگولوس نگاه کرد و با قاطعیت گفت: مطمئنم تو گروه گیریفیندور میوفتی...
ریگولوس چیزی نگفت.. و به فکر فرو رفت...
لایک? کامنت ?
ریگولوس گونه خواهرش را بوسید و گفت: من زود برمیگردم.. قول میدم بهت ( و انگشتش را به سمت گلاریس دراز کرد) گلاریس انگشت او را گرفت و با دست های کوچکش اشک هایش را پاک کرد. سیریوس که انگار حسودی اش شده بود گفت: دلت واسه من تنگ نمیشه نه؟
گلاریس به سیریوس نگاه کرد. سیریوس قدش از گلاریس بسیار بلندتر بود . گلاریس گفت: خب .. یه ذره خم شو..
سیریوس خم شد. گلاریس او را با دستانِ کوچکش محکم بغل کرد سیریوس نیز او را بغل کرد..
بعد از چند ثانیه. سیریوس و ریگولوس به سمت قطار رفتند وارد آن شدند .. پدرِ آنها گلاریس را بغل کرد و آنها برای سیریوس و ریگولوس دست تکان دادند...
داخل قطار:
ریگولوس و سیریوس در کوپه ای خالی نشستند. سیریوس به ریگولوس نگاه کرد و با قاطعیت گفت: مطمئنم تو گروه گیریفیندور میوفتی...
ریگولوس چیزی نگفت.. و به فکر فرو رفت...
لایک? کامنت ?
۲.۲k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.