فیک یونگی
p22
ا.ت:لطف میکنید بلند شید از روم اقای کیم
تهیونگ:بله بله خانم کیم
تهیونگ ویو
از شدم بلند شدم واقعا دوست داشتم بیشتر بخوابم کنارش....اون هم گروهیم بود ولی مثل خواهر نداشته روانیشم
ا.ت: ته ته جونم
ته: جونم
ا.ت: یه بوس بدههههه خیلی کیوت هستی
ته: یه عالم برا من عر سکسی بودن میزنناااااا
ا.ت: من اون عالم نیستم من یکی دیگه ام
ته: هعی باشه خب بیا
ا.ت رفت ته رو بوس کنه اما قدش نمیرسه که ته پاره میشه از خنده
ته: واییییی خیلی خوب بود خنده
ا.ت: کوفت نخند بهم
ته: وای وای وایییی
ا.ت: قهر میکنمااااا
ته: چشم چشم (خودشو جمع میکنه و یه کم خم میشه)
ا.ت: بوسسسسس
ته: الان راحت شدی
ا.ت: لیاقت نداری.....منو باش میخوام ابراز احساسات کنم نگی بخاطرم امدی کاری برات نکردم
ته: واسه اون اینکار رو کردی!؟؟!
ا.ت: اره
ته: اوکی
تهیونگ قهر کرد و مشغول درست کردن صبحانه شد و ا.ت متوجه شد چی گفته
ا.ت ویو
وای خدا حالا بیا اینو جعمش کن ...تازه من باید ببرمش تولد واییی
ا.ت: مردم واقعا غیر قابل باورن
ته: .....
ا.ت: میدونی چرا.....چون تا تقی به توقی میخوره همه چیز رو باور میکنن
ته: .....
ا.ت: اهم خوب نمونش خودت....من اینو گفتم و تو باور کردی...هعی خدا
ته: میخواستی چیکار کنم
ا.ت: تو هم بوسم کنی
ته: ....
ا.ت: اوکی این از تو اونم از یونگی....من میرم
ا.ت حرکت کرد سمت در و منتظر موند که ته بیاد جلوش رو بگیره اما ته خیلی راحت ا.ت رو نادیده میگرفت
ا.ت هم همینجور که آماده میشد چرت و پرتم میگفت
ا.ت: ما رو باش میخواستیم ابن مارو آشتی بده هنوز چیزی نداده بخوریم برامون قیافه میگیره ...باشه...من میرم
ته: اوکی بچه زور نزن بیا بشینیم بخوریم
ا.ت: چیش باشه
بعد از کلی کل کل و قهر و آشتی ته تازه متوجه شد گوشی در بساط نداره
ته: میگم ا.ت تو گوشی منو ندیدی؟
ا.ت: نه مگه دست خودت نبود
ته: بود الان نیسته
ا.ت: بیا بگردیم دنباش
بعد کلی گشتن*
ته: اه کجاس این لعنتی
ا.ت: منم ندیدمش
ته: با گوشیت یه زنگی به گوشی من بزن
ا.ت: منم گوشی با خودم ندارم
ته: پس دیشب با چی حرف میزدی
ا.ت: با گوشی خودم ولی شارژش که تموم شد گذاشتمش کنار در خونه یونگی و زنگش رو زدم فرار کروم
ته: خدااااا من با تو و اون یونگی چه خاکی به سرم بریزم
ا.ت: هوی هوی تا دو دقیقه پیش ازم کمک میخواستیااااا
ته: اه ولس کن
اره دیگه از ناهار تا ساعت هفت اتفاق خاصی نیفتاد
ا.ت ویو
قرار این بود که بچه ها ساعت شش برن ما ۷ بیایم
خب حالا وقت شروع نقشم هس
ا.ت: تهیونگیااااا با حالت گریه
ته: ها؟
ا.ت: من دیگه نمیتونمممم اه غرغر
ته: واسه چی
ا.ت: همین یونگی دیگههههه دلم براش تنگ شده پا شو بریم واحد من
ته: هعی خدا باشه بریم
ا.ت و ته (با لباس خونگی) رفتن پشت در واحد ا.ت و یونگی و هر چی زنگ زدن کسی برنداشت
ته: یعنی چی چرا بر نمیداره؟
ا.ت:لطف میکنید بلند شید از روم اقای کیم
تهیونگ:بله بله خانم کیم
تهیونگ ویو
از شدم بلند شدم واقعا دوست داشتم بیشتر بخوابم کنارش....اون هم گروهیم بود ولی مثل خواهر نداشته روانیشم
ا.ت: ته ته جونم
ته: جونم
ا.ت: یه بوس بدههههه خیلی کیوت هستی
ته: یه عالم برا من عر سکسی بودن میزنناااااا
ا.ت: من اون عالم نیستم من یکی دیگه ام
ته: هعی باشه خب بیا
ا.ت رفت ته رو بوس کنه اما قدش نمیرسه که ته پاره میشه از خنده
ته: واییییی خیلی خوب بود خنده
ا.ت: کوفت نخند بهم
ته: وای وای وایییی
ا.ت: قهر میکنمااااا
ته: چشم چشم (خودشو جمع میکنه و یه کم خم میشه)
ا.ت: بوسسسسس
ته: الان راحت شدی
ا.ت: لیاقت نداری.....منو باش میخوام ابراز احساسات کنم نگی بخاطرم امدی کاری برات نکردم
ته: واسه اون اینکار رو کردی!؟؟!
ا.ت: اره
ته: اوکی
تهیونگ قهر کرد و مشغول درست کردن صبحانه شد و ا.ت متوجه شد چی گفته
ا.ت ویو
وای خدا حالا بیا اینو جعمش کن ...تازه من باید ببرمش تولد واییی
ا.ت: مردم واقعا غیر قابل باورن
ته: .....
ا.ت: میدونی چرا.....چون تا تقی به توقی میخوره همه چیز رو باور میکنن
ته: .....
ا.ت: اهم خوب نمونش خودت....من اینو گفتم و تو باور کردی...هعی خدا
ته: میخواستی چیکار کنم
ا.ت: تو هم بوسم کنی
ته: ....
ا.ت: اوکی این از تو اونم از یونگی....من میرم
ا.ت حرکت کرد سمت در و منتظر موند که ته بیاد جلوش رو بگیره اما ته خیلی راحت ا.ت رو نادیده میگرفت
ا.ت هم همینجور که آماده میشد چرت و پرتم میگفت
ا.ت: ما رو باش میخواستیم ابن مارو آشتی بده هنوز چیزی نداده بخوریم برامون قیافه میگیره ...باشه...من میرم
ته: اوکی بچه زور نزن بیا بشینیم بخوریم
ا.ت: چیش باشه
بعد از کلی کل کل و قهر و آشتی ته تازه متوجه شد گوشی در بساط نداره
ته: میگم ا.ت تو گوشی منو ندیدی؟
ا.ت: نه مگه دست خودت نبود
ته: بود الان نیسته
ا.ت: بیا بگردیم دنباش
بعد کلی گشتن*
ته: اه کجاس این لعنتی
ا.ت: منم ندیدمش
ته: با گوشیت یه زنگی به گوشی من بزن
ا.ت: منم گوشی با خودم ندارم
ته: پس دیشب با چی حرف میزدی
ا.ت: با گوشی خودم ولی شارژش که تموم شد گذاشتمش کنار در خونه یونگی و زنگش رو زدم فرار کروم
ته: خدااااا من با تو و اون یونگی چه خاکی به سرم بریزم
ا.ت: هوی هوی تا دو دقیقه پیش ازم کمک میخواستیااااا
ته: اه ولس کن
اره دیگه از ناهار تا ساعت هفت اتفاق خاصی نیفتاد
ا.ت ویو
قرار این بود که بچه ها ساعت شش برن ما ۷ بیایم
خب حالا وقت شروع نقشم هس
ا.ت: تهیونگیااااا با حالت گریه
ته: ها؟
ا.ت: من دیگه نمیتونمممم اه غرغر
ته: واسه چی
ا.ت: همین یونگی دیگههههه دلم براش تنگ شده پا شو بریم واحد من
ته: هعی خدا باشه بریم
ا.ت و ته (با لباس خونگی) رفتن پشت در واحد ا.ت و یونگی و هر چی زنگ زدن کسی برنداشت
ته: یعنی چی چرا بر نمیداره؟
۴.۴k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.