عشق شیرین پارت ۳۲
جی هوپ:
از اتاق اومدم بیرون نمیخواستم بد رفتاری کنم باهاش ولی تقصیر خودش بود
یجی گیر داده بود که چرا بد حرف زدی باهاش
_من میرم خونه کار دارم...مراقبش باش به جین هم بگو دخترم رو تحویل بگیره و کار دفنش رو انجام بده
کتم رو برداشتم و رفتم سمت در.....اینبار از نمیگذرم جناب لی یونگبوک
رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم همینطور که حوله رو میپیچیدم دور کمرم گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم هه....نایون بود
رد تماس زدم دوباره زنگ زد
_بله؟
نایون:جی هوپ خوبی؟....نگرانت بودم چرت جواب نمیدی....کجایی؟
_دیگه بهم زنگ نزن.....خداعظ
نایون:یعنی چی؟من نامزدتم جی هوپ
_نامزد؟تو کی نامزد من شدی که من خبر ندارم یه کاغذ ساده ی صیغه بود که اونم تا فردا از بین میره
نایون:چی داری میگی ما عقد کردیم باهم
_هیچ عقدی در کار نیس از پدرت بپرس....روز خوش
سیم کارتم رو در اوررم و شکستم
اماده شدم و رفتم بیمارستان
میخواستم برم سمت اتاق که یکی از پرستار ها صدام کرد
پرستار:ببخشید اقا....اقای دکتر گفتن باهاتون کار ضروری دارن اتاقشون طبقه ی بالا سمت راست هس
_آم باشه ممنون
رفتم بالا و وارد اتاق شدم
همون دکتری بود که یونا رو عمل کرده بود
دکتر:شما همون اقای جانگ هوسوک هستید دیگه؟درسته؟
_بله خودمم
به صندلی اشاره کرد و نشستیم
_مشکلی پیش اومده؟
دکتر:راستش من متوجه یه چیزی شدم گفتم در جریان بزارمتون
_گوش میدم
دکتر:قبل از اینکه خانومتون از پله ها بیفتن یعنی ضربه به شکمشون وارد بشه چیزی خورده بودن؟نوشیدنی غذایی چیزی؟
_تا اونجایی که من دیدم خیر چیزی نخورده ولی شاید بعد از اینکه من برم خورده باشه....چطور؟
دکتر:خب باید بگم که قبل از اینکه ضربه به خانومتون وارد شده باشه بچه سقط شده بود
_میشه واضح تر حرف بزنید؟
دکتر:منظورم این هس که بچتون بر اثر ضربه نمرده
متعجب گفتم:چطور ممکنه؟مگه میشه؟
دکتر:بله با قرصی که خوردن بچه سقط شده....بر اثر خونریزی و سرگیجه سرشون گیج میره و میفتن
گیج شده بودم از دکتر تشکر کردم و رفتم بیرون
یعنی یونا چی خورده؟غیرممکنه که حودش برای سقط شون بچه قرص خورده باشه
هوووف حتما بهش نوشیدنی چیزی دادن خورده....بهش گفتم اگه چیزی تعارف کردن نخور
(فهمیدید که بچه چطوری سقط شده؟و با خوردن چه چیزی سقط شده؟اگه نفهمیدید توی کامنت ها بپرسید یگم)
رفتم پایین که مامانم رو دیدم
منو برد حیاط و راجب اینکه چطوری یونا افتاده پرسید....خیلی عصبی بود اروم جوابشو میدادم ولی خیلی عصبی بود اخرش هم برگشت گفت:از همه ی گندکاری هات خبر دارم فکر نکن نمیدونم
متعجب شدم امروز چه روز پر تعجبیه
ادامه در پارت بعدی
از اتاق اومدم بیرون نمیخواستم بد رفتاری کنم باهاش ولی تقصیر خودش بود
یجی گیر داده بود که چرا بد حرف زدی باهاش
_من میرم خونه کار دارم...مراقبش باش به جین هم بگو دخترم رو تحویل بگیره و کار دفنش رو انجام بده
کتم رو برداشتم و رفتم سمت در.....اینبار از نمیگذرم جناب لی یونگبوک
رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم همینطور که حوله رو میپیچیدم دور کمرم گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم هه....نایون بود
رد تماس زدم دوباره زنگ زد
_بله؟
نایون:جی هوپ خوبی؟....نگرانت بودم چرت جواب نمیدی....کجایی؟
_دیگه بهم زنگ نزن.....خداعظ
نایون:یعنی چی؟من نامزدتم جی هوپ
_نامزد؟تو کی نامزد من شدی که من خبر ندارم یه کاغذ ساده ی صیغه بود که اونم تا فردا از بین میره
نایون:چی داری میگی ما عقد کردیم باهم
_هیچ عقدی در کار نیس از پدرت بپرس....روز خوش
سیم کارتم رو در اوررم و شکستم
اماده شدم و رفتم بیمارستان
میخواستم برم سمت اتاق که یکی از پرستار ها صدام کرد
پرستار:ببخشید اقا....اقای دکتر گفتن باهاتون کار ضروری دارن اتاقشون طبقه ی بالا سمت راست هس
_آم باشه ممنون
رفتم بالا و وارد اتاق شدم
همون دکتری بود که یونا رو عمل کرده بود
دکتر:شما همون اقای جانگ هوسوک هستید دیگه؟درسته؟
_بله خودمم
به صندلی اشاره کرد و نشستیم
_مشکلی پیش اومده؟
دکتر:راستش من متوجه یه چیزی شدم گفتم در جریان بزارمتون
_گوش میدم
دکتر:قبل از اینکه خانومتون از پله ها بیفتن یعنی ضربه به شکمشون وارد بشه چیزی خورده بودن؟نوشیدنی غذایی چیزی؟
_تا اونجایی که من دیدم خیر چیزی نخورده ولی شاید بعد از اینکه من برم خورده باشه....چطور؟
دکتر:خب باید بگم که قبل از اینکه ضربه به خانومتون وارد شده باشه بچه سقط شده بود
_میشه واضح تر حرف بزنید؟
دکتر:منظورم این هس که بچتون بر اثر ضربه نمرده
متعجب گفتم:چطور ممکنه؟مگه میشه؟
دکتر:بله با قرصی که خوردن بچه سقط شده....بر اثر خونریزی و سرگیجه سرشون گیج میره و میفتن
گیج شده بودم از دکتر تشکر کردم و رفتم بیرون
یعنی یونا چی خورده؟غیرممکنه که حودش برای سقط شون بچه قرص خورده باشه
هوووف حتما بهش نوشیدنی چیزی دادن خورده....بهش گفتم اگه چیزی تعارف کردن نخور
(فهمیدید که بچه چطوری سقط شده؟و با خوردن چه چیزی سقط شده؟اگه نفهمیدید توی کامنت ها بپرسید یگم)
رفتم پایین که مامانم رو دیدم
منو برد حیاط و راجب اینکه چطوری یونا افتاده پرسید....خیلی عصبی بود اروم جوابشو میدادم ولی خیلی عصبی بود اخرش هم برگشت گفت:از همه ی گندکاری هات خبر دارم فکر نکن نمیدونم
متعجب شدم امروز چه روز پر تعجبیه
ادامه در پارت بعدی
۴.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.