فیک جیمین
فیک جیمین
تنهای تنها
port 8
.
.
یعنی اون ... اون من بودم ... سرم داشت گیج می رفت حس میکردم فشارم افتاده رفتم سمت آشپزخونه همش حرفای تهیون یادم میومد که چند باری از دهنش پریده بود و به من میگفت زنداداش ..... زنداداش .....زنداداش ... همش توی ذهنم کلمه زنداداش اکو میشد
سریع یه شکلات پیدا کردم و انداختم دهنم و نشستم روی صندلی میز ناهار خوری همش داشتم فکر میکردم بعدش بلند شدم ناهار درست کردم ساعت دو بود
رفتم پیش تهیونگ و آروم صداش زدم
یونا:تهیونگ .... تهیونگ ... بیدار شو ناهار بخوریم
تهیونگ:اومم من و کشید سمت خودش
تهیونگ:بیا باهم بخوابیم
یونا:ولی من ناهار درست کردم بیا بریم اول ناهار بخوریم و از بغلش در اومدم
تهیونگ:تو ذهنش (یعنی آنقدر خجالت کشید)
یونا:به بهانه شستن دستم رفتم به سمت دستشویی
دستم و شستم صورتمو آب زدم و رفتم ناهارم کشیدم و خوردیم بعداز تموم شدن غذا ظرفای ناهارو داشتم میشستم که صدای در اومد
مامان اینا اومدن
کارمو تموم کردم چهار تا چایی ریختم و رفتم پیششون داشتن باهم صحبت میکردن یه نگاه به ساعت کردم ساعت سه بود
یونا:مامان من باید چهار برم بیرون من میرم یه دوش بگیرم بعد آماده شم برم
مامان:برو مامان جان
یونا:رفتم یه حموم نیم ساعته گرفتم و اومدم روتین انجام دادم بعدش یک آرایش ملایم لایت انجام دادم کت و دامن لی مو پوشیدم کلاه کاپ لی رو گذاشتم تو سرم و همراه یه کوله پشتی چرم و از اتاقم رفتم بیرون
یونا:خدافظ خاله خدافظ مامان خدافظ تهیونگ
همه:خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم به سمت خونه کاملیا توران همش فکرم به تهیونگ بود و حرفایی که تو خواب زد و حرکتی که قبل ناهار انجام داد
رسیدم خونه کاملیا
زنگ زدم که اومد پایین
کاملیا:به به سلام بر خر خانوم حالتون احواتون یادی از ما کردی
یونا: سلام بر خدای غیبت چطوری خوبی از بس خوابیدی سرت خوبه
کاملیا :که من میخوابم هان از فردا هرروز میام مدرسه تا به بعضیا بفهمونم که میخوابه
یونا:باشه ولی تاحالا صدبار این قول دادی و دقیقا فرداش نیومدی
کاملیا:این دفعه فرق داره
یونا:ببینیم و تعریف کنیم
تو بازار بودیم که بهش گفتم :
بعد از اینجا باید بریم خونه جیمین و بعدش تمام ماجراهای اون روز و تعریف کردم
کاملیا:خب خانوم مدیر بریم پیش به سوی خونه کراش مدرسه
یونا:😂
.
.
پایان پارت ۸
خب دوستان حمایت کنین بعد از ظهر کلاس دارم بعدشم میرم خرید از خرید اومدم میام براتون پارت میزارم تا اون موقع هم لایک کنین
شرط : ۶ لایک
تنهای تنها
port 8
.
.
یعنی اون ... اون من بودم ... سرم داشت گیج می رفت حس میکردم فشارم افتاده رفتم سمت آشپزخونه همش حرفای تهیون یادم میومد که چند باری از دهنش پریده بود و به من میگفت زنداداش ..... زنداداش .....زنداداش ... همش توی ذهنم کلمه زنداداش اکو میشد
سریع یه شکلات پیدا کردم و انداختم دهنم و نشستم روی صندلی میز ناهار خوری همش داشتم فکر میکردم بعدش بلند شدم ناهار درست کردم ساعت دو بود
رفتم پیش تهیونگ و آروم صداش زدم
یونا:تهیونگ .... تهیونگ ... بیدار شو ناهار بخوریم
تهیونگ:اومم من و کشید سمت خودش
تهیونگ:بیا باهم بخوابیم
یونا:ولی من ناهار درست کردم بیا بریم اول ناهار بخوریم و از بغلش در اومدم
تهیونگ:تو ذهنش (یعنی آنقدر خجالت کشید)
یونا:به بهانه شستن دستم رفتم به سمت دستشویی
دستم و شستم صورتمو آب زدم و رفتم ناهارم کشیدم و خوردیم بعداز تموم شدن غذا ظرفای ناهارو داشتم میشستم که صدای در اومد
مامان اینا اومدن
کارمو تموم کردم چهار تا چایی ریختم و رفتم پیششون داشتن باهم صحبت میکردن یه نگاه به ساعت کردم ساعت سه بود
یونا:مامان من باید چهار برم بیرون من میرم یه دوش بگیرم بعد آماده شم برم
مامان:برو مامان جان
یونا:رفتم یه حموم نیم ساعته گرفتم و اومدم روتین انجام دادم بعدش یک آرایش ملایم لایت انجام دادم کت و دامن لی مو پوشیدم کلاه کاپ لی رو گذاشتم تو سرم و همراه یه کوله پشتی چرم و از اتاقم رفتم بیرون
یونا:خدافظ خاله خدافظ مامان خدافظ تهیونگ
همه:خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم به سمت خونه کاملیا توران همش فکرم به تهیونگ بود و حرفایی که تو خواب زد و حرکتی که قبل ناهار انجام داد
رسیدم خونه کاملیا
زنگ زدم که اومد پایین
کاملیا:به به سلام بر خر خانوم حالتون احواتون یادی از ما کردی
یونا: سلام بر خدای غیبت چطوری خوبی از بس خوابیدی سرت خوبه
کاملیا :که من میخوابم هان از فردا هرروز میام مدرسه تا به بعضیا بفهمونم که میخوابه
یونا:باشه ولی تاحالا صدبار این قول دادی و دقیقا فرداش نیومدی
کاملیا:این دفعه فرق داره
یونا:ببینیم و تعریف کنیم
تو بازار بودیم که بهش گفتم :
بعد از اینجا باید بریم خونه جیمین و بعدش تمام ماجراهای اون روز و تعریف کردم
کاملیا:خب خانوم مدیر بریم پیش به سوی خونه کراش مدرسه
یونا:😂
.
.
پایان پارت ۸
خب دوستان حمایت کنین بعد از ظهر کلاس دارم بعدشم میرم خرید از خرید اومدم میام براتون پارت میزارم تا اون موقع هم لایک کنین
شرط : ۶ لایک
۶.۷k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.