ان من دیگر p6
مهتابی ظاهر میشود 2
شیشه معجون رو از اسنیپ گرفتم و خوب به حرفاش گوش دادم. از قلعه بیرون رفتم . آسمون روشن تر از همیشه بود و ماه کامل توی تاریکی خود نمایی میکرد. به سمت ادرسی که اسنیپ داده بود راه افتادم . از دور درخت بید کتک زن رو دیدم. به ارومی قدم برداشتم که صدایی نیاد اما همین که قدم بعدی رو گذاشتم شاخه های درخت شروع کرد به تکون خوردن .سریع خودم رو روی زمین انداختم تا شاخه ها بهم نخورن . وقتی دیدم شاخه توی هوا هستن از فرصت استفاده کردم و سریع دویدم که یکدفعه یکی از شاخه ها چنان بهم ضربه زد که چند متر جلوتر افتادم. بخاطر درد بدی که توی کمرم ایجاد شده بود اشک از چشمام جاری شد . اما همین که نگاهم به جلو افتاد دیدم با حفره ورودی چند قدم بیشتر فاصله ندارم . سریع خودمو توی حفره انداختم و از شر اون درخت لعنتی خلاص شدم. اخه چرا این دوتا باید بیان اینجا؟ اگه شانس نمیاوردم قطعا یه بلایی سرم میومد . همین طور که پیش رفتیم حس کردم توی یک خونه قدیمی هستم . از توی یکی از اتاقها صدایی بگوش میرسید . کنجکاو به سمت در اتاق رفتم و بازش کردم .
دوتا حیوان وحشی داشتن با هم میجنگیدن . حدس اینکه یکیشون سیریوسه خیلی سخت نبود .ولی اون یکی کی بود؟ با صدای باز شدن در هردو سمت من چرخیدن . گرگ خر خر بندی کرد و سمتم خیز برداشت . بی اختیار جیغ بلندی کشیدم که سگ سیاه یا همون سیریوس پرید رو گرگ و نگذاشت که به من اسیبی برسه . با دیدن شیشه معجون اول به معجون بعدم به گرگ اشاره کرد.اب دهنمو به سختی قورت دادم.با ترس و لرز در معجون رو باز کردم و توی دهن گرگ ریختم. تکون شدید خورد و بعد از چند لحظه اروم شد. سیریوس از رو گرگ کنار رفت .گرگ رفت یک گوشه و لم داد و چشماشو بست . بلافاصله سیریوس به حالت عادیش برگشت و با خشم توی چشمام زل زد. بازوم رو محکم چسبید و به دیوار کوبید.
سیریوس – اینجا چیکار میکنی هاااااا؟ چجوری اینجا رو پیدا کردی ؟ حرف بزنننن بگو کی بهت گفت بیای اینجا؟
-ا....ا..سنیپ.
انتظار این رفتار رو از هرکسی داشتم جز سیریوس . بغض به گلوم چنگ انداخته بود.
-دیدم توی سرسرا نیستید نگران شدم از اسنیپ پرسیدم اونم ادرس اینجا رو داد گفت خودش نمیتونه بیاد برای همین اینو داد که بدم به ریموس.
همین طور که حرف میزدم اشک میریختم اما یکدفعه متوجه حرف خودم شدم. ریموس! اوه خدا پس اون گرگ وحش ریموسه . باورم نمیشه .
سیریوس- بزار برات توضیح بدم لوسی.
دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و رومو ازش برگردوندم . خیلی از دستش ناراحت بودم. بی هوا دستاش رو دور بازوهام حلقه کرد و منو از پشت به خودش فشرد.
سیریوس- حق داری دلخور باشی من واقعا بد رفتار کردم. ولی لطفا درکم کن . ریموس بهترین دوست منه . اون خیلی تنهاست و جز من کسیو نداره . هرکسی که بفهمه لوپین گرگینس ازش دوری میکنه . من دلم نمیخواد تنهایی بهترین رفیقمو ببینم . نمیخوام بخاطر یه اتفاق وحشتناک که تو بچگیش رخ داده زندگیش سیاه بشه . ریموس تورو دوست خودش میدونست . اما اگه بفهمه که تو میدونی اون یه گرگینس حتما...
-تو وقتی فهمیدی ریموس گرگینس چیکار کردی؟
سیریوس- خب یه جانور نما شدم تا بتونم وقتایی که گرگ میشه کنارش باشم تا تنها نباشه .
-شاید نتونم جانورنما بشم ولی مطمئن باش میتونم توی تنهایی کنارش باشم . چه گرگ باشه چه پروفسور.
سیریوس لبخندی به روم زد و گفت :ممنون بابت اینکه اینجایی.
شب رو همونجا خوابیدیم . صبح زود اول سیریوس رو بیدار کردم و بعد رفتم سراغ ریموس . محکم دستم رو توی موهاش کشیدم و حسابی بهم ریختش کردم.
-هی ریموس تا ماه کامل بعدی میخوای بخوابی؟
خوابالود جواب داد: فقط پنج دقیقه سیریوس.
سیریوس یه تای ابروش رو بالا داد و گفت :رفیق ! کجای این صدای نازک به من میخوره؟
ریموس که حالا تا حدودی شرایط رو درک کرده بود صاف روی تخت نشست و چپ چپ منو نگاه کرد.
ریموس-لوسی؟ تو اینجا چیکار میکنی .کی اومدی؟
نتونستم خودم رو کنترل کنم و بلند زدم زیر خنده . بین خنده هام گفتم:دیشب اومدم.
تعجبش بیشتر شد و گفت :دیشب؟ یعنی...
سیریوس-اره اون همه چیز رو میدونه.
شیشه معجون رو از اسنیپ گرفتم و خوب به حرفاش گوش دادم. از قلعه بیرون رفتم . آسمون روشن تر از همیشه بود و ماه کامل توی تاریکی خود نمایی میکرد. به سمت ادرسی که اسنیپ داده بود راه افتادم . از دور درخت بید کتک زن رو دیدم. به ارومی قدم برداشتم که صدایی نیاد اما همین که قدم بعدی رو گذاشتم شاخه های درخت شروع کرد به تکون خوردن .سریع خودم رو روی زمین انداختم تا شاخه ها بهم نخورن . وقتی دیدم شاخه توی هوا هستن از فرصت استفاده کردم و سریع دویدم که یکدفعه یکی از شاخه ها چنان بهم ضربه زد که چند متر جلوتر افتادم. بخاطر درد بدی که توی کمرم ایجاد شده بود اشک از چشمام جاری شد . اما همین که نگاهم به جلو افتاد دیدم با حفره ورودی چند قدم بیشتر فاصله ندارم . سریع خودمو توی حفره انداختم و از شر اون درخت لعنتی خلاص شدم. اخه چرا این دوتا باید بیان اینجا؟ اگه شانس نمیاوردم قطعا یه بلایی سرم میومد . همین طور که پیش رفتیم حس کردم توی یک خونه قدیمی هستم . از توی یکی از اتاقها صدایی بگوش میرسید . کنجکاو به سمت در اتاق رفتم و بازش کردم .
دوتا حیوان وحشی داشتن با هم میجنگیدن . حدس اینکه یکیشون سیریوسه خیلی سخت نبود .ولی اون یکی کی بود؟ با صدای باز شدن در هردو سمت من چرخیدن . گرگ خر خر بندی کرد و سمتم خیز برداشت . بی اختیار جیغ بلندی کشیدم که سگ سیاه یا همون سیریوس پرید رو گرگ و نگذاشت که به من اسیبی برسه . با دیدن شیشه معجون اول به معجون بعدم به گرگ اشاره کرد.اب دهنمو به سختی قورت دادم.با ترس و لرز در معجون رو باز کردم و توی دهن گرگ ریختم. تکون شدید خورد و بعد از چند لحظه اروم شد. سیریوس از رو گرگ کنار رفت .گرگ رفت یک گوشه و لم داد و چشماشو بست . بلافاصله سیریوس به حالت عادیش برگشت و با خشم توی چشمام زل زد. بازوم رو محکم چسبید و به دیوار کوبید.
سیریوس – اینجا چیکار میکنی هاااااا؟ چجوری اینجا رو پیدا کردی ؟ حرف بزنننن بگو کی بهت گفت بیای اینجا؟
-ا....ا..سنیپ.
انتظار این رفتار رو از هرکسی داشتم جز سیریوس . بغض به گلوم چنگ انداخته بود.
-دیدم توی سرسرا نیستید نگران شدم از اسنیپ پرسیدم اونم ادرس اینجا رو داد گفت خودش نمیتونه بیاد برای همین اینو داد که بدم به ریموس.
همین طور که حرف میزدم اشک میریختم اما یکدفعه متوجه حرف خودم شدم. ریموس! اوه خدا پس اون گرگ وحش ریموسه . باورم نمیشه .
سیریوس- بزار برات توضیح بدم لوسی.
دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و رومو ازش برگردوندم . خیلی از دستش ناراحت بودم. بی هوا دستاش رو دور بازوهام حلقه کرد و منو از پشت به خودش فشرد.
سیریوس- حق داری دلخور باشی من واقعا بد رفتار کردم. ولی لطفا درکم کن . ریموس بهترین دوست منه . اون خیلی تنهاست و جز من کسیو نداره . هرکسی که بفهمه لوپین گرگینس ازش دوری میکنه . من دلم نمیخواد تنهایی بهترین رفیقمو ببینم . نمیخوام بخاطر یه اتفاق وحشتناک که تو بچگیش رخ داده زندگیش سیاه بشه . ریموس تورو دوست خودش میدونست . اما اگه بفهمه که تو میدونی اون یه گرگینس حتما...
-تو وقتی فهمیدی ریموس گرگینس چیکار کردی؟
سیریوس- خب یه جانور نما شدم تا بتونم وقتایی که گرگ میشه کنارش باشم تا تنها نباشه .
-شاید نتونم جانورنما بشم ولی مطمئن باش میتونم توی تنهایی کنارش باشم . چه گرگ باشه چه پروفسور.
سیریوس لبخندی به روم زد و گفت :ممنون بابت اینکه اینجایی.
شب رو همونجا خوابیدیم . صبح زود اول سیریوس رو بیدار کردم و بعد رفتم سراغ ریموس . محکم دستم رو توی موهاش کشیدم و حسابی بهم ریختش کردم.
-هی ریموس تا ماه کامل بعدی میخوای بخوابی؟
خوابالود جواب داد: فقط پنج دقیقه سیریوس.
سیریوس یه تای ابروش رو بالا داد و گفت :رفیق ! کجای این صدای نازک به من میخوره؟
ریموس که حالا تا حدودی شرایط رو درک کرده بود صاف روی تخت نشست و چپ چپ منو نگاه کرد.
ریموس-لوسی؟ تو اینجا چیکار میکنی .کی اومدی؟
نتونستم خودم رو کنترل کنم و بلند زدم زیر خنده . بین خنده هام گفتم:دیشب اومدم.
تعجبش بیشتر شد و گفت :دیشب؟ یعنی...
سیریوس-اره اون همه چیز رو میدونه.
۴.۷k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.