نامه های عاشقانه
نامه های عاشقانه
p:1
اه دیگه خسته شدم انقدر نامه ناشناس واسم فرستادند...
چند روزی هست که به طور مرموز جلو در خونم نامه پیدا میکنم یه جند مدت نادیدش گرفتم ولی از دیروز زنگ خونه رو میزنن تا میرم بازش کنم چیزی جز نامه نیست
از همسایه ها هم پرسیدم فقط میگن یه مرد سیاه پوشه و قیافش رو میپوشونه.
مثل همیشه در خونه زده شد درو باز کردم و نامه رو برداشتم دیگه برام عادی شده بود به اطراف نگاهی انداختم وقتی مطمعن شدم کسی با این مشخصاتی که همسایه میگن نمیبینم درو بستم. به سمت کاناپه جلو تی وی رفتم و نشستم و نامه رو باز کردم
*محتوای نامه*
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم...
فقط یه لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم
میدونم درمورد من کنجکاوی.
اگر میخوی بدونی من کی هستم ساعت 4 به کافه دنیز بیا
*اتمام نامه*
بیش از حد کنجکاو شدم ساعت رو نگاه هنوز 2 بعد از ظهر بود هنوز وقت داشتم پس رفتم حموم و یه دوش به ساعته گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و و روتین پوستیمو انجام دادم ساعتو نگاه کردم 3:28 دقیقه بود به سمت کمد لباسام رفتم یه لباس مناسب (اسلاید دوم) پوشیدم گوشیم رو از روی کاناپه برداشتم و رفتم سمت در کفش هام رو پوشیدم و حرکت کردم به سمت کافه....
چون با کافه نزدیک بود زود رسیدم
یه نفس عمیق کشیدم و وارد کافه شدم با کنجکاوی به اطراف نگاه کردم اما کسی رو ندیدم نشستم رو یکی از صندلی ها نشستم و گوشیمو از جیبم در آوردم به ساعت نگاه کردم
اووو 5 دقیقه زود تر رسیدم همون موقع گارسون اومد (گارسون رو با گ نشون میدم)
گ: سلام ببخشید میتونم اسمتون رو بپرسم؟
ات: برای چی
گ: کافه رزرو شده
ات: ات هستم لی ات
گ: اوه بله درسته خوش اومدین چیزی میل دارین
ات: هنوز نه منتظر کسی هستم
گ: پس من بعدا به خدمتتون میام
تشکر کردم که چند نفر وارد کافه شدند همشون از ماسک و کلاه بگیر تا لباس سیاه پوشیده بودند دقیقا شبیه مافیا ها بودند فقط اسلحه کم داشتند چند نفرشون بهم نگاه میکردند تو گوش هم پچ پچ میکردند
بقیشون اومدند دقیقا میز رو به رویی نشستند که بقیشونم بهشون ملحق شدند اهمیتی ندادم مشغول بازی با گوشیم شدم
که........
p:1
اه دیگه خسته شدم انقدر نامه ناشناس واسم فرستادند...
چند روزی هست که به طور مرموز جلو در خونم نامه پیدا میکنم یه جند مدت نادیدش گرفتم ولی از دیروز زنگ خونه رو میزنن تا میرم بازش کنم چیزی جز نامه نیست
از همسایه ها هم پرسیدم فقط میگن یه مرد سیاه پوشه و قیافش رو میپوشونه.
مثل همیشه در خونه زده شد درو باز کردم و نامه رو برداشتم دیگه برام عادی شده بود به اطراف نگاهی انداختم وقتی مطمعن شدم کسی با این مشخصاتی که همسایه میگن نمیبینم درو بستم. به سمت کاناپه جلو تی وی رفتم و نشستم و نامه رو باز کردم
*محتوای نامه*
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم...
فقط یه لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم
میدونم درمورد من کنجکاوی.
اگر میخوی بدونی من کی هستم ساعت 4 به کافه دنیز بیا
*اتمام نامه*
بیش از حد کنجکاو شدم ساعت رو نگاه هنوز 2 بعد از ظهر بود هنوز وقت داشتم پس رفتم حموم و یه دوش به ساعته گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و و روتین پوستیمو انجام دادم ساعتو نگاه کردم 3:28 دقیقه بود به سمت کمد لباسام رفتم یه لباس مناسب (اسلاید دوم) پوشیدم گوشیم رو از روی کاناپه برداشتم و رفتم سمت در کفش هام رو پوشیدم و حرکت کردم به سمت کافه....
چون با کافه نزدیک بود زود رسیدم
یه نفس عمیق کشیدم و وارد کافه شدم با کنجکاوی به اطراف نگاه کردم اما کسی رو ندیدم نشستم رو یکی از صندلی ها نشستم و گوشیمو از جیبم در آوردم به ساعت نگاه کردم
اووو 5 دقیقه زود تر رسیدم همون موقع گارسون اومد (گارسون رو با گ نشون میدم)
گ: سلام ببخشید میتونم اسمتون رو بپرسم؟
ات: برای چی
گ: کافه رزرو شده
ات: ات هستم لی ات
گ: اوه بله درسته خوش اومدین چیزی میل دارین
ات: هنوز نه منتظر کسی هستم
گ: پس من بعدا به خدمتتون میام
تشکر کردم که چند نفر وارد کافه شدند همشون از ماسک و کلاه بگیر تا لباس سیاه پوشیده بودند دقیقا شبیه مافیا ها بودند فقط اسلحه کم داشتند چند نفرشون بهم نگاه میکردند تو گوش هم پچ پچ میکردند
بقیشون اومدند دقیقا میز رو به رویی نشستند که بقیشونم بهشون ملحق شدند اهمیتی ندادم مشغول بازی با گوشیم شدم
که........
۲.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.