دلهره
# دلهره
part78
_ راستی یه خبر خوب برات دارم عمل مامانت به خوبی پیشرفت الا انتقالش دادن به بخش فکر کنم بتونی ببینیش ولی قبلش باید اجازه بگیری چون فقط چند ساعته که از اتاق عمل بیرون اومده هنوز بیهوشه
_ واقعا میگی الا توی کدوم اتاقه هر جور شده باید ببینمش
_ یکم صبر کن گفتم که قبلش باید از دکتر اجازه بگیریم
_ حالا اونو یه کاری میکنیم
با شوق به سمتی که مادرش رو برده بودن رفت
اما دکتر مخالف ورود نوئل بود چون که میگفت فعلا به استراحت نیاز داره و بلید صبر کنید بهشون بیاد
_ تهیونگ حداقل تو یه چیزی بگو من باید مادرم رو ببینم
_ اقای دکتر یعنی هیچ جوره نمیشه نادرش رو ببینه
دکتر لباس های مخصوصی یه سمت نوئل گرفت
_ باید این لباس ها رو بپوشی ولی زیاد حرف نزن باید بزاریم استراحت کنه
_ باشه
نوئل لباس رو از دست دکتر گرفت و پوشیدشون
همونجور که دکتر گفت نباید زیاد با ماملنش صحبت میکرد
نوئل وارد اتاق شد و کنار مامانش نشست و تنها کاری که من میکردم این بود که از پشت شیشه نگاهش میکردم
اون دختر طاقت این همه سختی رو نداشت
فوت پدرش و اگه الا این اتفاق برای مادرش بیوفته این دختر نابود میشه درسته الا حالش مادر نوئل خوبه و عمل موفقیت امیز بوده ولی حالش زیاد رو به راه نیست
نوئل بعد از چند دقیقه از اون اتاق بیرون اومد و اون لباس ها رو در اورد
_ بعد از لینکه مامانت رو دیدی حالت بهتر
_ اره میشه گفت حالم خوبه
_ که اینطور راستی نظرت چیه بریم یه چیزی بخوریم هوم فکر کنم بتونه هر دومون رو سر حال کنه
_ اره دکتر هم گفت مامانم تا ظهر بهوش میاد
_خب پس ظهر دوباره برمیگردیم بیمارستان بیا فعلا بریم یکم استراحت کنیم
_ صبر کن تو مگه دانشگاه نداری
_ چرا دارم ولی فعلا نمی تونم تو رو اینجوری تنها بزارم
_ الا دیگه حالم خوبه
_ هیشش هیچی نگو اصلا میخوام کنار تو باشم
_ هی باشه
از بینارستان بیردن رفتیم هنوز همون لباس های دیشب تنم بود
تهیونگ منو رسوند خونه تا لباسم رد عوض کنم ولی فکر خیلی درگیر بود که ریشب چرا هیچ کدوم از نگهبانا و خدمتکارا نبودن اصلا اون کار کی بوده بهتر بود زودتر پیگیر این ماجرا میشدم
یعنی میتونه کار کی باشه
بعد از عوض کردن لباسم موهام رو دم اسبی بستم و از اتاق خارج شدم تعیونگ روی مبل نشسته بود و به روه پله خیره شده بود دقیقا همون جایی بود که دیشب مامانم افتاده بود هنوز میشد لکه های خون رو دیدن بهتر بود هر چه زکدتر تمیزش میکردن
پیش تهیونگ رفتم
_ بنظرت کار کی میتونه باشه
_ نمیدونم واقعا از دیشب دارم بهش فکر میکنم ولی مغزم به هیچ جا نمیرسه
موضوع خیلی پیچیده ای هست
فقط مغزم به سمت یکی کشیده میشه
_ حالا اون کیه
part78
_ راستی یه خبر خوب برات دارم عمل مامانت به خوبی پیشرفت الا انتقالش دادن به بخش فکر کنم بتونی ببینیش ولی قبلش باید اجازه بگیری چون فقط چند ساعته که از اتاق عمل بیرون اومده هنوز بیهوشه
_ واقعا میگی الا توی کدوم اتاقه هر جور شده باید ببینمش
_ یکم صبر کن گفتم که قبلش باید از دکتر اجازه بگیریم
_ حالا اونو یه کاری میکنیم
با شوق به سمتی که مادرش رو برده بودن رفت
اما دکتر مخالف ورود نوئل بود چون که میگفت فعلا به استراحت نیاز داره و بلید صبر کنید بهشون بیاد
_ تهیونگ حداقل تو یه چیزی بگو من باید مادرم رو ببینم
_ اقای دکتر یعنی هیچ جوره نمیشه نادرش رو ببینه
دکتر لباس های مخصوصی یه سمت نوئل گرفت
_ باید این لباس ها رو بپوشی ولی زیاد حرف نزن باید بزاریم استراحت کنه
_ باشه
نوئل لباس رو از دست دکتر گرفت و پوشیدشون
همونجور که دکتر گفت نباید زیاد با ماملنش صحبت میکرد
نوئل وارد اتاق شد و کنار مامانش نشست و تنها کاری که من میکردم این بود که از پشت شیشه نگاهش میکردم
اون دختر طاقت این همه سختی رو نداشت
فوت پدرش و اگه الا این اتفاق برای مادرش بیوفته این دختر نابود میشه درسته الا حالش مادر نوئل خوبه و عمل موفقیت امیز بوده ولی حالش زیاد رو به راه نیست
نوئل بعد از چند دقیقه از اون اتاق بیرون اومد و اون لباس ها رو در اورد
_ بعد از لینکه مامانت رو دیدی حالت بهتر
_ اره میشه گفت حالم خوبه
_ که اینطور راستی نظرت چیه بریم یه چیزی بخوریم هوم فکر کنم بتونه هر دومون رو سر حال کنه
_ اره دکتر هم گفت مامانم تا ظهر بهوش میاد
_خب پس ظهر دوباره برمیگردیم بیمارستان بیا فعلا بریم یکم استراحت کنیم
_ صبر کن تو مگه دانشگاه نداری
_ چرا دارم ولی فعلا نمی تونم تو رو اینجوری تنها بزارم
_ الا دیگه حالم خوبه
_ هیشش هیچی نگو اصلا میخوام کنار تو باشم
_ هی باشه
از بینارستان بیردن رفتیم هنوز همون لباس های دیشب تنم بود
تهیونگ منو رسوند خونه تا لباسم رد عوض کنم ولی فکر خیلی درگیر بود که ریشب چرا هیچ کدوم از نگهبانا و خدمتکارا نبودن اصلا اون کار کی بوده بهتر بود زودتر پیگیر این ماجرا میشدم
یعنی میتونه کار کی باشه
بعد از عوض کردن لباسم موهام رو دم اسبی بستم و از اتاق خارج شدم تعیونگ روی مبل نشسته بود و به روه پله خیره شده بود دقیقا همون جایی بود که دیشب مامانم افتاده بود هنوز میشد لکه های خون رو دیدن بهتر بود هر چه زکدتر تمیزش میکردن
پیش تهیونگ رفتم
_ بنظرت کار کی میتونه باشه
_ نمیدونم واقعا از دیشب دارم بهش فکر میکنم ولی مغزم به هیچ جا نمیرسه
موضوع خیلی پیچیده ای هست
فقط مغزم به سمت یکی کشیده میشه
_ حالا اون کیه
۵.۵k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.