فیک یونگی
p21
ا.ت: ته ته
تهیونگ: ها؟؟
ا.ت: رمز گوشی دومت چیه؟
تهیونگ: ۸۰۹۹
ا.ت: آها بگیر بخواب
رمز رو باز کرد و رفت تو قسمت شماره ها و شماره یونگی رو زد و اسم (گربه لوس خر) امد بالا
ا.ت:ودف این چیه به مولا😐ولش زنگ بزنم بهتره
دست کشیدم رو شماره و شروع کرد بوق خوردن و بعد از دو بوق یونگی جواب داد
یونگی:ها؟
ا.ت:یون....
یونگی تویی که .....قطع میکنم
ا.ت:نه نه نه وایسا وایسا
یونگی:چیه بگو
ا.ت:نگا اگه در رو روم باز نکنیاااااا برنامه:کلش بهم میریزه...
یونگی:یعنی چی
ا.ت:نگاه کن ببین کی بهت زنگ زده
یونگی گوشی رو نگاه کرد و بلند گفت
یونگی: واتتتتتتت فاکککککک
ا.ت: خفه شو کر شدم
یونگی: وای یادم نبود این دخترباز دو تا گوشیییی داره
ا.ت: خب حالا در رو برام باز میکنی اقای مین
یونگی: بله خانم مین ولی راهت نمیدم تو
ا.ت: خدایی عین یه بچیههه ای
یهو چراغ روشن شد و تهیونگ امد داخل و ا.ت رو دید
تهیونگ: ا.ت چیک....
ا.ت: یا خدا یا ابلفضل تو اینجا چیکار میکنی
یونگی: چی شد؟؟؟
تهیونگ: دیدم نیستی امدم دنبالت چیکار میکنی با گوشی
ا.ت: هیچی ....من....خب من....من دارم با یونگی حرف میزنم.....خب میدونی می...میخوام....میخوام از...از از...دلش در بیارم
تهیونگ:اوه اوه ولی احیانا یونگی نباید از دلت در بیاره
یونگی:یاااااا چیکار میکنی ا.تتتت
تهیونگ:مثل اینکه هنوز پشت خطه
ا.ت:خب...ا..اره ولی....ولی یونگی رو میشناسی که....کلا اگه کسی پا پیش نزاره....خب ...اون قهر میمونه دیگه (لبخند ضایع)
تهیونگ:اهوم باشه بعدش بیا بخوابیم
ا.ت:باشه چراغ هم خاموش کن
ته رفت و ا.ت با نفس نفس افتاد رو زمین و دستش رو گذاشت رو قلبش
ا.ت:هوفففففف خدا....زهر ترک شدم.....وایییی
یونگی:هوی ا.ت میخوای قطع کنم واقعا دیگه همو نبینیم؟
ا.ت: خاکککک تو سرم این پسرهههه
ا.ت گوشی رو برد کنار گوشش
ا.ت: ا...الو
یونگی: چی شده ا.ت داری نگرانم میکنی بیب
ا.ت:خب داشتم باهات حرف میزدم یهو ته مثل جن امد بالا سرم ....هوف زهر ترک شدم باز خدا رو شکر نفهمید گوشی خودش دستمه
یونگی:شانس اوردی خداییی حالا بیا گوشی رو بده
ا.ت:اوکی
ا.ت ویو
خدا کنه شک نکنه واییی جوری که صدام میلرزید فکر کنم تا حدودی فهمیدههههه...رفتم و گوشی رو دادم یونگی و اون فقط ازم گرفتش و دوباره در رو روی صورتم بستتتتت
رفتم خوابیدم و دستمو دور خرس حلقه کردم
ویو صبح
ا.ت:عوممم
تهیونگ:خواب
ا.ت:این که خوابه خدا
تهیونگ:بیدارم
ا.ت:جیغ یا ابلفضل
تهیونگ: چیه چی شد؟
ا.ت: ترسوندیم
تهیونگ: من؟ من خوشگلمو میترسونم
ا.ت: نه عمه منو ترسوندی
تهیونگ: واو چه عمهی خوشکلی جوننننن
ا.ت:کوووووفت
تهیونگ:بریم واسه صبحانه
ا.ت:خب بریم
ا.ت ویو
امدم بلند شم دیدم نصف ته رو منه
ا.ت:لطف میکنید بلند شید از روم اقای کیم
تهیونگ:بله بله خانم کیم
تهیونگ ویو
از روش بلند شدم واقعا دوست...
ا.ت: ته ته
تهیونگ: ها؟؟
ا.ت: رمز گوشی دومت چیه؟
تهیونگ: ۸۰۹۹
ا.ت: آها بگیر بخواب
رمز رو باز کرد و رفت تو قسمت شماره ها و شماره یونگی رو زد و اسم (گربه لوس خر) امد بالا
ا.ت:ودف این چیه به مولا😐ولش زنگ بزنم بهتره
دست کشیدم رو شماره و شروع کرد بوق خوردن و بعد از دو بوق یونگی جواب داد
یونگی:ها؟
ا.ت:یون....
یونگی تویی که .....قطع میکنم
ا.ت:نه نه نه وایسا وایسا
یونگی:چیه بگو
ا.ت:نگا اگه در رو روم باز نکنیاااااا برنامه:کلش بهم میریزه...
یونگی:یعنی چی
ا.ت:نگاه کن ببین کی بهت زنگ زده
یونگی گوشی رو نگاه کرد و بلند گفت
یونگی: واتتتتتتت فاکککککک
ا.ت: خفه شو کر شدم
یونگی: وای یادم نبود این دخترباز دو تا گوشیییی داره
ا.ت: خب حالا در رو برام باز میکنی اقای مین
یونگی: بله خانم مین ولی راهت نمیدم تو
ا.ت: خدایی عین یه بچیههه ای
یهو چراغ روشن شد و تهیونگ امد داخل و ا.ت رو دید
تهیونگ: ا.ت چیک....
ا.ت: یا خدا یا ابلفضل تو اینجا چیکار میکنی
یونگی: چی شد؟؟؟
تهیونگ: دیدم نیستی امدم دنبالت چیکار میکنی با گوشی
ا.ت: هیچی ....من....خب من....من دارم با یونگی حرف میزنم.....خب میدونی می...میخوام....میخوام از...از از...دلش در بیارم
تهیونگ:اوه اوه ولی احیانا یونگی نباید از دلت در بیاره
یونگی:یاااااا چیکار میکنی ا.تتتت
تهیونگ:مثل اینکه هنوز پشت خطه
ا.ت:خب...ا..اره ولی....ولی یونگی رو میشناسی که....کلا اگه کسی پا پیش نزاره....خب ...اون قهر میمونه دیگه (لبخند ضایع)
تهیونگ:اهوم باشه بعدش بیا بخوابیم
ا.ت:باشه چراغ هم خاموش کن
ته رفت و ا.ت با نفس نفس افتاد رو زمین و دستش رو گذاشت رو قلبش
ا.ت:هوفففففف خدا....زهر ترک شدم.....وایییی
یونگی:هوی ا.ت میخوای قطع کنم واقعا دیگه همو نبینیم؟
ا.ت: خاکککک تو سرم این پسرهههه
ا.ت گوشی رو برد کنار گوشش
ا.ت: ا...الو
یونگی: چی شده ا.ت داری نگرانم میکنی بیب
ا.ت:خب داشتم باهات حرف میزدم یهو ته مثل جن امد بالا سرم ....هوف زهر ترک شدم باز خدا رو شکر نفهمید گوشی خودش دستمه
یونگی:شانس اوردی خداییی حالا بیا گوشی رو بده
ا.ت:اوکی
ا.ت ویو
خدا کنه شک نکنه واییی جوری که صدام میلرزید فکر کنم تا حدودی فهمیدههههه...رفتم و گوشی رو دادم یونگی و اون فقط ازم گرفتش و دوباره در رو روی صورتم بستتتتت
رفتم خوابیدم و دستمو دور خرس حلقه کردم
ویو صبح
ا.ت:عوممم
تهیونگ:خواب
ا.ت:این که خوابه خدا
تهیونگ:بیدارم
ا.ت:جیغ یا ابلفضل
تهیونگ: چیه چی شد؟
ا.ت: ترسوندیم
تهیونگ: من؟ من خوشگلمو میترسونم
ا.ت: نه عمه منو ترسوندی
تهیونگ: واو چه عمهی خوشکلی جوننننن
ا.ت:کوووووفت
تهیونگ:بریم واسه صبحانه
ا.ت:خب بریم
ا.ت ویو
امدم بلند شم دیدم نصف ته رو منه
ا.ت:لطف میکنید بلند شید از روم اقای کیم
تهیونگ:بله بله خانم کیم
تهیونگ ویو
از روش بلند شدم واقعا دوست...
۸.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.