p:one
میشه دوباره بابا صدام کنی !؟🐼🖤
.
.
.
سلام من کیم نامجون هستم با توجه به اینکه دخترم کیم میا دیگه اینجا حضور نداره بسیار ناراحت هستم ، اما این جایزه بسیار برای من ارزش داره و از دخترم ممنونم که اسم خودش رو کیم میا ، بزرگتر کرده ( بغض) من دوسال هست کا مشاوره مدرسه سانگ هو سال اول شدم و سه سال هست که دخترم رو نمی بینم و این بسیار ناراحت کننده هست به تمامی دانش اموزانم میگم که لطفا کاری نکنید که بعدا پشیمون بشید و به تمام والدین ها میگم که لطفا رفتاری درست با بچه هاتون داشته باشید که مثل من پشیمون نشید ...
برای ادامه به پایین صفحه مراجعه کنید.
سه سال پیش :
میا : آپا خسته نباشی
نامجون : ( چش غره ) سلام ( سرد)
سانا: سلام عزیزم ( بوس)
نامجون: سلام عشقم
مینا: آپا
نامجون : سلام خوشگلم
.
.
.
میا
دوباره به صفحه ی اول دفتر خاطراتم برگشتم و نگاهی دوباره بهش انداختم نوشته هام رو مرور کردم ...
سلام من کیم میا هستم و ۱۵ سالمه ( هم سن من 🥺) من دختر کیم نامجون هستم بابام من رو دوست نداره آها این رو بگم که من یک خواهر کوچیکتر هم دارم که ۵ سالشه بابام میگه که باید به مینا همون خواهر کوچکترم توجه بیشتر شه بابام وقتی من کوچیک بودم خیلی رفتارش با من خوب بود من همه چی داشتم البته الانم دارم اما فرق زندگی الانم با قبلا در محبت بابام به منه بابام الان با من الان خیلی سرده چون خواهرم اومده اما من خواهرم رو دوست دارم مادرم سانا خیلی من رو دوست داره ما دوتا رو به یک اندازه دوست داره اما پدر من رو کمتر که هیچ اصلا و ابدا دوست نداره
کیم میا_
دوباره قطره اشکی مزاحم رو گونم اومد زود پاکش کردم که با صدای در به خودم اومدم
میا: بله ؟
سانا : دخترم ؟ .....( با دفترچه خاطرات بازش مواجه شدم صفحهی اول سرم رو پایین انداختم و برگشتم رو به میا و لب زدم) باز گریه کردی؟
میا: نه اصلا
سانا: پس چرا بینی کوچولو قرمز شده آلبالوی من
میا: حیحی ! مامان
سانا: هیچی وقت به من دروغ نگو که میفهمم
میا: اوکی
سانا: بیا بریم شام بخوریم
میا: باشه
.
.
.
میا( داشتم شامم رو میخوردم که یهو سرگیجه بدی گرفتم قبلم تیر میکشید )
مینا: آجی خوبی؟ ( همه رو به میا کردن نامجون مثل همیشه سرد بود ولی با گذاشتن دست میا رو قلبش یعو ته دلش خالی شد )
نامجون: میا صدام رو میشنوی ؟
میا: ایییی قلبم
سانا: یا خدا نامجون برو به دکتر کیم زنگ بزن ....دخترم میا تروخدا یکم تحمل کن
نامجون: باشه .... بهش یکم آب بده
سانا: بده من
کیم: الان میرسم
.
.
.
.
کیم: سلام ...سلام میا کجاس ؟ ( همون سوک جین خودمونه)
نامجون: اینا دنبالم بیا
کیم : همینجا بمون
( همه از ترس داشتم سکته میکردن)
.
.
.
سلام من کیم نامجون هستم با توجه به اینکه دخترم کیم میا دیگه اینجا حضور نداره بسیار ناراحت هستم ، اما این جایزه بسیار برای من ارزش داره و از دخترم ممنونم که اسم خودش رو کیم میا ، بزرگتر کرده ( بغض) من دوسال هست کا مشاوره مدرسه سانگ هو سال اول شدم و سه سال هست که دخترم رو نمی بینم و این بسیار ناراحت کننده هست به تمامی دانش اموزانم میگم که لطفا کاری نکنید که بعدا پشیمون بشید و به تمام والدین ها میگم که لطفا رفتاری درست با بچه هاتون داشته باشید که مثل من پشیمون نشید ...
برای ادامه به پایین صفحه مراجعه کنید.
سه سال پیش :
میا : آپا خسته نباشی
نامجون : ( چش غره ) سلام ( سرد)
سانا: سلام عزیزم ( بوس)
نامجون: سلام عشقم
مینا: آپا
نامجون : سلام خوشگلم
.
.
.
میا
دوباره به صفحه ی اول دفتر خاطراتم برگشتم و نگاهی دوباره بهش انداختم نوشته هام رو مرور کردم ...
سلام من کیم میا هستم و ۱۵ سالمه ( هم سن من 🥺) من دختر کیم نامجون هستم بابام من رو دوست نداره آها این رو بگم که من یک خواهر کوچیکتر هم دارم که ۵ سالشه بابام میگه که باید به مینا همون خواهر کوچکترم توجه بیشتر شه بابام وقتی من کوچیک بودم خیلی رفتارش با من خوب بود من همه چی داشتم البته الانم دارم اما فرق زندگی الانم با قبلا در محبت بابام به منه بابام الان با من الان خیلی سرده چون خواهرم اومده اما من خواهرم رو دوست دارم مادرم سانا خیلی من رو دوست داره ما دوتا رو به یک اندازه دوست داره اما پدر من رو کمتر که هیچ اصلا و ابدا دوست نداره
کیم میا_
دوباره قطره اشکی مزاحم رو گونم اومد زود پاکش کردم که با صدای در به خودم اومدم
میا: بله ؟
سانا : دخترم ؟ .....( با دفترچه خاطرات بازش مواجه شدم صفحهی اول سرم رو پایین انداختم و برگشتم رو به میا و لب زدم) باز گریه کردی؟
میا: نه اصلا
سانا: پس چرا بینی کوچولو قرمز شده آلبالوی من
میا: حیحی ! مامان
سانا: هیچی وقت به من دروغ نگو که میفهمم
میا: اوکی
سانا: بیا بریم شام بخوریم
میا: باشه
.
.
.
میا( داشتم شامم رو میخوردم که یهو سرگیجه بدی گرفتم قبلم تیر میکشید )
مینا: آجی خوبی؟ ( همه رو به میا کردن نامجون مثل همیشه سرد بود ولی با گذاشتن دست میا رو قلبش یعو ته دلش خالی شد )
نامجون: میا صدام رو میشنوی ؟
میا: ایییی قلبم
سانا: یا خدا نامجون برو به دکتر کیم زنگ بزن ....دخترم میا تروخدا یکم تحمل کن
نامجون: باشه .... بهش یکم آب بده
سانا: بده من
کیم: الان میرسم
.
.
.
.
کیم: سلام ...سلام میا کجاس ؟ ( همون سوک جین خودمونه)
نامجون: اینا دنبالم بیا
کیم : همینجا بمون
( همه از ترس داشتم سکته میکردن)
۴.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.