وقتی هم خونه هات تورو تریـ.سام به فـ.اک میدن
وقتی هم خونه هات تورو تریـ.سام به فـ.اک میدن
راوی ویو
دخترک بعد از کلی تلاش بلاخره توی دانشگاهی که خواست قبول شد
باید یه مدت طولانی از پدر مادرش دور میموند
این موضوع برای پدر مادر ات واقعا سخت بود که تنها دخترشون عزیز در دونشون قراره ازشون جدا بشه و توی یه شهر غریب زندگی کنه
سئول شهر بزرگی بود و هر اتفاقی ممکن بود برای دختر کوچولو شون بیفته
ویو ات
امشب باید درمورد خوابگاه با مامان و بابا حرف بزنم از پله ها پایین رفتم و به سمت سالن حرکت کردم میز شام اماده بود و مامان بابا منتظر من نشسته بودن رفتم کنارشون سر جام نشستم زیاد اشتها نداشتم پس زود تر سر بحثو باز کردم
ات: بابا من فکر میکنم اگه توی خوابگاه دانشگاه بمونم بهتره
ب.ا: میدونی که دوتای پسر خالت توی سئول باهم زندگی میکنن منو مادرت فکر کردیم اگه تو پیش اونا بمونی جات امن تره
ات : بابا اونا برای خودشون یه زندگی دارن من نمیخوام مزاحم زندگی اونا بشم
م.ا: ات من مطمعنم که اونا خوشحال میشن تو پیششون بمونی
همینو کم داشتم حالا باید برم پیش دوتا عوضی زندگی کنم هرچی تو روشون باهاشون خوب باشم ولی ازشون بدم میاد
ات: باشه هرچی شما بگین
م.ا: من باهاشون حرف میزنم تو تا یه هفته دیگه باید برای دانشگاهت سئول باشی
ات: باشه
هیچ وقت نمی تونستم حرفشونو زمین بندازم حرفشون برام حکم طلا رو داشت
اوففف اشتهام کور تر شد اصن غذا هم نمیخورم آخه یکی نیس بگه دختر نونت کم بود آبت کم بود دانشگاه رفتنت چی بود (سم جدید 🥲😂)
ات: من میرم اتاقم
یه هفته بعد
ویو ات
اوففف بلاخره از هواپیما پیاده شدم چمدونم گرفتم و به سمت در ورودی فرودگاه رفتم مامان گفت کوک میاد دنبالم پس کوش عیش
مث اسکلا به آسفالت زل زده بودم و به این فک میکردم عابقتم با این دوتا شل مغز چی میشه که با صدای بوق ریدم به خودم نگای جلوم کردم یه لامبورگینی مشکی با شیشه های دودی جلوم پارک کرده بود اون برام بوق زده بود عیش احمق بیا گرفتار یه عوضی شدم آخه کوک کجایی
ات: هی یارو فهمیدم اول بوقتو خریدی بعد ماشینتو حالا بزن به چاک
شیشه ماشینشو داد پایین یه پسر با دستای پر تتو پرسینگ لب معلومه ازون عوضیاس محلش نزاشتم و به جلوم نگاه کردم که گفت
کوک : باشه خانوم بد اخلاق حالا بیا سوار شو
ات: سوار شم ؟ باشه
رفتم در جلو باز کردم و محکم زدمش به هم یه صدای خیلی بدی داد ابروهاش توی هم رفت و از ماشین پیاده شد یه نگاه به چشماش کردم که فهمیدم پارم پس دوتا پا داشتم دوتا دیگه قرض گرفتم فرار کردم صدای قیژ قیژ چرخ های چمدون روی آسفالت خیلی بد بود برگشتم به پشت سرم نگاه کردم نبودش
ادامه کامنت
فالو♡
ایشالا خدا خودش گناهاتونو ببخشه ◕‿◕
راوی ویو
دخترک بعد از کلی تلاش بلاخره توی دانشگاهی که خواست قبول شد
باید یه مدت طولانی از پدر مادرش دور میموند
این موضوع برای پدر مادر ات واقعا سخت بود که تنها دخترشون عزیز در دونشون قراره ازشون جدا بشه و توی یه شهر غریب زندگی کنه
سئول شهر بزرگی بود و هر اتفاقی ممکن بود برای دختر کوچولو شون بیفته
ویو ات
امشب باید درمورد خوابگاه با مامان و بابا حرف بزنم از پله ها پایین رفتم و به سمت سالن حرکت کردم میز شام اماده بود و مامان بابا منتظر من نشسته بودن رفتم کنارشون سر جام نشستم زیاد اشتها نداشتم پس زود تر سر بحثو باز کردم
ات: بابا من فکر میکنم اگه توی خوابگاه دانشگاه بمونم بهتره
ب.ا: میدونی که دوتای پسر خالت توی سئول باهم زندگی میکنن منو مادرت فکر کردیم اگه تو پیش اونا بمونی جات امن تره
ات : بابا اونا برای خودشون یه زندگی دارن من نمیخوام مزاحم زندگی اونا بشم
م.ا: ات من مطمعنم که اونا خوشحال میشن تو پیششون بمونی
همینو کم داشتم حالا باید برم پیش دوتا عوضی زندگی کنم هرچی تو روشون باهاشون خوب باشم ولی ازشون بدم میاد
ات: باشه هرچی شما بگین
م.ا: من باهاشون حرف میزنم تو تا یه هفته دیگه باید برای دانشگاهت سئول باشی
ات: باشه
هیچ وقت نمی تونستم حرفشونو زمین بندازم حرفشون برام حکم طلا رو داشت
اوففف اشتهام کور تر شد اصن غذا هم نمیخورم آخه یکی نیس بگه دختر نونت کم بود آبت کم بود دانشگاه رفتنت چی بود (سم جدید 🥲😂)
ات: من میرم اتاقم
یه هفته بعد
ویو ات
اوففف بلاخره از هواپیما پیاده شدم چمدونم گرفتم و به سمت در ورودی فرودگاه رفتم مامان گفت کوک میاد دنبالم پس کوش عیش
مث اسکلا به آسفالت زل زده بودم و به این فک میکردم عابقتم با این دوتا شل مغز چی میشه که با صدای بوق ریدم به خودم نگای جلوم کردم یه لامبورگینی مشکی با شیشه های دودی جلوم پارک کرده بود اون برام بوق زده بود عیش احمق بیا گرفتار یه عوضی شدم آخه کوک کجایی
ات: هی یارو فهمیدم اول بوقتو خریدی بعد ماشینتو حالا بزن به چاک
شیشه ماشینشو داد پایین یه پسر با دستای پر تتو پرسینگ لب معلومه ازون عوضیاس محلش نزاشتم و به جلوم نگاه کردم که گفت
کوک : باشه خانوم بد اخلاق حالا بیا سوار شو
ات: سوار شم ؟ باشه
رفتم در جلو باز کردم و محکم زدمش به هم یه صدای خیلی بدی داد ابروهاش توی هم رفت و از ماشین پیاده شد یه نگاه به چشماش کردم که فهمیدم پارم پس دوتا پا داشتم دوتا دیگه قرض گرفتم فرار کردم صدای قیژ قیژ چرخ های چمدون روی آسفالت خیلی بد بود برگشتم به پشت سرم نگاه کردم نبودش
ادامه کامنت
فالو♡
ایشالا خدا خودش گناهاتونو ببخشه ◕‿◕
۴.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.