گس لایتر/پارت ۱۰۲
گفت: من به ناهار...
وایسا ببینم... تو از کجا فهمیدی؟
-حدسش سخت نبود... چون توی دانشگاهم این پیشنهاد رو به دخترا میدادی... تو فعلا فقط باید به چشم یون ها متشخص جلوه کنی... اگر از این کارا بکنی دیگه باهات حرف نمیزنه....
باد وزید و موهای ایل دونگ رو به هم ریخت... دستی به موهاش کشید و گفت: ولی تو فقط با بایول یه رابطه ی پیش از ازدواج کوتاه داشتی... چطوری انقد خوب همه چیو میدونی؟
-باید سعی کنی شخصیت هرکسو بشناسی... تا بتونی تحت تاثیرش قرار بدی... یک روش برای همه جوابگو نیست
-عجب! تو خیلی باهوشی جونگکوک!...
جونگکوک ابروهاشو به هم نزدیک کرد و گفت: ولی یه سوال... تو واقعا به یون ها علاقمندی؟ اون کاملا برعکس توئه
-خب بایولم کاملا عکس توئه... متضادها هستن که عاشق هم میشن...
جونگکوک سکوت کرد... جوابی نداشت... یکدفعه از جاش بلند شد و گفت: من دیگه باید برم...
ایل دونگ همونطوری که نشسته بود از پشت سر به جونگکوکی نگاه کرد که حتی صبر نکرد ازش خداحافظی کنه...
************************************
بایول این روزا شدیدا احساس گرسنگی میکرد و فقط دنبال این بود که خوراکیای مورد علاقشو بخوره... و حتی کیفشو پر از خوراکی میکرد و توی شرکت موقع کار میخورد...
توی خونه هم بیشتر توی آشپزخونه بود... و خانم جی وو درست مثل مادرش ازش مراقبت میکرد...
بایول توی آشپزخونه مشغول خوردن موچیای خوشمزه ای بود که خانم جی وو براش آماده کرده بود... که جونگکوک برگشت... بایول همزمان که موچی صورتی رنگ رو گاز میزد و تا نیمه اون رو توی دهنش برده بود از پشت میز آشپزخونه پاشد و به سمت جونگکوک رفت...
جونگکوک با دیدن بایول که این روزا کمی چاق شده بود و شکمش هم بالا اومده بود ایستاد... بایول بی هیچ حرفی به سمتش اومد و بغلش کرد... جونگکوک دستاش توی هوا موند... انتظار این حرکت رو نداشت...
هنوز آخرین تیکه ی موچی توی دست بایول بود... از جونگکوک فاصله گرفت و بهش لبخند زد... و گفت: خوش اومدی عزیزم...
جونگکوک با نگاه سردش به بایول خیره شد و گفت: این روزا اضافه وزن پیدا کردی... یکم مراقب خودت باش...
بایول لبخندش محو شد... نگاهی به خودش انداخت و گفت: خب... بخاطر بچس... همش گرسنمه...
جونگکوک همزمان که به سمت اتاق میرفت گفت: کاذبه...
*****************************
بایول بعد از دقایقی به اتاقشون رفت... صدای دوش حموم میومد... فهمید جونگکوک داره دوش میگیره... داشت به سمت تخت میرفت که کمی دراز بکشه... که گوشی جونگکوک زنگ خورد... نوشته بود ایل دونگ...
گوشی رو از روی میز جلوی آینه برداشت و جواب داد:
الو؟... ایل دونگ؟...
ولی به محض اینکه صحبت کرد مخاطب گوشی رو قطع کرد...
بایول متعجب شد... توی تماسای جونگکوک رفت... تا دوباره شماره رو بگیره... میخواست تماس مجدد رو بزنه که جونگکوک از حموم بیرون اومد...
وایسا ببینم... تو از کجا فهمیدی؟
-حدسش سخت نبود... چون توی دانشگاهم این پیشنهاد رو به دخترا میدادی... تو فعلا فقط باید به چشم یون ها متشخص جلوه کنی... اگر از این کارا بکنی دیگه باهات حرف نمیزنه....
باد وزید و موهای ایل دونگ رو به هم ریخت... دستی به موهاش کشید و گفت: ولی تو فقط با بایول یه رابطه ی پیش از ازدواج کوتاه داشتی... چطوری انقد خوب همه چیو میدونی؟
-باید سعی کنی شخصیت هرکسو بشناسی... تا بتونی تحت تاثیرش قرار بدی... یک روش برای همه جوابگو نیست
-عجب! تو خیلی باهوشی جونگکوک!...
جونگکوک ابروهاشو به هم نزدیک کرد و گفت: ولی یه سوال... تو واقعا به یون ها علاقمندی؟ اون کاملا برعکس توئه
-خب بایولم کاملا عکس توئه... متضادها هستن که عاشق هم میشن...
جونگکوک سکوت کرد... جوابی نداشت... یکدفعه از جاش بلند شد و گفت: من دیگه باید برم...
ایل دونگ همونطوری که نشسته بود از پشت سر به جونگکوکی نگاه کرد که حتی صبر نکرد ازش خداحافظی کنه...
************************************
بایول این روزا شدیدا احساس گرسنگی میکرد و فقط دنبال این بود که خوراکیای مورد علاقشو بخوره... و حتی کیفشو پر از خوراکی میکرد و توی شرکت موقع کار میخورد...
توی خونه هم بیشتر توی آشپزخونه بود... و خانم جی وو درست مثل مادرش ازش مراقبت میکرد...
بایول توی آشپزخونه مشغول خوردن موچیای خوشمزه ای بود که خانم جی وو براش آماده کرده بود... که جونگکوک برگشت... بایول همزمان که موچی صورتی رنگ رو گاز میزد و تا نیمه اون رو توی دهنش برده بود از پشت میز آشپزخونه پاشد و به سمت جونگکوک رفت...
جونگکوک با دیدن بایول که این روزا کمی چاق شده بود و شکمش هم بالا اومده بود ایستاد... بایول بی هیچ حرفی به سمتش اومد و بغلش کرد... جونگکوک دستاش توی هوا موند... انتظار این حرکت رو نداشت...
هنوز آخرین تیکه ی موچی توی دست بایول بود... از جونگکوک فاصله گرفت و بهش لبخند زد... و گفت: خوش اومدی عزیزم...
جونگکوک با نگاه سردش به بایول خیره شد و گفت: این روزا اضافه وزن پیدا کردی... یکم مراقب خودت باش...
بایول لبخندش محو شد... نگاهی به خودش انداخت و گفت: خب... بخاطر بچس... همش گرسنمه...
جونگکوک همزمان که به سمت اتاق میرفت گفت: کاذبه...
*****************************
بایول بعد از دقایقی به اتاقشون رفت... صدای دوش حموم میومد... فهمید جونگکوک داره دوش میگیره... داشت به سمت تخت میرفت که کمی دراز بکشه... که گوشی جونگکوک زنگ خورد... نوشته بود ایل دونگ...
گوشی رو از روی میز جلوی آینه برداشت و جواب داد:
الو؟... ایل دونگ؟...
ولی به محض اینکه صحبت کرد مخاطب گوشی رو قطع کرد...
بایول متعجب شد... توی تماسای جونگکوک رفت... تا دوباره شماره رو بگیره... میخواست تماس مجدد رو بزنه که جونگکوک از حموم بیرون اومد...
۸.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.