part ³
part ³
مامان بقلم کردو رفت پایین منم خودمو درس کردمو رفتم پایین همه نشسته بودن داشتن تعریف میکردم منم رفتم پیششون
م.ا:حالا که اتم اومد بریم سر میز شام
همه رفتیم سر میز شام تهینگ کنار من نشست نمی تونستم توی چشاش نگاه کنم شاممو با بدبختی خوردم اونا هم پاشدن رفتن خودمو انداختم روخت یاد رفتار تهینگ گیفتم وقتی بپه بودیم هم اینطوری باهام رفتار میکرد هه
فلش بک به 10 سال پیش
ویو ات
امروز اومده بودیم خونه تهیونگینا اون اللن مدرسه بود منتظر بودم تا از مدرسه بیاد
داشتم توی حیاط این پا اون پا میکردم که دیدم ماشین اومد جلو در عمارت راننده درو واسه کهیونگ باز کرد تهیونگ اومد داخل با دو رفتم سمتش و به لبخند گشاد گفتم
ات: تهیونگا خسته ای ؟ بده من کیفتو برات بیارم
تهیونگ : برو کنار
از رفتارش ناراحت شدم اما بازم دنبالش راه افتادم
ات : تهیونگا من برات شیرینی که دوست داری و درست کردم البته آجوما هم کمکم کرد میخوای برات بیارم بخوری ؟
تهیونگ : من علاقه ای به خوردن اونا ندارم
بازم دلمو شکست اما من هیچ وقت تسلیم نمیشم
میخواست درعمارتوباز کنه که جلو شو گرفتم
ات:میگم تو گل بابونه دوست داری ؟ من از اون گلا خیلی دوست دارم
تهیونگ : میگم برو کنار دیگه چرا هی میری رومخم
هلم داد ولی نخوردم زمین ولی به پله هایی که جلوی در عمارت بود نزدیک شدم
ات : چرا اینجوری میکنی من فقط دوست دارم چرا عین وحشیا هلم میدی (با بغض )
تهیونگ: هه وحشی دوست داری وحشی بودنو نشونت بدم
منو محکم هل داد که از روی پله های جلوی در عمارت افتارم تقریبا 7 تا پله بود اما برای یه بچه 7 ساله زیاد بود وقتی افتادم از سرم خون اومدو بیهوش شدم
پایان فلش بک
ویوات
با یاد آوری اون خاطرات اشکام شروع به ریخت کردن آخه چه طور دلش اومد با یه دختر 7 ساله اونجوری رفتار کنه منه بدخت بعد از اون اتفاقم هنوز دوسش داشتم و به همه گفتم که خودم از رو پله ها افتادم تا تهیونگو دعوا نکنن
هه واقعا یه دختر بچه احمق بودم
کم کم پشمام گرم شدو خوابیدم
فلش بک به فردا صبح
ویو ات
در خواب شیرین بودم که یه پارچ آب رو سرم خالی شد و فوری از خواب پریدم
ات: (جیغغغغغغغغغ )
م.ا: مرگ میگیره تا لنگ ظهر میخوابه
ات: وایی مامان آخه آدمو اینجوری بیداری میکنن؟
م.ا: توکه آدم نیسی جزو حیوانات چهار پا حساب میشی
ات: حتما چون شبه مامانم هستم
م.ا: تخم صگ چی گفتی ؟
م.ا: تخم صگ چی گفتی ؟
ات:الفرار
از رو تخت بلند شدم با دو رفتم سمت سالن مامانم دنبالم مس میگ میگ میدوییدم
ات:وایی مامان بسه گوه خودرم
مامان وایساد کفششو در آورد و پرت کرد سمتم که جا خالی دادم
م.ا:آخه تخم صگ توچرا اینقد تند میدویی (نفس نفس زدن )
ات : مامان گشنمهههههه
م.ا: آجوما میزو چیده برو کوفت کن
ادامه کامنت
فالو ♡
مامان بقلم کردو رفت پایین منم خودمو درس کردمو رفتم پایین همه نشسته بودن داشتن تعریف میکردم منم رفتم پیششون
م.ا:حالا که اتم اومد بریم سر میز شام
همه رفتیم سر میز شام تهینگ کنار من نشست نمی تونستم توی چشاش نگاه کنم شاممو با بدبختی خوردم اونا هم پاشدن رفتن خودمو انداختم روخت یاد رفتار تهینگ گیفتم وقتی بپه بودیم هم اینطوری باهام رفتار میکرد هه
فلش بک به 10 سال پیش
ویو ات
امروز اومده بودیم خونه تهیونگینا اون اللن مدرسه بود منتظر بودم تا از مدرسه بیاد
داشتم توی حیاط این پا اون پا میکردم که دیدم ماشین اومد جلو در عمارت راننده درو واسه کهیونگ باز کرد تهیونگ اومد داخل با دو رفتم سمتش و به لبخند گشاد گفتم
ات: تهیونگا خسته ای ؟ بده من کیفتو برات بیارم
تهیونگ : برو کنار
از رفتارش ناراحت شدم اما بازم دنبالش راه افتادم
ات : تهیونگا من برات شیرینی که دوست داری و درست کردم البته آجوما هم کمکم کرد میخوای برات بیارم بخوری ؟
تهیونگ : من علاقه ای به خوردن اونا ندارم
بازم دلمو شکست اما من هیچ وقت تسلیم نمیشم
میخواست درعمارتوباز کنه که جلو شو گرفتم
ات:میگم تو گل بابونه دوست داری ؟ من از اون گلا خیلی دوست دارم
تهیونگ : میگم برو کنار دیگه چرا هی میری رومخم
هلم داد ولی نخوردم زمین ولی به پله هایی که جلوی در عمارت بود نزدیک شدم
ات : چرا اینجوری میکنی من فقط دوست دارم چرا عین وحشیا هلم میدی (با بغض )
تهیونگ: هه وحشی دوست داری وحشی بودنو نشونت بدم
منو محکم هل داد که از روی پله های جلوی در عمارت افتارم تقریبا 7 تا پله بود اما برای یه بچه 7 ساله زیاد بود وقتی افتادم از سرم خون اومدو بیهوش شدم
پایان فلش بک
ویوات
با یاد آوری اون خاطرات اشکام شروع به ریخت کردن آخه چه طور دلش اومد با یه دختر 7 ساله اونجوری رفتار کنه منه بدخت بعد از اون اتفاقم هنوز دوسش داشتم و به همه گفتم که خودم از رو پله ها افتادم تا تهیونگو دعوا نکنن
هه واقعا یه دختر بچه احمق بودم
کم کم پشمام گرم شدو خوابیدم
فلش بک به فردا صبح
ویو ات
در خواب شیرین بودم که یه پارچ آب رو سرم خالی شد و فوری از خواب پریدم
ات: (جیغغغغغغغغغ )
م.ا: مرگ میگیره تا لنگ ظهر میخوابه
ات: وایی مامان آخه آدمو اینجوری بیداری میکنن؟
م.ا: توکه آدم نیسی جزو حیوانات چهار پا حساب میشی
ات: حتما چون شبه مامانم هستم
م.ا: تخم صگ چی گفتی ؟
م.ا: تخم صگ چی گفتی ؟
ات:الفرار
از رو تخت بلند شدم با دو رفتم سمت سالن مامانم دنبالم مس میگ میگ میدوییدم
ات:وایی مامان بسه گوه خودرم
مامان وایساد کفششو در آورد و پرت کرد سمتم که جا خالی دادم
م.ا:آخه تخم صگ توچرا اینقد تند میدویی (نفس نفس زدن )
ات : مامان گشنمهههههه
م.ا: آجوما میزو چیده برو کوفت کن
ادامه کامنت
فالو ♡
۵.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.