ان من دیگر p7
شعار لوسی :یا سوتی خواهم داد یا سوتی خواهم ساخت
خودمو روتخت کنار ریموس انداختم . نگاهش پر از درد بود.
ریموس- دیشب دقیقا چیشد؟
تا سیریوس خواست چیزی بگه من بجاش جواب دادم.
-دیشب من اومدم که معجونتو بدم .دیدم یه سگ زشت سیاه داره بایه گرگ خاکستری کشتی میگیره.
سیریوس پرید وسط حرفم و با خشم گفت:من زشتم؟ من زشتم ؟ لوسی من زشتم؟
-اره هم زشتی هم وحشتناکی.ولی ریموس یه گرگ جذاب خفنه .
پشت حرفم دستمو گذاشتم زیر چونم و تند تند پلک زدم . با این کارم ریموس از زور خنده از تخت افتاد پایین ولی سیریوس همچنان با نگاه حرصیش منو نگاه میکرد. یاخدا! یه دفعه جدی جدی سگ نشه بیاد منو بخوره .
ظاهرا باز سوتی داده بودم و افکارم رو بلند گفته بودم .چون سیریوس با ابروهای بالا رفته نگاهم میکرد و ریموس هم خندش شدت گرفت.
بالاخره بعد از گفتن و خندیدن به سمت هاگوارتز حرکت کردیم.از وقت صبحانه گذشته بود . در همین حین با اسنیپ چشم تو چشم شدیم.سیریوس که به خاطر اینکه جون منو به خطر انداخته بود و همین اینکه راز لوپین رو برای من فاش کرده بود حسابی از دستش کفری بود با خشم به اسنیپ نگاه کرد و گفت : صبح بخیر پروفسور.
اسنیپ-روزبخیر.
***
ریموس و سیریوس به سمت اتاق هاشون رفتن و منهم راهمو به سمت کتابخونه کج کردم تا بتونم مباحثو تا شروع ترم ببندم.وارد کتابخونه شدم و ادرس کتاب هارو پیدا کردم. علاوه بر اون کتابها ،کتاب معجون سازی پیشرفته هم برداشتم تا مطالعه کنم .نمی دونم چرا اما دلم میخواست بیشتر با درس اسنیپ اشنا بشم .شایدم میخواستم به خودش نزدیک بشم. ادم عجیبی هست البته نه به اندازه روح غمگیمن توی دستشویی دخترونه و نقاشی هایی که مدام از قابی به قاب دیگه میرن .اما نسبت به بقیه پروفسور ها تنهاتر و مرموز تر بود. تا اونجایی که من شناختمش به شدت تو داره و دلش نمیخواد احساساتشو خرج بقیه کنه. دست از افکار ضد و نقیضم برداشتم. روی یک صندلی نشستم و به کتاب ها نگاه کردم . اول از همه کتاب معجون سازی پیشرفته رو برداشتم و شروع کردم به خوندن. راستش معجون سازی رو خیلی دوست داشتم .حتی توی مدرسه ماگل ها هم همیشه بالاترین نمرم شیمی بود. مطمئنم اگه اینجا درس میخوندم اسنیپ حتما بهم افتخار میکرد. داشتم خودمو تصور میکردم که اسنیپ داره ازم تعریف و تمجید میکنه .غرق در افکارم بودم که باصدای سرفه کسی به خودم اومدم . ردایی مشکی جلوی دیدم رو گرفته بود . همین راستا رو اومدم بالا که رسیدم به یه جفت تیله مشکی .
اسنیپ-فکر میکردم قراره ماگل شناسی تدریس کنید. نمی دونستم میخواید معجون سازی درس بدید.
-اوه نه نه نه . من فقط یکم کنجکاو بودم. به معجون سازی علاقه دارم.
اسنیپ-که اینطور. فقط فکر نمیکنید یکم زود باشه ؟ شما تازه 2روزه که اومدید اینجا.
از حرفاش اصلا سر در نیاوردم. پوزخندی بهم زد و کتاب رو گذاشت جلوم و رفت.تا چشمم به کتاب افتاد خشکم زد. واییییی دوباره نههه. وقتی توی فکر و خیال بودم اصلا نفهمیدم کی این صفحه رو اوردم . صفحه مربوط به معجون عشق پیشرفته بود.اوه خدااا حتما فکر کرده میخوام بدم به خورد یکی از پروفسور ها. هععععععی نکنه فک کرده میخوام بدم به خودش .همین طور که به خودم لعنت میفرستادم کتاب های متفرقه رو سر جاش گذاشتم و کتاب خودمو خوندم. چشمام از شدت خستگی میسوخت . نگاهی به ساعت انداختم .وقت نهار بود. اوه خدا حالا چجوری با اسنیپ روبه رو بشم ؟ اروم باش لوسی . تو کار بدی نکردی . عادی رفتار کن. وارد سرسرا شدم .عده ای نشسته بودن که بهشون سلام کردم . همه با خوش رویی جوابمو دادن . با دیدن ریموس که داشت برام دست تکون میداد خیالم راحت شد. رفتم کنارش و بین خودشو و سیریوس نشستم .
*عکسهای پارت مربوط به لوسی هست*
خودمو روتخت کنار ریموس انداختم . نگاهش پر از درد بود.
ریموس- دیشب دقیقا چیشد؟
تا سیریوس خواست چیزی بگه من بجاش جواب دادم.
-دیشب من اومدم که معجونتو بدم .دیدم یه سگ زشت سیاه داره بایه گرگ خاکستری کشتی میگیره.
سیریوس پرید وسط حرفم و با خشم گفت:من زشتم؟ من زشتم ؟ لوسی من زشتم؟
-اره هم زشتی هم وحشتناکی.ولی ریموس یه گرگ جذاب خفنه .
پشت حرفم دستمو گذاشتم زیر چونم و تند تند پلک زدم . با این کارم ریموس از زور خنده از تخت افتاد پایین ولی سیریوس همچنان با نگاه حرصیش منو نگاه میکرد. یاخدا! یه دفعه جدی جدی سگ نشه بیاد منو بخوره .
ظاهرا باز سوتی داده بودم و افکارم رو بلند گفته بودم .چون سیریوس با ابروهای بالا رفته نگاهم میکرد و ریموس هم خندش شدت گرفت.
بالاخره بعد از گفتن و خندیدن به سمت هاگوارتز حرکت کردیم.از وقت صبحانه گذشته بود . در همین حین با اسنیپ چشم تو چشم شدیم.سیریوس که به خاطر اینکه جون منو به خطر انداخته بود و همین اینکه راز لوپین رو برای من فاش کرده بود حسابی از دستش کفری بود با خشم به اسنیپ نگاه کرد و گفت : صبح بخیر پروفسور.
اسنیپ-روزبخیر.
***
ریموس و سیریوس به سمت اتاق هاشون رفتن و منهم راهمو به سمت کتابخونه کج کردم تا بتونم مباحثو تا شروع ترم ببندم.وارد کتابخونه شدم و ادرس کتاب هارو پیدا کردم. علاوه بر اون کتابها ،کتاب معجون سازی پیشرفته هم برداشتم تا مطالعه کنم .نمی دونم چرا اما دلم میخواست بیشتر با درس اسنیپ اشنا بشم .شایدم میخواستم به خودش نزدیک بشم. ادم عجیبی هست البته نه به اندازه روح غمگیمن توی دستشویی دخترونه و نقاشی هایی که مدام از قابی به قاب دیگه میرن .اما نسبت به بقیه پروفسور ها تنهاتر و مرموز تر بود. تا اونجایی که من شناختمش به شدت تو داره و دلش نمیخواد احساساتشو خرج بقیه کنه. دست از افکار ضد و نقیضم برداشتم. روی یک صندلی نشستم و به کتاب ها نگاه کردم . اول از همه کتاب معجون سازی پیشرفته رو برداشتم و شروع کردم به خوندن. راستش معجون سازی رو خیلی دوست داشتم .حتی توی مدرسه ماگل ها هم همیشه بالاترین نمرم شیمی بود. مطمئنم اگه اینجا درس میخوندم اسنیپ حتما بهم افتخار میکرد. داشتم خودمو تصور میکردم که اسنیپ داره ازم تعریف و تمجید میکنه .غرق در افکارم بودم که باصدای سرفه کسی به خودم اومدم . ردایی مشکی جلوی دیدم رو گرفته بود . همین راستا رو اومدم بالا که رسیدم به یه جفت تیله مشکی .
اسنیپ-فکر میکردم قراره ماگل شناسی تدریس کنید. نمی دونستم میخواید معجون سازی درس بدید.
-اوه نه نه نه . من فقط یکم کنجکاو بودم. به معجون سازی علاقه دارم.
اسنیپ-که اینطور. فقط فکر نمیکنید یکم زود باشه ؟ شما تازه 2روزه که اومدید اینجا.
از حرفاش اصلا سر در نیاوردم. پوزخندی بهم زد و کتاب رو گذاشت جلوم و رفت.تا چشمم به کتاب افتاد خشکم زد. واییییی دوباره نههه. وقتی توی فکر و خیال بودم اصلا نفهمیدم کی این صفحه رو اوردم . صفحه مربوط به معجون عشق پیشرفته بود.اوه خدااا حتما فکر کرده میخوام بدم به خورد یکی از پروفسور ها. هععععععی نکنه فک کرده میخوام بدم به خودش .همین طور که به خودم لعنت میفرستادم کتاب های متفرقه رو سر جاش گذاشتم و کتاب خودمو خوندم. چشمام از شدت خستگی میسوخت . نگاهی به ساعت انداختم .وقت نهار بود. اوه خدا حالا چجوری با اسنیپ روبه رو بشم ؟ اروم باش لوسی . تو کار بدی نکردی . عادی رفتار کن. وارد سرسرا شدم .عده ای نشسته بودن که بهشون سلام کردم . همه با خوش رویی جوابمو دادن . با دیدن ریموس که داشت برام دست تکون میداد خیالم راحت شد. رفتم کنارش و بین خودشو و سیریوس نشستم .
*عکسهای پارت مربوط به لوسی هست*
۳.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.