عشق شیرین پارت ۲۹
جی هوپ:
صدای اهنگ قطع شد و صدای جیغ های پی در پی میومد
دست از رقص اجباری با نایون برداشتم و رفتم تا ببینم چیشده
همه دور کسی جمع شده بودن
انگار کسی از پله ها افتاده بود
رفتم نزدیکتر چیزی مشحص نبود
یه دلشوره خاصی داشتم
بیخیال اونطورف شدم و رفتم سمت جایی که یونا نشسته بود
ولی با حرف یونگبوک سرجام خشک شدم
یونگبوک:بیچاره جی هوپ.....این که خانومشه
درست شنیدم؟
کسی که افتاده بود یونا بود؟
برگشتم ولی پاهام قفل شده بود.....به سختی حرکت کردم مهمون ها یکی یکی کنار میرفتن تا اینکه چهره ی کسی که افتاده بود مشخص شد
اون یونا بود.....یونای من؟
لباس ابی عروسکیش خونی شده بود.....زیر سرش خونی شده بود
خندیدم....یه خنده ی هیستیریک و عصبی...همه با تعجب نگام میکردن
دیکه هیچی نفهیدم یونا رو بلند کردم و بردم سمت ماشین
با سرعت برق میروندم سمت بیمارستان هرچند دقیقه یبار به عقب نگاه میکردم
من چرا تنهاش گذاشتم؟منه احمق چرا تنهاش گذاشتم؟
رسیدیم بیمارستان
پرستار با دیدن وضعیت ما زود برانکارد رو اورد و یونا رو گذاشتیم روی برانکارد
چیزایی که از پرستارا میشنیدم برام غیرقابل درک بود
_ضربه ی بدی خورده باید عمل شه.....فکر نکنم بچه زنده مونده باشه
_اتاق عمل رو اماده کنید ضربه بدی خورده ممکنه هردو جونشون رو از دست بدن هم مادر هم بچه
رسیدیم جلوی در اتاق عمل ولی نزاشتن من برم تو
همونجا سُر خوردم و روی زمین نشستم
فقط میتونستم به خودم لعنت بفرستم که چرا تنهاش گذاشتم
نمیدونم چند ساعت گذشته بود که در اتاق باز شد و دکتر اومد بیرون زود رفتم سمتش
_اقای دکتر حال زنم جطوره؟
ادامه در پارت بعدی
بچه ها دیروز فراموش کردم پارت بنویسم اگه لایکا زیاد باشه یکی دیگه هم امروز مینویسم
صدای اهنگ قطع شد و صدای جیغ های پی در پی میومد
دست از رقص اجباری با نایون برداشتم و رفتم تا ببینم چیشده
همه دور کسی جمع شده بودن
انگار کسی از پله ها افتاده بود
رفتم نزدیکتر چیزی مشحص نبود
یه دلشوره خاصی داشتم
بیخیال اونطورف شدم و رفتم سمت جایی که یونا نشسته بود
ولی با حرف یونگبوک سرجام خشک شدم
یونگبوک:بیچاره جی هوپ.....این که خانومشه
درست شنیدم؟
کسی که افتاده بود یونا بود؟
برگشتم ولی پاهام قفل شده بود.....به سختی حرکت کردم مهمون ها یکی یکی کنار میرفتن تا اینکه چهره ی کسی که افتاده بود مشخص شد
اون یونا بود.....یونای من؟
لباس ابی عروسکیش خونی شده بود.....زیر سرش خونی شده بود
خندیدم....یه خنده ی هیستیریک و عصبی...همه با تعجب نگام میکردن
دیکه هیچی نفهیدم یونا رو بلند کردم و بردم سمت ماشین
با سرعت برق میروندم سمت بیمارستان هرچند دقیقه یبار به عقب نگاه میکردم
من چرا تنهاش گذاشتم؟منه احمق چرا تنهاش گذاشتم؟
رسیدیم بیمارستان
پرستار با دیدن وضعیت ما زود برانکارد رو اورد و یونا رو گذاشتیم روی برانکارد
چیزایی که از پرستارا میشنیدم برام غیرقابل درک بود
_ضربه ی بدی خورده باید عمل شه.....فکر نکنم بچه زنده مونده باشه
_اتاق عمل رو اماده کنید ضربه بدی خورده ممکنه هردو جونشون رو از دست بدن هم مادر هم بچه
رسیدیم جلوی در اتاق عمل ولی نزاشتن من برم تو
همونجا سُر خوردم و روی زمین نشستم
فقط میتونستم به خودم لعنت بفرستم که چرا تنهاش گذاشتم
نمیدونم چند ساعت گذشته بود که در اتاق باز شد و دکتر اومد بیرون زود رفتم سمتش
_اقای دکتر حال زنم جطوره؟
ادامه در پارت بعدی
بچه ها دیروز فراموش کردم پارت بنویسم اگه لایکا زیاد باشه یکی دیگه هم امروز مینویسم
۳.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.