in our love
in our love
P4
رفتم سمت آشپز خونه چیز هایی که خریده بودمو جا به جا کردم و کتاب آشپزیو گذاشتم جلومو شروع کردم به خوندن که غذایی که ازش خوشم اومدو درست کنم بالاخره از یکیشون خوشم اومد که اسمش بود*
کار های که تو کتاب نوشته بودو انجام دادم و غذا رو درست کردم که خوشبختانه همون لحظه خاله هم و ایزابل از اتاق اومدن بیرون منم وانمود کردم که متوجه نشدم داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم و بهشون اهمیت ندادم بعدش خودمو مشغول درست کردن دسر کردم و بهشون اهمیت ندادم که یه دفه ایزابل اومد جلو و گفت:
چیکار میکنی؟
منم در جواب گفتم:
اوه سلام دسر درست میکنم
اونم حرفی نزد و سرشو انداخت پایین و رفت منم که کارم تموم شد داشتم فک میکردم که چرا لوسیفر هنوز خوابه برای همین رفتم تو اتاق و بله آقا هنوز خوابن رفتم نشستم رو تخت و داشتم نگاش میکردم
-به چی نگا میکنی؟
مگه خواب نبود این؟
+ هیچی
و سریع از اتاق رفتم بیرون و درو بستم و رفتم رو مبل نشستم و بعد پنج دقیقه گفتم:
+ ایزابل بیا با هم بریم بیرون
ایزابل هم درجا قبول کرد و گفت:
باشه پس من میرم لباس بپوشم
و رفت تو اتاق منم رفتم تو اتاق و یه آرایش ملایم کردم و بدون توجه به لوسیفر که داشت نگام میکرد از جلوش رد شدم که گفت:
- کجا؟
+ بیرون
- فک نکنم که اجازه داده باشم که بری بیرون
+ فک نکنم از کسی اجازه خواسته باشم
اینو گفتم و از اتاق رفتم بیرون و منتظر ایزابل موندم که بالاخره اومد و دست همو گرفتیم و از خونه رفتیم بیرون همینطور داشتیم قدم میزدیم که ایزابل گفت:
بیا بریم خرید کنیم منم نه نیاوردم و رفتیم سمت یه پاساژ من ازش خوشم نیومد چون معلوم بود که اینجا همه چت بودن یکم ترسیدم اما باز سعی کردم برام مهم نباشه رفتیم تو یه مغازه که لباس زیر فروشی بود فروشنده یه پسر بود فروشنده با لحن خیلی مهربون گفت:
سلام خوشگلا میتونم کمکتون کنم؟
+ سلام ممنون
احساس کردم ایزابل زول زده به پسره و حرف نمیزنه معلوم بود ازش خوشش اومده برای همین تکونش دادم و صداش کردم که به خودش اومد بعد رو به پسره گفتم:
+ یه چیز کیوت میخوام و البته سکسی
پسره چند تا بهم نشون داد منم اونایی که خوشم اومدو گرفتم بعضیاشون کیوت بودن بعضیا سکسی و ما حساب کردیم و رفتیم بیرون و خواستیم از پاساژ بیایم بیرون که چند تا پسره جلومونو گرفتن که قلبم اومد تو دهنم داشتم سکته میکردم اما به روی خودم نیاوردم و گفتم:
+ چته؟
پسره نگام کرد و گفت:
این کوچولومون چه کیوته
+ خفه شو باباگمشو کنار
پسره با پر رویی تمام نگام کرد و گفت:
ن. می. خوام.
+ چی میخوای الان؟
پسره جواب داد:
تورو
منم خواستم بفرستمش اونور برای همین گفتم:
+ عه پلیس
اونا هم برگشتن نگاه کردن منم تا سریع دست ایزابلو گرفتمو دویدم
P4
رفتم سمت آشپز خونه چیز هایی که خریده بودمو جا به جا کردم و کتاب آشپزیو گذاشتم جلومو شروع کردم به خوندن که غذایی که ازش خوشم اومدو درست کنم بالاخره از یکیشون خوشم اومد که اسمش بود*
کار های که تو کتاب نوشته بودو انجام دادم و غذا رو درست کردم که خوشبختانه همون لحظه خاله هم و ایزابل از اتاق اومدن بیرون منم وانمود کردم که متوجه نشدم داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم و بهشون اهمیت ندادم بعدش خودمو مشغول درست کردن دسر کردم و بهشون اهمیت ندادم که یه دفه ایزابل اومد جلو و گفت:
چیکار میکنی؟
منم در جواب گفتم:
اوه سلام دسر درست میکنم
اونم حرفی نزد و سرشو انداخت پایین و رفت منم که کارم تموم شد داشتم فک میکردم که چرا لوسیفر هنوز خوابه برای همین رفتم تو اتاق و بله آقا هنوز خوابن رفتم نشستم رو تخت و داشتم نگاش میکردم
-به چی نگا میکنی؟
مگه خواب نبود این؟
+ هیچی
و سریع از اتاق رفتم بیرون و درو بستم و رفتم رو مبل نشستم و بعد پنج دقیقه گفتم:
+ ایزابل بیا با هم بریم بیرون
ایزابل هم درجا قبول کرد و گفت:
باشه پس من میرم لباس بپوشم
و رفت تو اتاق منم رفتم تو اتاق و یه آرایش ملایم کردم و بدون توجه به لوسیفر که داشت نگام میکرد از جلوش رد شدم که گفت:
- کجا؟
+ بیرون
- فک نکنم که اجازه داده باشم که بری بیرون
+ فک نکنم از کسی اجازه خواسته باشم
اینو گفتم و از اتاق رفتم بیرون و منتظر ایزابل موندم که بالاخره اومد و دست همو گرفتیم و از خونه رفتیم بیرون همینطور داشتیم قدم میزدیم که ایزابل گفت:
بیا بریم خرید کنیم منم نه نیاوردم و رفتیم سمت یه پاساژ من ازش خوشم نیومد چون معلوم بود که اینجا همه چت بودن یکم ترسیدم اما باز سعی کردم برام مهم نباشه رفتیم تو یه مغازه که لباس زیر فروشی بود فروشنده یه پسر بود فروشنده با لحن خیلی مهربون گفت:
سلام خوشگلا میتونم کمکتون کنم؟
+ سلام ممنون
احساس کردم ایزابل زول زده به پسره و حرف نمیزنه معلوم بود ازش خوشش اومده برای همین تکونش دادم و صداش کردم که به خودش اومد بعد رو به پسره گفتم:
+ یه چیز کیوت میخوام و البته سکسی
پسره چند تا بهم نشون داد منم اونایی که خوشم اومدو گرفتم بعضیاشون کیوت بودن بعضیا سکسی و ما حساب کردیم و رفتیم بیرون و خواستیم از پاساژ بیایم بیرون که چند تا پسره جلومونو گرفتن که قلبم اومد تو دهنم داشتم سکته میکردم اما به روی خودم نیاوردم و گفتم:
+ چته؟
پسره نگام کرد و گفت:
این کوچولومون چه کیوته
+ خفه شو باباگمشو کنار
پسره با پر رویی تمام نگام کرد و گفت:
ن. می. خوام.
+ چی میخوای الان؟
پسره جواب داد:
تورو
منم خواستم بفرستمش اونور برای همین گفتم:
+ عه پلیس
اونا هم برگشتن نگاه کردن منم تا سریع دست ایزابلو گرفتمو دویدم
۴.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.