part~19
سولی: نه دیگه قشنگم.. شوما برو و وقتی برگشتی سیر تا پیازو برام تعریف کن...
سولی بوسه ای روی گونه ی لارا زد.. لارا هم متقابلا بغلش کرد..
بعد از پوشیدن کفشاش و سوار ماشین شدن به سمت کافه رفت..
جیمین ویو:
خیلی ذوق داشتم که لارا و تهیونگ به هم برسن (ما هم ذوق داریم برادر..)
به تهیونگ نگفتم لارا برگشته... ممکن بود لارا از دستم ناراحت بشه و گفتم بهتره ازش اجازه بگیرم.. به آسمون خیره شده بودم که حس کردم کسی اومد..
لارا: سلام مستر پارک..
جیمین: سلام لارا خانوم.. خب خب.. چی میخوری؟
لارا: نیومدم چیزی بخورم.. اومدم باهات صحبت کنم..
جیمین: خب پس بفرمایید..
لارا: آممم.. من فکرامو کردم.. درباره همه چیز.. و به این نتیجه رسیدم که تو راست میگی و من.. من هنوزم شیفته ی تهیونگم.. اما.. از تو چه پنهون!!.. میترسم دوباره..
جیمین دستش رو روی دست لارا گذاشت: نترس لارا.. تهیونگی که هممون میشناختیم عوض شده..اون دوست داره.. با اینکه دیر شده..
بعدم.. اگه قرار باشه و حتی به احتمال یک صدم درصد بازم بخواد باعث شکستن قلب کوچیکت بشه من نمیزارم..
لارا از اینکه جیمین هواشو داره لبخندی زد..
لارا: خب..من... میتونم ببینمش؟..
جیمین: البته... ترتیبشو میدم..
لارا: واییی.. جیمینا از همین الان استرس کل سلول هامو درگیر کردهههه... میشه.. میشه ازت یه خواهشی بکنم..
جیمین: بفرمایید..
لارا: میشه بهش زنگ بزنی و صدارو رو بلندگو بزاری.. میخوام.. میخوام صداشو بشنوم.. نمیدونی چقدر دلتنگ صداشم..
جیمین واقعا از این همه عشق و علاقه ی لارا حیرت زده شده بود..
گوشیشو برداشت و بعد از چند دقیقه با تهیونگ تماس گرفت..
...
...
:...مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد...
جیمین: عاییش..لعنتی..
لارا:پوففف... عیبی نداره (عصبانیت کم)
بعد از چند دقیقه..
لارا: خب جیمینا.. خودت چی؟
جیمین: من چی؟
لارا:فکر کسی نیستی؟.. دوست دختری چیزی؟..
جیمین: نه بابا.. فعلا که باید دو تا مرغ عشقو به هم برسونم...(چشمک)
لارا: کامانننن...این همه دختر.. توهم که جنلتمن.. من جای تو بودم الان دوتا بچه هم داشتم..(خندیدن)
جیمین: تو اگه پسر بودی دخترا امنیت نداشتن..
لارا: هویی...
پرش زمانی=7 و نیم شب
جیمین: خب دیگه لیدی.. من باید برم..
لارا: خوشحال شدم از دیدنت.. دوست قدیمی...
جیمین و لارا همو بغل کردن..
و بعدم نخود نخود... هرکه رود خانه ی خودددد...
ادامه دارد..
سولی بوسه ای روی گونه ی لارا زد.. لارا هم متقابلا بغلش کرد..
بعد از پوشیدن کفشاش و سوار ماشین شدن به سمت کافه رفت..
جیمین ویو:
خیلی ذوق داشتم که لارا و تهیونگ به هم برسن (ما هم ذوق داریم برادر..)
به تهیونگ نگفتم لارا برگشته... ممکن بود لارا از دستم ناراحت بشه و گفتم بهتره ازش اجازه بگیرم.. به آسمون خیره شده بودم که حس کردم کسی اومد..
لارا: سلام مستر پارک..
جیمین: سلام لارا خانوم.. خب خب.. چی میخوری؟
لارا: نیومدم چیزی بخورم.. اومدم باهات صحبت کنم..
جیمین: خب پس بفرمایید..
لارا: آممم.. من فکرامو کردم.. درباره همه چیز.. و به این نتیجه رسیدم که تو راست میگی و من.. من هنوزم شیفته ی تهیونگم.. اما.. از تو چه پنهون!!.. میترسم دوباره..
جیمین دستش رو روی دست لارا گذاشت: نترس لارا.. تهیونگی که هممون میشناختیم عوض شده..اون دوست داره.. با اینکه دیر شده..
بعدم.. اگه قرار باشه و حتی به احتمال یک صدم درصد بازم بخواد باعث شکستن قلب کوچیکت بشه من نمیزارم..
لارا از اینکه جیمین هواشو داره لبخندی زد..
لارا: خب..من... میتونم ببینمش؟..
جیمین: البته... ترتیبشو میدم..
لارا: واییی.. جیمینا از همین الان استرس کل سلول هامو درگیر کردهههه... میشه.. میشه ازت یه خواهشی بکنم..
جیمین: بفرمایید..
لارا: میشه بهش زنگ بزنی و صدارو رو بلندگو بزاری.. میخوام.. میخوام صداشو بشنوم.. نمیدونی چقدر دلتنگ صداشم..
جیمین واقعا از این همه عشق و علاقه ی لارا حیرت زده شده بود..
گوشیشو برداشت و بعد از چند دقیقه با تهیونگ تماس گرفت..
...
...
:...مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد...
جیمین: عاییش..لعنتی..
لارا:پوففف... عیبی نداره (عصبانیت کم)
بعد از چند دقیقه..
لارا: خب جیمینا.. خودت چی؟
جیمین: من چی؟
لارا:فکر کسی نیستی؟.. دوست دختری چیزی؟..
جیمین: نه بابا.. فعلا که باید دو تا مرغ عشقو به هم برسونم...(چشمک)
لارا: کامانننن...این همه دختر.. توهم که جنلتمن.. من جای تو بودم الان دوتا بچه هم داشتم..(خندیدن)
جیمین: تو اگه پسر بودی دخترا امنیت نداشتن..
لارا: هویی...
پرش زمانی=7 و نیم شب
جیمین: خب دیگه لیدی.. من باید برم..
لارا: خوشحال شدم از دیدنت.. دوست قدیمی...
جیمین و لارا همو بغل کردن..
و بعدم نخود نخود... هرکه رود خانه ی خودددد...
ادامه دارد..
۷.۷k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.