𝐩𝐚𝐫𝐭 ⁴
𝐩𝐚𝐫𝐭 ⁴
.
☆ چرا اینقد سرد و خشک باهام حرف زد؟نکنه واقعا کاری کردم خودم نمیدونم🤔
سوپ رو که خوردم از خاله پرسیدم: مویانگ سو و لونا کجان؟
~ همون دیشب رفتن .
عه!!! چه خوب!
~ چی؟
هیچی خاله جون . با خودم گفتم : چه خوب که حداقل شبو نموندن . اصلا دلم نمیخواست اول صبحی چهرشون رو ببینم . خصوصا لونا .
گوشیم زنگ خورد که دیدم مدیر برنامه ام داره زنگ میزنه .
مکالمشون :
علامت مدیر برنامه ◇
◇ سلام مین جو شی صبح بخیر .
سلام . اتفاقی افتاده ؟
◇ راستش ی شرکت تولید کننده ی لوازم آرایشی نیاز به مدلینگ دارن برای تبلیغاتشون واسه همین زنگ زدن. عکاسی برای پس فردا هستش . گفتم زودتر خبر بدم که آماده باشین.
آها . اوکیه . ممنون آقای وانگ . فعلا
◇ خواهش میکنم . فعلا
خب از امروز باید حسابی به خودم برسم . رفتمو و کمی به پوستم رسیدم و رنگ موهامو رو تغییر دادم . خلاصه کلی به خودم رسیدگی کردم که برای دو روز دیگه که عکاسی دارم خوب به نظر بیام .
☆ از شرکت برگشتم خونه که دیدم مین جو حسابی تغییر کرده . حدس زدم پروژه ی جدید عکاسی داره . چون همیشه برای پروژه هاش کلی به خودش میرسه. اوووووو مین جویااا خشگل شدی!!
(سکوت )...
☆ اِهِم ...
داشتم اتاقم رو مرتب میکردم دیدم چانگ هی دم دره اتاقمه .
واقعا؟!!
☆ اوهوم 👍🏻
ممنون .
☆ پروژه ی جدید داری؟
آره
☆چرا باز داره باهام سرد حرف میزنه. این دفعه باید دلو بزنم به دریا و ازش بپرسم بلکه بفهمم چش شده این مدت .
مین جویااا؟
چیه؟!
☆چرا این مدت باهام سرد شدی؟
من؟!
☆ نه پس من!
نمیدونم ، اینطور به نظر میاد؟
☆ شوخی میکنی دیگه؟خودت نمیدونی چطور شدی؟
اینقد سرد شدی که موندم دلیلش چیه؟؟؟!!!
توام شوخی میکنی دیگه؟
☆ چطور؟
یعنی واقعا دلیلشو نمیدونی؟
☆ نه نمیدونم !🤷♂️
اوکی . الان بهت میگم پس خوب گوش کن. دیگه خسته شدم از سخت گیری هات . نه میزاری با دوستام خوش بگذرونم و باهاشون برم پارتی و کلاب ، نه میزاری با کسی قرار بزارم . من میتونستم همه ی این حس های خوب رو تجربه کنم اما تو نذاشتی . بعدم با این جمله که نمیخوام آسیب ببینی کارای مسخره ات رو توجیه میکنی و فک میکنی من بچه ی دوساله ام . دیگه خستم از کارات . چرا نمیفهمی؟!!!! خاله و عمو کاری به من ندارن بعد تو واسه من کاسه ی داغ تر از آش شدی؟!😒
☆ آخه احمقاگه کاری کردم واقعا بخاطر خودت بوده ، ولی باشه دیگه برام مهم نیست . هر غلطی دلت خواست بکن .
با عصبانیت از اتاقم رفت بیرون . کم کم زندگی تو این خونه برام سخت تر و سخت تر میشد . تصمیم گرفتم ی خونه بخرم و تنها زندگیم رو ادامه بدم . مسئله رو با خاله درمیون گذاشتم اما نگفتم دلیل اصلی رفتنم چیه ...
#رمان#عاشقانه#رازآلود
.
☆ چرا اینقد سرد و خشک باهام حرف زد؟نکنه واقعا کاری کردم خودم نمیدونم🤔
سوپ رو که خوردم از خاله پرسیدم: مویانگ سو و لونا کجان؟
~ همون دیشب رفتن .
عه!!! چه خوب!
~ چی؟
هیچی خاله جون . با خودم گفتم : چه خوب که حداقل شبو نموندن . اصلا دلم نمیخواست اول صبحی چهرشون رو ببینم . خصوصا لونا .
گوشیم زنگ خورد که دیدم مدیر برنامه ام داره زنگ میزنه .
مکالمشون :
علامت مدیر برنامه ◇
◇ سلام مین جو شی صبح بخیر .
سلام . اتفاقی افتاده ؟
◇ راستش ی شرکت تولید کننده ی لوازم آرایشی نیاز به مدلینگ دارن برای تبلیغاتشون واسه همین زنگ زدن. عکاسی برای پس فردا هستش . گفتم زودتر خبر بدم که آماده باشین.
آها . اوکیه . ممنون آقای وانگ . فعلا
◇ خواهش میکنم . فعلا
خب از امروز باید حسابی به خودم برسم . رفتمو و کمی به پوستم رسیدم و رنگ موهامو رو تغییر دادم . خلاصه کلی به خودم رسیدگی کردم که برای دو روز دیگه که عکاسی دارم خوب به نظر بیام .
☆ از شرکت برگشتم خونه که دیدم مین جو حسابی تغییر کرده . حدس زدم پروژه ی جدید عکاسی داره . چون همیشه برای پروژه هاش کلی به خودش میرسه. اوووووو مین جویااا خشگل شدی!!
(سکوت )...
☆ اِهِم ...
داشتم اتاقم رو مرتب میکردم دیدم چانگ هی دم دره اتاقمه .
واقعا؟!!
☆ اوهوم 👍🏻
ممنون .
☆ پروژه ی جدید داری؟
آره
☆چرا باز داره باهام سرد حرف میزنه. این دفعه باید دلو بزنم به دریا و ازش بپرسم بلکه بفهمم چش شده این مدت .
مین جویااا؟
چیه؟!
☆چرا این مدت باهام سرد شدی؟
من؟!
☆ نه پس من!
نمیدونم ، اینطور به نظر میاد؟
☆ شوخی میکنی دیگه؟خودت نمیدونی چطور شدی؟
اینقد سرد شدی که موندم دلیلش چیه؟؟؟!!!
توام شوخی میکنی دیگه؟
☆ چطور؟
یعنی واقعا دلیلشو نمیدونی؟
☆ نه نمیدونم !🤷♂️
اوکی . الان بهت میگم پس خوب گوش کن. دیگه خسته شدم از سخت گیری هات . نه میزاری با دوستام خوش بگذرونم و باهاشون برم پارتی و کلاب ، نه میزاری با کسی قرار بزارم . من میتونستم همه ی این حس های خوب رو تجربه کنم اما تو نذاشتی . بعدم با این جمله که نمیخوام آسیب ببینی کارای مسخره ات رو توجیه میکنی و فک میکنی من بچه ی دوساله ام . دیگه خستم از کارات . چرا نمیفهمی؟!!!! خاله و عمو کاری به من ندارن بعد تو واسه من کاسه ی داغ تر از آش شدی؟!😒
☆ آخه احمقاگه کاری کردم واقعا بخاطر خودت بوده ، ولی باشه دیگه برام مهم نیست . هر غلطی دلت خواست بکن .
با عصبانیت از اتاقم رفت بیرون . کم کم زندگی تو این خونه برام سخت تر و سخت تر میشد . تصمیم گرفتم ی خونه بخرم و تنها زندگیم رو ادامه بدم . مسئله رو با خاله درمیون گذاشتم اما نگفتم دلیل اصلی رفتنم چیه ...
#رمان#عاشقانه#رازآلود
۷.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.