in our love
in our love
P6
با این حرفش تعجب کردم و چشام گشاد شد که رومانو پسرید
-کی؟
و لوسیفر که با چشمای خمار به من نگاه میکرد گفت
_همین الان
و بعد لباش و روی لبام قرار داد ولی من باهاش همراهی کردم
(دو دقیقه بعد)
با نفس کم اوردن از هم جدا شدیم و لوسیفر فهمید که من خجالت میکشم منو تو اتاق برد و بغلم کرد و خودش رو انداخت رو تخت که من باهاش افتادم
(ویو رومانو)
وای این چی بود؟چقد پروئه پسره اصلا نمیفهمه که نباید جلوی بزرگتر ازین کارا بکنه
ایزابل از عصبانیت دستاشو مشت کرده بود و دندوناشو به هم فشار میداد
رامونائم از تعجب اصلا نمیدونست چی بگه و چی کار کنه
تا اینکه رومانو از جاش بلند شد و رفت سمت اتاق لوسیفر و ثورا در زد اما کسی درو باز نکرد که اینبار درو باز کرد اومد تو با دیدن ما که رو تخت تو بغل هم دراز کشیده بودیم خشکش زد و با عصبانیت دستمو گرفت و منو از بغل لوسیفر کشید بیرون که لوسیفرم از رو تخت بلند شد و کنارم تو اتاق وایستاد رومانو چند ثانیه با عصبانیت نگام کرد و یهو دستشو اورد بالا منم از ترس چشمامو بستم
(چند ثانیه بعد)
چرا چیزی حس نکردم؟ یعنی انقد محکم زد که متوجه نشدم؟
آروم آروم چشمامو باز کردم و با چیزی که دیدم جا خوردم
دست رومانو تو دست لوسیفر بود و با چشمای گشاد به لوسیفر نگاه میکرد لوسیفرم خیلی عصبانی بود و همچنان که دست رومانو رو گرفته بود هولش داد عقب انگار چشمم رو لوسیفر قفل شده بود نمیتونستم از نگاه کردنش دست بکشم که با صداش به خودم اومدم
- حواست باشه چه گوهی میخوری
رومانو با داد جوابشو داد:
خجالت بکش...چجوری میتونی با بزرگترت اینجوری حرف بزنی؟
لوسیفرم با داد جوابشو داد
- دهنتو ببند...فک کردی فقط چون بچه ست و پدر و مادر نداره میتونی هرکار بخوای بکنی؟نه...اون اونقدرائم بی کس و کار نیست
با این حرفاش رومانو اصلا حرف نزد و از اتاق رفت بیرون
لوسیفرو بغل کردم و ازش تشکر کردم اونم از عصبانیت چیزی نگفت و فقط بغلم کرد
برای اینکه از عصبانیتش کم بشه رو پنجه پام وایستادم و بوسه ای اروم به لباش زدم که باعث شد لبخند بزنه دوباره بغلش کردم بعد چند دقیقه ازش جدا شدم و رفتم تو هال
چون نمیخواستم کسیو ببینم سریع رفتم تو آشپز خونه نشستم رو زمین بعد چند ثانیه رومانو اومد و نشست پیشم دستمو گرفت و گفت:
ثورا جان منو ببخش زیاده روی کردم نباید اون کارارو میکردم خب یه کوچولو بهم حق بده تو هنوز بچه ای فقط ۱۴ سالته بهم حق بده که نگرانت باشم یه پسره که معلوم نیست کیه و از کجا اومده میاد ددیت میشه و اینجور ازت لب میگره به هر حال ازت معذرت میخوام لطفا از اونم عذرخواهی کن...خب...تو منو میبخشی؟
P6
با این حرفش تعجب کردم و چشام گشاد شد که رومانو پسرید
-کی؟
و لوسیفر که با چشمای خمار به من نگاه میکرد گفت
_همین الان
و بعد لباش و روی لبام قرار داد ولی من باهاش همراهی کردم
(دو دقیقه بعد)
با نفس کم اوردن از هم جدا شدیم و لوسیفر فهمید که من خجالت میکشم منو تو اتاق برد و بغلم کرد و خودش رو انداخت رو تخت که من باهاش افتادم
(ویو رومانو)
وای این چی بود؟چقد پروئه پسره اصلا نمیفهمه که نباید جلوی بزرگتر ازین کارا بکنه
ایزابل از عصبانیت دستاشو مشت کرده بود و دندوناشو به هم فشار میداد
رامونائم از تعجب اصلا نمیدونست چی بگه و چی کار کنه
تا اینکه رومانو از جاش بلند شد و رفت سمت اتاق لوسیفر و ثورا در زد اما کسی درو باز نکرد که اینبار درو باز کرد اومد تو با دیدن ما که رو تخت تو بغل هم دراز کشیده بودیم خشکش زد و با عصبانیت دستمو گرفت و منو از بغل لوسیفر کشید بیرون که لوسیفرم از رو تخت بلند شد و کنارم تو اتاق وایستاد رومانو چند ثانیه با عصبانیت نگام کرد و یهو دستشو اورد بالا منم از ترس چشمامو بستم
(چند ثانیه بعد)
چرا چیزی حس نکردم؟ یعنی انقد محکم زد که متوجه نشدم؟
آروم آروم چشمامو باز کردم و با چیزی که دیدم جا خوردم
دست رومانو تو دست لوسیفر بود و با چشمای گشاد به لوسیفر نگاه میکرد لوسیفرم خیلی عصبانی بود و همچنان که دست رومانو رو گرفته بود هولش داد عقب انگار چشمم رو لوسیفر قفل شده بود نمیتونستم از نگاه کردنش دست بکشم که با صداش به خودم اومدم
- حواست باشه چه گوهی میخوری
رومانو با داد جوابشو داد:
خجالت بکش...چجوری میتونی با بزرگترت اینجوری حرف بزنی؟
لوسیفرم با داد جوابشو داد
- دهنتو ببند...فک کردی فقط چون بچه ست و پدر و مادر نداره میتونی هرکار بخوای بکنی؟نه...اون اونقدرائم بی کس و کار نیست
با این حرفاش رومانو اصلا حرف نزد و از اتاق رفت بیرون
لوسیفرو بغل کردم و ازش تشکر کردم اونم از عصبانیت چیزی نگفت و فقط بغلم کرد
برای اینکه از عصبانیتش کم بشه رو پنجه پام وایستادم و بوسه ای اروم به لباش زدم که باعث شد لبخند بزنه دوباره بغلش کردم بعد چند دقیقه ازش جدا شدم و رفتم تو هال
چون نمیخواستم کسیو ببینم سریع رفتم تو آشپز خونه نشستم رو زمین بعد چند ثانیه رومانو اومد و نشست پیشم دستمو گرفت و گفت:
ثورا جان منو ببخش زیاده روی کردم نباید اون کارارو میکردم خب یه کوچولو بهم حق بده تو هنوز بچه ای فقط ۱۴ سالته بهم حق بده که نگرانت باشم یه پسره که معلوم نیست کیه و از کجا اومده میاد ددیت میشه و اینجور ازت لب میگره به هر حال ازت معذرت میخوام لطفا از اونم عذرخواهی کن...خب...تو منو میبخشی؟
۱.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.