عشق شیرین پارت ۲۱
یونا:
استرس داشتم تا خانوادم رو ببینم......دلم برای همشون تنگ شده بود...حتی به جین که باهام بد بود
جی هوپ:جین خیلی نگرانت بود
_جدی؟
جی هوپ:اره..مظرت چیه باهاش خوب شی؟
_من باهاش بد نبودم که.....اون یهویی عصبی میشد و ازم دور میشد
جی هوپ:بیخیال.....راستی میخوای باردار بودنت رو بگی؟
_نمیدونم....بگم؟
جی هوپ لبخند زد و گفت:بگو
بعد چند دقیقه رسیدیم حیلی استرس داشتم
جی هوپ دستم رو گرفت و یهو با عصبانیت برگشتم سمتم از ترس هینی کشیدم.
جی هوپ:چرا دستات سرده؟مگه داریم میریم به قتل گاه دیوونه؟خوبی؟
_نمیدونم....خوبم....بریم
ایفون رو زدیم که جین حواب داد
جین ایفون رو برنداشت عادتش بود خودش بیاد. درو باز کنه
در رو باز کرد و با اون هیکل گندش پرید بغل جی هوپ
جی هوپ:این چه کاریههه
اروم سلام دادم که جین با تعجب برگشت و نگام کرد
جین:یونا
سرم رو انداختم پایین که یهو رفتم توی یه بغل گرم
منو به خودش فشار میداد و قربون صدقم میرفت
جین:قریونت بشه داداش دلم برات یه ذره شده بود کجا بودی تو؟
جی هوپ:اروم بابا انکار ۱۰ ساله ندیدتش
جین بی توجه به جی هوپ صورتم رو بین دستاش گرفت و به تک تک صورتم نگاه کردم دلم برای چشمای سیاهش تنگ شده بود
جین:حداقل یه زنگ میزدی خواهر من....نمیگی میمیریم از نگرانی؟
جی هوپ هلمون داو توی حیاط
جین:تو چی میگی این وسط من نمیتونم حواهرمو بغل کنم؟
جی هوپ:نه میترسم چیزیشون بشه
چیزشون بشه؟خوبه گفتم سوتی نده میخوام سوپرایز کنم
جین گیج نگامون کرد وقتی موضوع رو نگرفت بیخیال شد و گفت
جین:تورو سننه خواهر خودمه
بیخیال شدیم و رفتیم داخل کاملا معلوم بود جین از رابطه ی خوب من و جی هوپ تعجب کرده بود
همه با تعجب نگام کردن و یکی یکی محکم بغلم کردن و گلایه کردن
نهار خوردیم و نشسته بودیم که جی هوپ زیر گوشم گفت
جی هوپ:نمیخوای بگی؟
_من خجالت میکشم وایسا یجی بیاد خودت بگو
جی هوپ:ای بابا خجالت نداره که
_نه تو بگو
یکم وایسادم دیوم خبری از یجی نشد رفتم بالا تا ببینم کجاست میخواستم وارد اتاق شم که صدای جین رو شنیدم
جین:دختره ی نفهم....دارم میگم اون دختره همکارمه تو اشتباه دیدی چیکار کنم باور کنی؟
یجی:به من چه؟ولم کن میخوام برم هرکی بوده به مت ربطی نداره
جین:اره از رفتارت معلومه یجی مت بهت هم گفتم من فقط توورو میخوام نه کس دیگه ایی
یجی:ولی من نمیخوام.....میخوام تموم کنیم
جین:هه تموم کنیم؟چیشد؟قبلا که عشقم عشقم میکردی....باشه تموم میکنیم
دهنم باز موند یعنی جین و یجی همو دوست داشتن و من نمیدونستم؟
دیگه موندن رو صلاح ندونستم رو رفتم پایین
یعنی دعوا کردن؟
جین بی توجه به کسی با عصبانیت رفت بیرون
اروم به جی هوپ گفتم:برو باهاش حرف بزن
یجی هم کلافه رفت اشپزخونه دنبالش رفتم
یونا:نمیخوای بگی چیشده؟جین چرا عصبی بود
یجی:من جه بدونم حتما با دوست دخترش دعواش شده
_دوست دخترش تویی؟
یجی با استرس و ترس گفت:هین نه بابا جین برام مثل داداشه
_هیییس سعی نکن دروغ بگی حرفاتونو شنیدم
یجی:میشه بعدا حرف بزنیم؟
_حتما
رفتیم بیرون که جی هوپ و جین هم اومدن
جی هوپ برام چشمک زد که معنیشو فهمیدم با لبخند نگاش کردم
بلند گفت:میخوام یه خبری بهتون بدم
همه چشمشون به جی هوپ بود
با لبخند گفت:تا ۷ ماه دیگه یه نفر دیگه به خانواده ی جانگ ها اضافه میشه
از طرز خبر دادنش خندم گرفت همه با تعجب نگامون میکردن مخصوصا جین و یجی ....حق دارن....این ازدواج سوری بود....و اونا انتظار همچین چیزی نداشتن فقط اونا میدونستن این ازدواج سوری هس
زن عمو با تعجب زیاد گفت:حامله ایی یونا؟
با لبخند گفتم:بله
همه خوشحال شدن جز جین و یجی دلیل ناراحت بودنشون رو نمیدونستم
مامان اومد سمتم و بغلم کرد
مامان:چند ماهته یونا؟توی تصادف که اتفاقی برای بچه نیفتاد؟
هنگ کردم تصادف؟یعنی چی؟من کی تصادف کردم خودم خبر ندارم؟
خواستم بپرسم که چه تصادفی که جی هوپ دستم رو فشار داد
جی هوپ:نه خداروشکر چیزیش نشده الان ۲ ماهشه
زن عمو:واقعا خبر خوبی بود خیلی خوشحال شدم
همه داشتن در مورد اینده ی بچه صحبت میکردن
بابا حالا بزارید بچه بدنیا بیاد بعد
یجی و جین اومدن سمت ما
جین:بچه چیه؟نگید که راسته باور نمیکنم
جی هوپ:بچه موجودی که از....
سریع حرف جی هوپ رو قطع کردم و گفتم:نمیدونی بچه چیه؟
جین سریع گفت:این بچه رو میحوایید چیکار؟مگه ازدواج شما سوری نبود؟
جی هوپ:خب میخواییم بزرگش کنیم میخوای چیکارس کنیم؟
...سوری بود الان نیس
یجی:دق دادین مارو خب درست و حسابی حرف بزنید
جی هوپ:یعنی ما قرار نیس طلاق بگیریم
یدفعه جین دست جی هوپ رو بلند کرد و برد بیرون
یجی:جدی گفت یا شوخی کرد؟
تک خنده ای کردم و گفنم:جدی گفت
**&&&**
جی هوپ:
ادامه در پارت بعدی
استرس داشتم تا خانوادم رو ببینم......دلم برای همشون تنگ شده بود...حتی به جین که باهام بد بود
جی هوپ:جین خیلی نگرانت بود
_جدی؟
جی هوپ:اره..مظرت چیه باهاش خوب شی؟
_من باهاش بد نبودم که.....اون یهویی عصبی میشد و ازم دور میشد
جی هوپ:بیخیال.....راستی میخوای باردار بودنت رو بگی؟
_نمیدونم....بگم؟
جی هوپ لبخند زد و گفت:بگو
بعد چند دقیقه رسیدیم حیلی استرس داشتم
جی هوپ دستم رو گرفت و یهو با عصبانیت برگشتم سمتم از ترس هینی کشیدم.
جی هوپ:چرا دستات سرده؟مگه داریم میریم به قتل گاه دیوونه؟خوبی؟
_نمیدونم....خوبم....بریم
ایفون رو زدیم که جین حواب داد
جین ایفون رو برنداشت عادتش بود خودش بیاد. درو باز کنه
در رو باز کرد و با اون هیکل گندش پرید بغل جی هوپ
جی هوپ:این چه کاریههه
اروم سلام دادم که جین با تعجب برگشت و نگام کرد
جین:یونا
سرم رو انداختم پایین که یهو رفتم توی یه بغل گرم
منو به خودش فشار میداد و قربون صدقم میرفت
جین:قریونت بشه داداش دلم برات یه ذره شده بود کجا بودی تو؟
جی هوپ:اروم بابا انکار ۱۰ ساله ندیدتش
جین بی توجه به جی هوپ صورتم رو بین دستاش گرفت و به تک تک صورتم نگاه کردم دلم برای چشمای سیاهش تنگ شده بود
جین:حداقل یه زنگ میزدی خواهر من....نمیگی میمیریم از نگرانی؟
جی هوپ هلمون داو توی حیاط
جین:تو چی میگی این وسط من نمیتونم حواهرمو بغل کنم؟
جی هوپ:نه میترسم چیزیشون بشه
چیزشون بشه؟خوبه گفتم سوتی نده میخوام سوپرایز کنم
جین گیج نگامون کرد وقتی موضوع رو نگرفت بیخیال شد و گفت
جین:تورو سننه خواهر خودمه
بیخیال شدیم و رفتیم داخل کاملا معلوم بود جین از رابطه ی خوب من و جی هوپ تعجب کرده بود
همه با تعجب نگام کردن و یکی یکی محکم بغلم کردن و گلایه کردن
نهار خوردیم و نشسته بودیم که جی هوپ زیر گوشم گفت
جی هوپ:نمیخوای بگی؟
_من خجالت میکشم وایسا یجی بیاد خودت بگو
جی هوپ:ای بابا خجالت نداره که
_نه تو بگو
یکم وایسادم دیوم خبری از یجی نشد رفتم بالا تا ببینم کجاست میخواستم وارد اتاق شم که صدای جین رو شنیدم
جین:دختره ی نفهم....دارم میگم اون دختره همکارمه تو اشتباه دیدی چیکار کنم باور کنی؟
یجی:به من چه؟ولم کن میخوام برم هرکی بوده به مت ربطی نداره
جین:اره از رفتارت معلومه یجی مت بهت هم گفتم من فقط توورو میخوام نه کس دیگه ایی
یجی:ولی من نمیخوام.....میخوام تموم کنیم
جین:هه تموم کنیم؟چیشد؟قبلا که عشقم عشقم میکردی....باشه تموم میکنیم
دهنم باز موند یعنی جین و یجی همو دوست داشتن و من نمیدونستم؟
دیگه موندن رو صلاح ندونستم رو رفتم پایین
یعنی دعوا کردن؟
جین بی توجه به کسی با عصبانیت رفت بیرون
اروم به جی هوپ گفتم:برو باهاش حرف بزن
یجی هم کلافه رفت اشپزخونه دنبالش رفتم
یونا:نمیخوای بگی چیشده؟جین چرا عصبی بود
یجی:من جه بدونم حتما با دوست دخترش دعواش شده
_دوست دخترش تویی؟
یجی با استرس و ترس گفت:هین نه بابا جین برام مثل داداشه
_هیییس سعی نکن دروغ بگی حرفاتونو شنیدم
یجی:میشه بعدا حرف بزنیم؟
_حتما
رفتیم بیرون که جی هوپ و جین هم اومدن
جی هوپ برام چشمک زد که معنیشو فهمیدم با لبخند نگاش کردم
بلند گفت:میخوام یه خبری بهتون بدم
همه چشمشون به جی هوپ بود
با لبخند گفت:تا ۷ ماه دیگه یه نفر دیگه به خانواده ی جانگ ها اضافه میشه
از طرز خبر دادنش خندم گرفت همه با تعجب نگامون میکردن مخصوصا جین و یجی ....حق دارن....این ازدواج سوری بود....و اونا انتظار همچین چیزی نداشتن فقط اونا میدونستن این ازدواج سوری هس
زن عمو با تعجب زیاد گفت:حامله ایی یونا؟
با لبخند گفتم:بله
همه خوشحال شدن جز جین و یجی دلیل ناراحت بودنشون رو نمیدونستم
مامان اومد سمتم و بغلم کرد
مامان:چند ماهته یونا؟توی تصادف که اتفاقی برای بچه نیفتاد؟
هنگ کردم تصادف؟یعنی چی؟من کی تصادف کردم خودم خبر ندارم؟
خواستم بپرسم که چه تصادفی که جی هوپ دستم رو فشار داد
جی هوپ:نه خداروشکر چیزیش نشده الان ۲ ماهشه
زن عمو:واقعا خبر خوبی بود خیلی خوشحال شدم
همه داشتن در مورد اینده ی بچه صحبت میکردن
بابا حالا بزارید بچه بدنیا بیاد بعد
یجی و جین اومدن سمت ما
جین:بچه چیه؟نگید که راسته باور نمیکنم
جی هوپ:بچه موجودی که از....
سریع حرف جی هوپ رو قطع کردم و گفتم:نمیدونی بچه چیه؟
جین سریع گفت:این بچه رو میحوایید چیکار؟مگه ازدواج شما سوری نبود؟
جی هوپ:خب میخواییم بزرگش کنیم میخوای چیکارس کنیم؟
...سوری بود الان نیس
یجی:دق دادین مارو خب درست و حسابی حرف بزنید
جی هوپ:یعنی ما قرار نیس طلاق بگیریم
یدفعه جین دست جی هوپ رو بلند کرد و برد بیرون
یجی:جدی گفت یا شوخی کرد؟
تک خنده ای کردم و گفنم:جدی گفت
**&&&**
جی هوپ:
ادامه در پارت بعدی
۸.۲k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.