دنیای رنگی
part3
~چیکار میکنید دوساعته اینجایید
♡گپ میزدیم
~اوووو مارو فراموش نکن خانم خوشگله
♡مگه میشه فراموشت کنم
_نه نمیشه فراموشش کرد از بس رومخه 😂😂
~😐
♡عااا تهیونگ اینجوری نگو
_شوخی کردم
~😂😂♡
بعد از گپ زدن با جیمین و تهیونگ رفتم بیرون تا کمی هوا بخورم
ساعت حدودای ۷بود یک نودل گرفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم داخل سوپر مارکت مشغول خوردن نودل بودم و از پنجره بیرون رو تماشا میکردم
بارون نم نم شروع به باریدن کرد
حرف های تهیونگ توی ذهنم پلی شد
اون راست میگفت من همیشه سیع داشتم خودمو متابق با ایده آل مردم کنم همیشه قصد داشتم کمکشون کنم حتی موقعی که خودم آسیب میدیدم
یکمی از نودلمو خوردم آهی کشیدم و به زندگیم فکر کردم
درحال رفتن به خونه بودم که جیمینو دیدم روی صندلی های پشت سوپر مارکت نشسته بود و صورتش نشون میداد که غمگینه
رفتم نزدیکش و دستمو روی شونش گذاشتم بخاطر بارون همه ی موهاش خیس شده بود
سرشو برگردوند رو بهم
~هانول اینجا چیکار میکنی؟
♡خب خواستم یکمی تنها باشم
تو اینجا چیکار میکنی
~منم خواستم با خودم خلوت کنم
نشستم کنارش
♡چرا کلاه کتتو نزاشتی همه ی موهات خیس شده
~هاا اصلا حواسم نبود
لبخندی بهش زدم و بعد گفتم
♡چی باعث شده انقدر حواس پرت بشی
~خب....
♡هی جیمین تو یه چیزیت هست
~نه من خوبم
♡خر که نیستم ظایست یه مشکلی داری 😐
~آره یک مشکلی هست ولی
♡ولی چی؟
~نمیخوام تو دردسر بندازمت
♡بیخیال من کمکت میکنم
~خب راستش از یک دختره خوشم میاد ولی میترسم پسم بزنه اصلا نمیدونم چه جوری بهش بگم اصلا بگم بهش؟
♡دختره کیه؟
~رزی
♡واوووو رزی بلک پینک؟
~اره اما میترسم بخاطر آیدل بودنمون دردسر شه
♡بیا الان بریم خونه بعدا در موردش حرف میزنیم الان هم سرده هم بارون میاد سرما میخوریم
~باشه ولی هانول به کسی چیزی نگو
♡خیالت راحت به کسی چیزی نمیگم و تا اخرشم کمکت میکنم
~مرسی که هستی 🙃
♡🙂
جیمین دستشو دور کمرم انداخت و باهم به سمت خونه رفتیم
~چیکار میکنید دوساعته اینجایید
♡گپ میزدیم
~اوووو مارو فراموش نکن خانم خوشگله
♡مگه میشه فراموشت کنم
_نه نمیشه فراموشش کرد از بس رومخه 😂😂
~😐
♡عااا تهیونگ اینجوری نگو
_شوخی کردم
~😂😂♡
بعد از گپ زدن با جیمین و تهیونگ رفتم بیرون تا کمی هوا بخورم
ساعت حدودای ۷بود یک نودل گرفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم داخل سوپر مارکت مشغول خوردن نودل بودم و از پنجره بیرون رو تماشا میکردم
بارون نم نم شروع به باریدن کرد
حرف های تهیونگ توی ذهنم پلی شد
اون راست میگفت من همیشه سیع داشتم خودمو متابق با ایده آل مردم کنم همیشه قصد داشتم کمکشون کنم حتی موقعی که خودم آسیب میدیدم
یکمی از نودلمو خوردم آهی کشیدم و به زندگیم فکر کردم
درحال رفتن به خونه بودم که جیمینو دیدم روی صندلی های پشت سوپر مارکت نشسته بود و صورتش نشون میداد که غمگینه
رفتم نزدیکش و دستمو روی شونش گذاشتم بخاطر بارون همه ی موهاش خیس شده بود
سرشو برگردوند رو بهم
~هانول اینجا چیکار میکنی؟
♡خب خواستم یکمی تنها باشم
تو اینجا چیکار میکنی
~منم خواستم با خودم خلوت کنم
نشستم کنارش
♡چرا کلاه کتتو نزاشتی همه ی موهات خیس شده
~هاا اصلا حواسم نبود
لبخندی بهش زدم و بعد گفتم
♡چی باعث شده انقدر حواس پرت بشی
~خب....
♡هی جیمین تو یه چیزیت هست
~نه من خوبم
♡خر که نیستم ظایست یه مشکلی داری 😐
~آره یک مشکلی هست ولی
♡ولی چی؟
~نمیخوام تو دردسر بندازمت
♡بیخیال من کمکت میکنم
~خب راستش از یک دختره خوشم میاد ولی میترسم پسم بزنه اصلا نمیدونم چه جوری بهش بگم اصلا بگم بهش؟
♡دختره کیه؟
~رزی
♡واوووو رزی بلک پینک؟
~اره اما میترسم بخاطر آیدل بودنمون دردسر شه
♡بیا الان بریم خونه بعدا در موردش حرف میزنیم الان هم سرده هم بارون میاد سرما میخوریم
~باشه ولی هانول به کسی چیزی نگو
♡خیالت راحت به کسی چیزی نمیگم و تا اخرشم کمکت میکنم
~مرسی که هستی 🙃
♡🙂
جیمین دستشو دور کمرم انداخت و باهم به سمت خونه رفتیم
۲.۶k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.