دنیای رنگی
part2
ویو هانول
زنگ زدم و منتظر موندم که بازکنن در باز شد و رفتم بالا
با دیدن کوکی موج هیجان درونم تبدیل به امواجی قدرتمند و بزرگ شد
به سمتش دویدم و بغلش کردم
♡چطوری کوکییییی
×خوب بودم تورو دیدم بهترم شدم😄
یک لبخند پاستیلی بهش تحویل دادم و بعد موهاشو بهم ریختم
اونم در عوض بهم لبخند زد
کولمو در داشت و اورد داخل خونه من معمولا زیاد اینجا میام اعضا مثل داداشامن
البته شاید بعضیا اینطور فکر نکنن.... 🫤
مهم نیست
با بقیه سلام و احوال پرسی کردم و یکمی گذشت
همچی مثل قبل بود اما یک حس بدی داشتم اگار معذب بودم
_هانول میای اینجا؟ یک موزیک هست حتما باید بشنویش..
با صدای تهیونگ به خودم امدم و سرمو تکون دادم بعد هم رفتم پیشش
من با همه خوب بودم ولی بعد اون حرفا حس میکنم کنار جیهوپ اروم نیستم حس بدی دارم پریشونم
توی افکار خودم بودم که تهیونگ گفت
_هانول اصلا حواست به من هست؟
♡عاا نه ببخشید حواسم پرت شد
_چی شده؟
♡هیچی چیز خاصی نیست
_هانول اگه میتونم کمکت کنم بهم بگو
نگران نباش من راز هاتو پیش خودم نگه میدارم
فقط یک کلمه لازم بود تا قانع بشم تمام قضیه رو به تهیونگ بگم
انگار بار سنگینی رو دوشم بود نمیتونستم به جین اوپا چیزی در این باره بگم پس سفره دلمو پیش تهیونگ باز کردم
♡خب راستش قبل از این سفرم جیهوپ امد پیشم و خب خب اون
_اون چی؟
♡بهم اعتراف کرد
_چیییی!! فکر نمیکردم هیونگ ازت خوشش بیاد 😏
♡هی تهیونگ انقدر مسخره نباش
_خب این کجاش بده یا میگی اره یا میگی نه
♡قضیه این نیست بعد اون حرفا نمیتونم مثل قبل باهاش رفتار کنم و این اذیتم میکنه
_میدونی هانول تو همیشه میخوای با همه مهربون باشی و به همه کمک کنی و همرو به خواستهشون برسونی
الان با اینکه از دست هیونگ ناراحتی اما میخوای باهاش خوب رفتار کنی اما هانول ادما همیشه بی نقص نیستن و این طبیعیه
♡هوم میفهمم چی میگی ولی نمی فهمم چی میگی... فهمیدی چی گفتم؟ 🙃
_ نه 😐
~چیکار میکنید شما دوتا دوساعته اینجایید
ویو هانول
زنگ زدم و منتظر موندم که بازکنن در باز شد و رفتم بالا
با دیدن کوکی موج هیجان درونم تبدیل به امواجی قدرتمند و بزرگ شد
به سمتش دویدم و بغلش کردم
♡چطوری کوکییییی
×خوب بودم تورو دیدم بهترم شدم😄
یک لبخند پاستیلی بهش تحویل دادم و بعد موهاشو بهم ریختم
اونم در عوض بهم لبخند زد
کولمو در داشت و اورد داخل خونه من معمولا زیاد اینجا میام اعضا مثل داداشامن
البته شاید بعضیا اینطور فکر نکنن.... 🫤
مهم نیست
با بقیه سلام و احوال پرسی کردم و یکمی گذشت
همچی مثل قبل بود اما یک حس بدی داشتم اگار معذب بودم
_هانول میای اینجا؟ یک موزیک هست حتما باید بشنویش..
با صدای تهیونگ به خودم امدم و سرمو تکون دادم بعد هم رفتم پیشش
من با همه خوب بودم ولی بعد اون حرفا حس میکنم کنار جیهوپ اروم نیستم حس بدی دارم پریشونم
توی افکار خودم بودم که تهیونگ گفت
_هانول اصلا حواست به من هست؟
♡عاا نه ببخشید حواسم پرت شد
_چی شده؟
♡هیچی چیز خاصی نیست
_هانول اگه میتونم کمکت کنم بهم بگو
نگران نباش من راز هاتو پیش خودم نگه میدارم
فقط یک کلمه لازم بود تا قانع بشم تمام قضیه رو به تهیونگ بگم
انگار بار سنگینی رو دوشم بود نمیتونستم به جین اوپا چیزی در این باره بگم پس سفره دلمو پیش تهیونگ باز کردم
♡خب راستش قبل از این سفرم جیهوپ امد پیشم و خب خب اون
_اون چی؟
♡بهم اعتراف کرد
_چیییی!! فکر نمیکردم هیونگ ازت خوشش بیاد 😏
♡هی تهیونگ انقدر مسخره نباش
_خب این کجاش بده یا میگی اره یا میگی نه
♡قضیه این نیست بعد اون حرفا نمیتونم مثل قبل باهاش رفتار کنم و این اذیتم میکنه
_میدونی هانول تو همیشه میخوای با همه مهربون باشی و به همه کمک کنی و همرو به خواستهشون برسونی
الان با اینکه از دست هیونگ ناراحتی اما میخوای باهاش خوب رفتار کنی اما هانول ادما همیشه بی نقص نیستن و این طبیعیه
♡هوم میفهمم چی میگی ولی نمی فهمم چی میگی... فهمیدی چی گفتم؟ 🙃
_ نه 😐
~چیکار میکنید شما دوتا دوساعته اینجایید
۲.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲