تو درون من
تو درون من
پارت هجدهم
اون روز ات تنهایی به اون مطب رفته بود
وقتی وارد شد و دکتر معاینش کرد حرف دکتر این بود
_:خب......اتی عزیزم......من خبر خوبی واست ندارم(چهره ناراحت)
ات ناامید شد اما هنوز منتظر جوبا بود تا ببینه موضوع چیه
دکتر ادامه داد
_:دیگه کمکم باید خودتو واسه بچه داری آماده کنی(لبخند)
انگار دنیا رو بهش داده بودن
لبخند از رو لبش نمی افتاد
از دکتر تشکر کرد و از اونجا خارج شد
یه پاشین گرفت و سریع به خونه حرکت کرد
دستش روی شکمش بود......فکرش پیش اینکه چقد قراره کوکی رو خوشحال کنه
فکرش پیش این بود که چجوری کوک رو سوپرایز کنه و بهش بگه
تا اینکه رسید خونه
سریع رفت خونه و زنگ زد به جونگ کوک و با لحن خسته و کسلی گفت
_جونگ کوکا...
×ات حالت خوبه؟انگار صدات مریضه...مریضی شدی؟میخوای بیام خونه
_نه.....نگران نباش چیزیم نیست...
×ات....رفتی؟
_نه هنوز.....الان میخوام راه بیوفتم برم(منظورش مطب دکتره)
×اها.....نگران نباش خب؟نتیجه هرچی که باشه رو حس من بهت تاثیر نمیزاره...خب؟
_اوهوم.....اها راستی جونگ کوکا
×جانم قشنگم؟
_کی میای خونه؟
× سعی میکنم ساعت ۶ بیام
_اها باشه...من دیگه میرم
×اوهوم.....دوست دارم
_منم همینطور
تمام مکالماتش با لحن سرد و خسته بود
ات ویو
هومم....پس قراره ساعت ۶ بیاد.....یه مهمونی واسه ساعت ۸ ترتیب بدم؟
اول به خودش میگم بعدش به مهمونا.....
فکر خوبیه🙂
نویسنده ویو
ات زنگ زد به خون اده خودش و خونواده کوک
اعضا و دوستای خودش رو هم دعوت کرد و گفت که فقط یه جمع دوستانست.....
همه ام بیخبر از خبری که ات میخواست بده قبول کردن که بیان
ساعت ۴ و نیم بود
ات رفت حموم و یه دوش ۳۰ مینی گرفت و اومد بیرون
خیلی زیبا بود....میکاپ زیادی نکرد و فقط یه تینت زد
لباسش رو پوشید(اسلاید ۲)
ساعت تقریبا ۶ بود و در خونه به صدا در اومد
اجوما در رو باز کرد
کوک جلوی کاناپه ایستاده بود.....که ات از پله ها اومد پایین
کوک پشتش به ات بود و متوجه ات نشد
ات از فرصت استفاده کرد و رفت و از پشت کوک رو بغل کرد
ات:اومدی؟🙂
کوک:سلاااااممم....پرنسس این خونه....اجازه هست برگردم و روی گل شمارو ببینم؟؟!
ات:باشه باشه😅😂
ات حلقه دستاش دور کوک رو باز کرد و کت کوک رو گفت تا بده به اجوما....
چند متری باهم فاصله داشتن که ات از اون فاصله بلند گفت
ات:کوکییییی
کوک دوباره برگشت سمت ات
کوک:جانم!؟
ات:آماده ای که بهت بگم بابا شدی؟🙂😁😆
کوک متعجب شد
پرواز پروانه هارو تو بدنش حس کرد
کوک:.......
هلوووو گایز...
حالتون چطوره خشکلام؟
بازم الان پارت میزارم
پارت هجدهم
اون روز ات تنهایی به اون مطب رفته بود
وقتی وارد شد و دکتر معاینش کرد حرف دکتر این بود
_:خب......اتی عزیزم......من خبر خوبی واست ندارم(چهره ناراحت)
ات ناامید شد اما هنوز منتظر جوبا بود تا ببینه موضوع چیه
دکتر ادامه داد
_:دیگه کمکم باید خودتو واسه بچه داری آماده کنی(لبخند)
انگار دنیا رو بهش داده بودن
لبخند از رو لبش نمی افتاد
از دکتر تشکر کرد و از اونجا خارج شد
یه پاشین گرفت و سریع به خونه حرکت کرد
دستش روی شکمش بود......فکرش پیش اینکه چقد قراره کوکی رو خوشحال کنه
فکرش پیش این بود که چجوری کوک رو سوپرایز کنه و بهش بگه
تا اینکه رسید خونه
سریع رفت خونه و زنگ زد به جونگ کوک و با لحن خسته و کسلی گفت
_جونگ کوکا...
×ات حالت خوبه؟انگار صدات مریضه...مریضی شدی؟میخوای بیام خونه
_نه.....نگران نباش چیزیم نیست...
×ات....رفتی؟
_نه هنوز.....الان میخوام راه بیوفتم برم(منظورش مطب دکتره)
×اها.....نگران نباش خب؟نتیجه هرچی که باشه رو حس من بهت تاثیر نمیزاره...خب؟
_اوهوم.....اها راستی جونگ کوکا
×جانم قشنگم؟
_کی میای خونه؟
× سعی میکنم ساعت ۶ بیام
_اها باشه...من دیگه میرم
×اوهوم.....دوست دارم
_منم همینطور
تمام مکالماتش با لحن سرد و خسته بود
ات ویو
هومم....پس قراره ساعت ۶ بیاد.....یه مهمونی واسه ساعت ۸ ترتیب بدم؟
اول به خودش میگم بعدش به مهمونا.....
فکر خوبیه🙂
نویسنده ویو
ات زنگ زد به خون اده خودش و خونواده کوک
اعضا و دوستای خودش رو هم دعوت کرد و گفت که فقط یه جمع دوستانست.....
همه ام بیخبر از خبری که ات میخواست بده قبول کردن که بیان
ساعت ۴ و نیم بود
ات رفت حموم و یه دوش ۳۰ مینی گرفت و اومد بیرون
خیلی زیبا بود....میکاپ زیادی نکرد و فقط یه تینت زد
لباسش رو پوشید(اسلاید ۲)
ساعت تقریبا ۶ بود و در خونه به صدا در اومد
اجوما در رو باز کرد
کوک جلوی کاناپه ایستاده بود.....که ات از پله ها اومد پایین
کوک پشتش به ات بود و متوجه ات نشد
ات از فرصت استفاده کرد و رفت و از پشت کوک رو بغل کرد
ات:اومدی؟🙂
کوک:سلاااااممم....پرنسس این خونه....اجازه هست برگردم و روی گل شمارو ببینم؟؟!
ات:باشه باشه😅😂
ات حلقه دستاش دور کوک رو باز کرد و کت کوک رو گفت تا بده به اجوما....
چند متری باهم فاصله داشتن که ات از اون فاصله بلند گفت
ات:کوکییییی
کوک دوباره برگشت سمت ات
کوک:جانم!؟
ات:آماده ای که بهت بگم بابا شدی؟🙂😁😆
کوک متعجب شد
پرواز پروانه هارو تو بدنش حس کرد
کوک:.......
هلوووو گایز...
حالتون چطوره خشکلام؟
بازم الان پارت میزارم
۴.۷k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.