مافیای جذاب من پارت ۶۷ پارت آخر
اون واقعا تمام زندگی منه.....
توی همین فکرا بودم.
که صدای پای یه نفر رو شنیدم. جنی بود. با لباس کارش تنش بود و انگار میخواست که بره بیرون. منو دید. بهش لبخند زدم ولی اون همون طوری سرد یه نگاه کوتاه بهم کرد و روشو برگردوند سمت یخچال و پا چ آب رو آورد بیرون و تو لیوانش کمی آب ریخت.
تهیونگ: جنی¿
جنی: بله؟
تهیونگ: چت شده؟
جنی:....من!؟ چیزیم نیست...
تهیونگ:.......
بهمن پشت کرد و سرشو پایین انداخت.
دستمو به سمتش بردم که برگشت سمتم.
#جنی
برگشتم و بغضمو قورت دادم و برگشتم سمتش.
جنی: خوشحالم که همهچیز خوب تموم شد....*لبخند تلخ*.....امیدوارم خوش باشی....واینکه پروندرو برگردوندم........امیدوارم نفر بعدی نتونه زندانیتون کنه.*بغض و لبخند تلخ*
لبخند خشک و تلخی زدم و رفتم.
تهیونگ: که چی؟.....منکه الان زندانی شدم. نیازی نیست که کس دیگه ای بیاد...........جنی....انقدر با قلب من باز......
جنی: فک کنم کافی باشه.....خداحافظ مستر کیم.
از خونه زدم بیرون.
رفتم سمت اداره و دوباره شروع کردم به کار کردن....
باید این زندگی رو از اول شروع کنم.....
ولی قلبم چی؟..... هیچ وقت نفهمیدم چرا باید این طوری بشه.
تا چه حد باید صبر کنم تا دیگه نفهمم که دوسش دارم یا نه...
آسمون تا یک من. الان بدون تو باید چیکار کنم?
امیدوارم یه روز بفهمی که همه ی این کارا برای تو بوده.
ای کاش این، عشق برای من، و تنها یه هوس باشه برای تو....
ای کاش عشق واقعیت تو رو به کارش ترجیح بده.
ای کاش مث من انقدر ترسو نباشه.....
امیدوارم اگر قرار باشه عاشق کس دیگه ای بشی هیچ وقت نبینمت.
ولی اگه بشنوم پدر شدی قول میدم از خوشحالی پرواز کنم...
اشکامو پاک کردم و پرونده ی سبک و ساده ای که جلوی دستم بود رو باز کردم و بررسیش کردم.
.
.
.
[سه سال بعد]
#گلورا
آره.....خیلی زود گذشت.
جنی عوض شد.
تهیونگ سرد و عوضی شد. (معذرت)
جیمین از رزی جدا شد.
رزی دوباره افسرده شد.
لیسا مادر شد. و آروم شد.
جونگکوک بهترین پدر شد. و خلاف رد ول کرد.
جین با تجربهتر شد.
جیسو جدی تر شد.
جینا ۴ ساله شد....
ولی هیچ وقت ته این داستان معلوم نشد....
《به زودی منتظر فصل دومش باشین...》
توی همین فکرا بودم.
که صدای پای یه نفر رو شنیدم. جنی بود. با لباس کارش تنش بود و انگار میخواست که بره بیرون. منو دید. بهش لبخند زدم ولی اون همون طوری سرد یه نگاه کوتاه بهم کرد و روشو برگردوند سمت یخچال و پا چ آب رو آورد بیرون و تو لیوانش کمی آب ریخت.
تهیونگ: جنی¿
جنی: بله؟
تهیونگ: چت شده؟
جنی:....من!؟ چیزیم نیست...
تهیونگ:.......
بهمن پشت کرد و سرشو پایین انداخت.
دستمو به سمتش بردم که برگشت سمتم.
#جنی
برگشتم و بغضمو قورت دادم و برگشتم سمتش.
جنی: خوشحالم که همهچیز خوب تموم شد....*لبخند تلخ*.....امیدوارم خوش باشی....واینکه پروندرو برگردوندم........امیدوارم نفر بعدی نتونه زندانیتون کنه.*بغض و لبخند تلخ*
لبخند خشک و تلخی زدم و رفتم.
تهیونگ: که چی؟.....منکه الان زندانی شدم. نیازی نیست که کس دیگه ای بیاد...........جنی....انقدر با قلب من باز......
جنی: فک کنم کافی باشه.....خداحافظ مستر کیم.
از خونه زدم بیرون.
رفتم سمت اداره و دوباره شروع کردم به کار کردن....
باید این زندگی رو از اول شروع کنم.....
ولی قلبم چی؟..... هیچ وقت نفهمیدم چرا باید این طوری بشه.
تا چه حد باید صبر کنم تا دیگه نفهمم که دوسش دارم یا نه...
آسمون تا یک من. الان بدون تو باید چیکار کنم?
امیدوارم یه روز بفهمی که همه ی این کارا برای تو بوده.
ای کاش این، عشق برای من، و تنها یه هوس باشه برای تو....
ای کاش عشق واقعیت تو رو به کارش ترجیح بده.
ای کاش مث من انقدر ترسو نباشه.....
امیدوارم اگر قرار باشه عاشق کس دیگه ای بشی هیچ وقت نبینمت.
ولی اگه بشنوم پدر شدی قول میدم از خوشحالی پرواز کنم...
اشکامو پاک کردم و پرونده ی سبک و ساده ای که جلوی دستم بود رو باز کردم و بررسیش کردم.
.
.
.
[سه سال بعد]
#گلورا
آره.....خیلی زود گذشت.
جنی عوض شد.
تهیونگ سرد و عوضی شد. (معذرت)
جیمین از رزی جدا شد.
رزی دوباره افسرده شد.
لیسا مادر شد. و آروم شد.
جونگکوک بهترین پدر شد. و خلاف رد ول کرد.
جین با تجربهتر شد.
جیسو جدی تر شد.
جینا ۴ ساله شد....
ولی هیچ وقت ته این داستان معلوم نشد....
《به زودی منتظر فصل دومش باشین...》
۳۵.۲k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.