part~15
با پخش موزیک دستای اون مرد دور لارا حلقه شد...
یهو.. یهو.. اون مرد سرشو بالا گرفت و لارا با کمال تعحب گفت: هی.. ت.. تو.. تو جیمینی..؟
(عرر فک کردی تهیونگه؟ پس هنوز منو نشناختی..)
جیمین: های لارا... فک نمیکردم بتونی منو بشناسی.. به هر حال خیلی تغییر کردم..
جیمین یکی از دوستای تهیونگ بود.. لارا و جیمین باهم صمیمی بودن..
جیمین میدونست لارا به تهیونگ علاقه داره اما چیزی نمیگفت...
اما.. حالا که تونست لارا رو گیر بیاره..نقشه هایی تو سرش داشت..
لارا: من تغییری نمیبینم.. همون پسربچه ی لوس و کیوت چهارسال پیشی..
جیمین: هه.. پسر بچه؟؟
لارا: آرهههه...
بعد از تموم شدن موزیک جیمین به لارا گفت بشینن تا بتونه یکم باهاش صحبت کنه..
جیمین: خب.. چه خبر...؟ کوک خوبه؟
لارا: اوهوم... جیمین شی.. معذرت میخوام اگه بی خبر رفتم و خب میدونی.. کوک بعد از اون جریان دوست نداشت من با هیچکدوم از بچه های دانشگاه در ارتباط باشم..
جیمین: نه مسئله ای نیس.. فقط.. فقط چیزه.. اممم..
لارا: چیشده؟ اتفاقی افتاده؟..
جیمین: ته.. تهیونگ...
لارا: تهیونگ چی؟؟؟ د بگو دیگه..
جیمین: خب.. وقتی ماجرا لو رفت و همچنین هانول به تهیونگ خیانت کرد.. تهیونگ واقعا دیگه تهیونگ نبود.. خود واقعیش نبود.. به معنای واقعی دیوونه شده بود.. حالش واقعا بد بود..
یا بهتره بگم.. هنوزم هست.. و خیلی بدتر..
لارا خیلی نگران شده بود.. اما.. با خودش گفت اصلا به اون چه ربطی داره که بخواد نگران بشه..
لارا: چرا اینارو به من میگی..؟ به من مربوط ن..
جیمین: چرا لارا.. اتفاقا.. خیلی به تو مربوط میشه.. نمیگم تقصیر توئه..
اما.. اما خب همه آدما تو زندگیشون اشتباه میکنن دیگه نه..؟
لارا پوزخند صدا داری زد: هه.. اشتباه..؟ جالبه.. جیمین میفهمی داری چی میگی؟ اون رفاقتمونو به یه دختر هرزه ی دوسه روزه فروخت.. جلوی کلی آدم بدون هیچ دلیلی به من سیلی زد.. بازم میگی اشتباه..؟
لارا دست خودش نبود و اشک توی چشمهاش جمع شده بود..
جیمین دستشو جلو آورد و قطره اشک مزاحم لارا رو پاک کرد: لارا.. من خوب میدونم که تو چقدر تهیونگو دوست داشتی.. میدونم که عاشقش بودی.. و میدونم که تهیونگ بدترین ضربه رو بهت زد.. اما خب.. تو واقعا مطمئنی که هنوزم بهش حسی نداری..؟
لارا: نه.. خب.. چیزه.. نمیدونم..
جیمین: لارا.. اگه امید برگشتن تو به کره وجود نداشت.. تهیونگی هم وجود نداشت.. تمام این چهارسال.. تهیونگ به امید اینکه تورو ببینه.. و بهت اعتراف کنه.. بلایی سر خودش نیاورد..
لارا: اون خودش به من گفت برم گم شم..
جیمین: اما همون ادم بهت نیاز داره...
لارا: نمیدونم.. جیمین شی من نیاز به فکر دارم...
جیمین: اوکی.. این شماره ی منه..اگه خواستی زنگ بزن.. لارا شماره جیمین رو گرفت.. و رو به سولی گفت که زودتر میره هتل.. بدون شنیدن جواب سولی اونجارو ترک کرد..
یهو.. یهو.. اون مرد سرشو بالا گرفت و لارا با کمال تعحب گفت: هی.. ت.. تو.. تو جیمینی..؟
(عرر فک کردی تهیونگه؟ پس هنوز منو نشناختی..)
جیمین: های لارا... فک نمیکردم بتونی منو بشناسی.. به هر حال خیلی تغییر کردم..
جیمین یکی از دوستای تهیونگ بود.. لارا و جیمین باهم صمیمی بودن..
جیمین میدونست لارا به تهیونگ علاقه داره اما چیزی نمیگفت...
اما.. حالا که تونست لارا رو گیر بیاره..نقشه هایی تو سرش داشت..
لارا: من تغییری نمیبینم.. همون پسربچه ی لوس و کیوت چهارسال پیشی..
جیمین: هه.. پسر بچه؟؟
لارا: آرهههه...
بعد از تموم شدن موزیک جیمین به لارا گفت بشینن تا بتونه یکم باهاش صحبت کنه..
جیمین: خب.. چه خبر...؟ کوک خوبه؟
لارا: اوهوم... جیمین شی.. معذرت میخوام اگه بی خبر رفتم و خب میدونی.. کوک بعد از اون جریان دوست نداشت من با هیچکدوم از بچه های دانشگاه در ارتباط باشم..
جیمین: نه مسئله ای نیس.. فقط.. فقط چیزه.. اممم..
لارا: چیشده؟ اتفاقی افتاده؟..
جیمین: ته.. تهیونگ...
لارا: تهیونگ چی؟؟؟ د بگو دیگه..
جیمین: خب.. وقتی ماجرا لو رفت و همچنین هانول به تهیونگ خیانت کرد.. تهیونگ واقعا دیگه تهیونگ نبود.. خود واقعیش نبود.. به معنای واقعی دیوونه شده بود.. حالش واقعا بد بود..
یا بهتره بگم.. هنوزم هست.. و خیلی بدتر..
لارا خیلی نگران شده بود.. اما.. با خودش گفت اصلا به اون چه ربطی داره که بخواد نگران بشه..
لارا: چرا اینارو به من میگی..؟ به من مربوط ن..
جیمین: چرا لارا.. اتفاقا.. خیلی به تو مربوط میشه.. نمیگم تقصیر توئه..
اما.. اما خب همه آدما تو زندگیشون اشتباه میکنن دیگه نه..؟
لارا پوزخند صدا داری زد: هه.. اشتباه..؟ جالبه.. جیمین میفهمی داری چی میگی؟ اون رفاقتمونو به یه دختر هرزه ی دوسه روزه فروخت.. جلوی کلی آدم بدون هیچ دلیلی به من سیلی زد.. بازم میگی اشتباه..؟
لارا دست خودش نبود و اشک توی چشمهاش جمع شده بود..
جیمین دستشو جلو آورد و قطره اشک مزاحم لارا رو پاک کرد: لارا.. من خوب میدونم که تو چقدر تهیونگو دوست داشتی.. میدونم که عاشقش بودی.. و میدونم که تهیونگ بدترین ضربه رو بهت زد.. اما خب.. تو واقعا مطمئنی که هنوزم بهش حسی نداری..؟
لارا: نه.. خب.. چیزه.. نمیدونم..
جیمین: لارا.. اگه امید برگشتن تو به کره وجود نداشت.. تهیونگی هم وجود نداشت.. تمام این چهارسال.. تهیونگ به امید اینکه تورو ببینه.. و بهت اعتراف کنه.. بلایی سر خودش نیاورد..
لارا: اون خودش به من گفت برم گم شم..
جیمین: اما همون ادم بهت نیاز داره...
لارا: نمیدونم.. جیمین شی من نیاز به فکر دارم...
جیمین: اوکی.. این شماره ی منه..اگه خواستی زنگ بزن.. لارا شماره جیمین رو گرفت.. و رو به سولی گفت که زودتر میره هتل.. بدون شنیدن جواب سولی اونجارو ترک کرد..
۱۳.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.