پارت ۴۳
پارت ۴۳
سرش رو نزدیک تر برد و از اون فاصله، به اون رد سرخ خیره شد.
بی شک یک نفر، زمانی که داخل اتاقش نبود، پاش رو اونجا گذاشته
بود؛ اما چه کسی؟ کی جراتش رو داشت که به کابین چنین آدمی
بیاد؟ چرا اون فرد زخمی بوده و چرا در زمان خونریزی وارد اون
اتاق شده؟ اینها، تعدادی از هزاران سوال بی جوابی بودن که بی وقفه
به ذهنش خطور می کردن.
دیشب، قبل از اینکه جونگکوک اتاقش رو ترک کنه، هیچ چیز به
شکلی که االن هست نبود، همه چیز عادی به نظر می رسید و
تکراری... دقیقاً همون چیزی که جونگکوک از زندگیش
می خواست!
_دیشب چه اتفاقی افتاده؟
توجهش رو اینبار به لباس ها و کفشها داد و با ریزبینی عجیبی
اونها رو بررسی کرد.
روی تعدادی از اونها، قطرههایی از خون دیده می شد اما چیزِ
واضح، این بود که اون شخص، تالش زیادی کرده تا هیچ چیز رو
نامرتب و لکه دار نکنه، هرچند که موفق هم نشده. جونگکوک
می تونست حدس بزنه هرکسی که دیشب اینجا بوده، با شخصیت و
اخالقیاتش آشنایی نداره واگرنه این ردهای هرچند کوچیک اما
فاحش رو از خودش به جا نمی ذاشت.
_کسی که من رو نمیشناسه اما از ساعت ورود و خروجم آگاهه...
هوم؟
جونگکوک با ذکاوت همیشگیش این حدس درست رو زد و
لکهدارها رو به ترتیب توی سبد قرار داد تا به دست خدمهها برسن
و شسته بشن. در همین حین، متوجه چیزی شد.
یکی از کرواتهاش گم شده بود. برای بار دوم حیرت زده شد.
چرا یک نفر باید از بین تمام لباسهای گرون قیمت و ارزشمند،
یک کروات ساده رو برای برداشتن انتخاب کنه؟
_فقط برای برداشتن کروات اینجا بودی؟!
این رو با صدایی زمزمه وار پرسید و باالفاصله، جواب خودش رو با
تُن صدایی بلندتر داد.
_معلومه که نه!
کارش رو به تندی با لباسها تموم کرد و به سمتهای دیگهای از
اتاق رفت تا بفهمه از اون اتاق، چه چیزی به جز یک کروات کم
شده؛ اما همه چیز سر جاش بود. مجسمه های ارزشمند، شمشهای
طال، جواهرات الماسکاری شده و حتی مدارک تجاریِ مهم، همه
و همه دست نخورده باقی مونده بودن.
فکری مثل جرقه به ذهنش خطور کرد و باعث شد به سراغ دریچه ی
مخفی کف کابین حرکت کنه و بازش کنه.
برای هیچ کدوم از دو مجسمه ، اتفاقی نیفتاده بود پس کیف رو خارج
کرد تا داخل اون رو بررسی کنه. حدسش واقعیت داشت؛ یکی از
کُلتهای نقرهایرنگ غیب شده بود!
_پس دنبال این بودی؟
کیف رو به جای اولش برگردوند و بعد از متوجه شدنِ موضوع
دزدیده شدن کلتش، جست و جوهاش رو متوقف کرد. مطمئن بود
هیچ چیز دیگه ای از وسایلش کم نشده و تلاش بیشتر برابره با تلفشدن نیرو و زمانش.
سرش رو نزدیک تر برد و از اون فاصله، به اون رد سرخ خیره شد.
بی شک یک نفر، زمانی که داخل اتاقش نبود، پاش رو اونجا گذاشته
بود؛ اما چه کسی؟ کی جراتش رو داشت که به کابین چنین آدمی
بیاد؟ چرا اون فرد زخمی بوده و چرا در زمان خونریزی وارد اون
اتاق شده؟ اینها، تعدادی از هزاران سوال بی جوابی بودن که بی وقفه
به ذهنش خطور می کردن.
دیشب، قبل از اینکه جونگکوک اتاقش رو ترک کنه، هیچ چیز به
شکلی که االن هست نبود، همه چیز عادی به نظر می رسید و
تکراری... دقیقاً همون چیزی که جونگکوک از زندگیش
می خواست!
_دیشب چه اتفاقی افتاده؟
توجهش رو اینبار به لباس ها و کفشها داد و با ریزبینی عجیبی
اونها رو بررسی کرد.
روی تعدادی از اونها، قطرههایی از خون دیده می شد اما چیزِ
واضح، این بود که اون شخص، تالش زیادی کرده تا هیچ چیز رو
نامرتب و لکه دار نکنه، هرچند که موفق هم نشده. جونگکوک
می تونست حدس بزنه هرکسی که دیشب اینجا بوده، با شخصیت و
اخالقیاتش آشنایی نداره واگرنه این ردهای هرچند کوچیک اما
فاحش رو از خودش به جا نمی ذاشت.
_کسی که من رو نمیشناسه اما از ساعت ورود و خروجم آگاهه...
هوم؟
جونگکوک با ذکاوت همیشگیش این حدس درست رو زد و
لکهدارها رو به ترتیب توی سبد قرار داد تا به دست خدمهها برسن
و شسته بشن. در همین حین، متوجه چیزی شد.
یکی از کرواتهاش گم شده بود. برای بار دوم حیرت زده شد.
چرا یک نفر باید از بین تمام لباسهای گرون قیمت و ارزشمند،
یک کروات ساده رو برای برداشتن انتخاب کنه؟
_فقط برای برداشتن کروات اینجا بودی؟!
این رو با صدایی زمزمه وار پرسید و باالفاصله، جواب خودش رو با
تُن صدایی بلندتر داد.
_معلومه که نه!
کارش رو به تندی با لباسها تموم کرد و به سمتهای دیگهای از
اتاق رفت تا بفهمه از اون اتاق، چه چیزی به جز یک کروات کم
شده؛ اما همه چیز سر جاش بود. مجسمه های ارزشمند، شمشهای
طال، جواهرات الماسکاری شده و حتی مدارک تجاریِ مهم، همه
و همه دست نخورده باقی مونده بودن.
فکری مثل جرقه به ذهنش خطور کرد و باعث شد به سراغ دریچه ی
مخفی کف کابین حرکت کنه و بازش کنه.
برای هیچ کدوم از دو مجسمه ، اتفاقی نیفتاده بود پس کیف رو خارج
کرد تا داخل اون رو بررسی کنه. حدسش واقعیت داشت؛ یکی از
کُلتهای نقرهایرنگ غیب شده بود!
_پس دنبال این بودی؟
کیف رو به جای اولش برگردوند و بعد از متوجه شدنِ موضوع
دزدیده شدن کلتش، جست و جوهاش رو متوقف کرد. مطمئن بود
هیچ چیز دیگه ای از وسایلش کم نشده و تلاش بیشتر برابره با تلفشدن نیرو و زمانش.
۷.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.