part 11
ویو ا/ت
بعد از رفتن منشی سو آماده شدم....
ادکلن ام رو از کیفم در آوردم یه زره به خودم زدم......
و به سمت سالن جلسه قدم برداشتم....
تا در باز کردم ......
ویو هوسوک...
تازه رسیده بودم .....
دل تو دلم نبود تا دوباره ا/ت رو ببینم اخه تو چت شده پسر ....
چرا ..چرا انقدر نگران این دختره ای
نکنه نه بابا نکنه عاشقش شده باشم...؟!
وایی هویدا ولش کن تو عاشق نشدی تو مادر اون دختر رو کشتی الان عذاب و وجدان داری....
اره چیزی نیس....
تو افکار خودم غرق بودم که یه دختر خیلی خوشکل اومد تو.....
اون....اون ا/ت بود چقدر خوشگل بودش واییی خیلی خوشگل شده بود.....
فقط منو یونگی ا/ت تو سالن بودیم...
ا/ت کوششی رو برداشت داشت با ته حرف می زد که یهو گفت....
ا/ت. ببخشید من الان میام
هوپی و یونگی. بفرمائید
ویو ا/ت اومدم بیرون که ته رو دیدم
$ گفتی جلو در وایسم برا چی؟
ته میشه جلو این دوستات نقش دوس پسرم رو بازی کنی؟
$ جان!😳
$ چرا اونوقت؟
بریم؟ خونه توضیح میدم...
$ باش برو تو چاگیا *چشمک و لبخند
از الان رفتی تو حس....
بریم تا شک نکردن....
$ بریم
$ اوه سلام ببخشید منتظر گذاشتیمتون
دوس دختر جلوی در کارم داشت....
اِهم اینجوری نگوو
$ باشه چاگیا
*ذهن ا/ت....
چشم های یونگی هوسوک داشت در میومد
ولی تو چشمای هوپی اشک جمع شد ولی سریع پاکشون کرد وانمود کرد چیزی نشده....
تو دلم یه حس خاصی داشتم انگار ناراحت شده بودم... نمیدونم چم شده بود....
انگار....انگار عاشق هوپی شده بودم....
ویو ذهن هوسوک....
اصلا حواسم به جلسه نبود....
یعنی ا/ت با ته قرار میزاشت نه بابا
می خوام می خوام برای آخرین بار با ا/ت بدم بیرون....
بدون اینکه ته بفهمه..
پس بعد از جلسه....................
بعد از رفتن منشی سو آماده شدم....
ادکلن ام رو از کیفم در آوردم یه زره به خودم زدم......
و به سمت سالن جلسه قدم برداشتم....
تا در باز کردم ......
ویو هوسوک...
تازه رسیده بودم .....
دل تو دلم نبود تا دوباره ا/ت رو ببینم اخه تو چت شده پسر ....
چرا ..چرا انقدر نگران این دختره ای
نکنه نه بابا نکنه عاشقش شده باشم...؟!
وایی هویدا ولش کن تو عاشق نشدی تو مادر اون دختر رو کشتی الان عذاب و وجدان داری....
اره چیزی نیس....
تو افکار خودم غرق بودم که یه دختر خیلی خوشکل اومد تو.....
اون....اون ا/ت بود چقدر خوشگل بودش واییی خیلی خوشگل شده بود.....
فقط منو یونگی ا/ت تو سالن بودیم...
ا/ت کوششی رو برداشت داشت با ته حرف می زد که یهو گفت....
ا/ت. ببخشید من الان میام
هوپی و یونگی. بفرمائید
ویو ا/ت اومدم بیرون که ته رو دیدم
$ گفتی جلو در وایسم برا چی؟
ته میشه جلو این دوستات نقش دوس پسرم رو بازی کنی؟
$ جان!😳
$ چرا اونوقت؟
بریم؟ خونه توضیح میدم...
$ باش برو تو چاگیا *چشمک و لبخند
از الان رفتی تو حس....
بریم تا شک نکردن....
$ بریم
$ اوه سلام ببخشید منتظر گذاشتیمتون
دوس دختر جلوی در کارم داشت....
اِهم اینجوری نگوو
$ باشه چاگیا
*ذهن ا/ت....
چشم های یونگی هوسوک داشت در میومد
ولی تو چشمای هوپی اشک جمع شد ولی سریع پاکشون کرد وانمود کرد چیزی نشده....
تو دلم یه حس خاصی داشتم انگار ناراحت شده بودم... نمیدونم چم شده بود....
انگار....انگار عاشق هوپی شده بودم....
ویو ذهن هوسوک....
اصلا حواسم به جلسه نبود....
یعنی ا/ت با ته قرار میزاشت نه بابا
می خوام می خوام برای آخرین بار با ا/ت بدم بیرون....
بدون اینکه ته بفهمه..
پس بعد از جلسه....................
۶۳.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.