نامه های عاشقانه
نامه های عاشقانه
p: 2
اهمیتی ندادم و مشغول بازی با گوشیم شدم که یکی از اون چند نفر بلند شد و اومد رو به روی من نشست
غریبه: سلام
ات: سلام بفرمایید
غریبه: مگه منتظر من نبودی
ات:(با ذوق و کنجکاوی) تو بودی کهداون نامه ها رو میزاشتی پشت در؟
غریبه:(شیطون)آره حالا چرا ذوق میکنی نکنه خوشت اومده
ات:(جدی) نه فقط از اینکه نویسنده نامه هارو پیدا کردم خوشحال شدم.... خب میشنوم
غریبه: چی رو؟
ات:(توی دلش) ای خدا چرا هر چی خنگه نثیب من میشه * قضیه نامه هارو
غریبه: اها... فک کنم از لحن نامه هایی که برات نوشتم میدونی الان چه حسی بهت دارم:)
خودمو زدم به اون راه
ات: نه نمیدونم
غریبه: اوکی الان بهت میگم
ماسک و کلاهش رو درآورد و بهم نگاه کرد...... وایسا ببینم ای...... اینکه جیمینه یعنی بقیه هم اعضا هستند!؟
ات: تو......تو
یهو از جاش بلند شد لباش رو گذاشت رو لبام و بوسه ای رو آغاز کرد تو شک بودم و همراهیش نمیکردم که گازی از لبام گرفت و باعث شد از شک در بیام و همراهیش کنم
نمیدونم چرا اما یه حس میگفت همراهیش کنم و یه حس میگفت همراهیش نکنم به خاطر اینکه زایع نشه دستم رو گذاشتم رو سینش و کمی به عقب هلش دادم... ازم جدا شد کمی به چشمام زل زد و نشست سر جاش
جیمین: حالا فهمیدی چه حسی بهت دارم؟
p: 2
اهمیتی ندادم و مشغول بازی با گوشیم شدم که یکی از اون چند نفر بلند شد و اومد رو به روی من نشست
غریبه: سلام
ات: سلام بفرمایید
غریبه: مگه منتظر من نبودی
ات:(با ذوق و کنجکاوی) تو بودی کهداون نامه ها رو میزاشتی پشت در؟
غریبه:(شیطون)آره حالا چرا ذوق میکنی نکنه خوشت اومده
ات:(جدی) نه فقط از اینکه نویسنده نامه هارو پیدا کردم خوشحال شدم.... خب میشنوم
غریبه: چی رو؟
ات:(توی دلش) ای خدا چرا هر چی خنگه نثیب من میشه * قضیه نامه هارو
غریبه: اها... فک کنم از لحن نامه هایی که برات نوشتم میدونی الان چه حسی بهت دارم:)
خودمو زدم به اون راه
ات: نه نمیدونم
غریبه: اوکی الان بهت میگم
ماسک و کلاهش رو درآورد و بهم نگاه کرد...... وایسا ببینم ای...... اینکه جیمینه یعنی بقیه هم اعضا هستند!؟
ات: تو......تو
یهو از جاش بلند شد لباش رو گذاشت رو لبام و بوسه ای رو آغاز کرد تو شک بودم و همراهیش نمیکردم که گازی از لبام گرفت و باعث شد از شک در بیام و همراهیش کنم
نمیدونم چرا اما یه حس میگفت همراهیش کنم و یه حس میگفت همراهیش نکنم به خاطر اینکه زایع نشه دستم رو گذاشتم رو سینش و کمی به عقب هلش دادم... ازم جدا شد کمی به چشمام زل زد و نشست سر جاش
جیمین: حالا فهمیدی چه حسی بهت دارم؟
۳.۶k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.