چند پارتی جونگکوک( پارت ۲)
چندپارتی جونگکوک( پارت ۲)
ا.ت ویو
..
.
شب شد و کارمون کم مونده بود...تهیونگ گفت ما بریم و خودش بقیه کارو انجام میده...کتمو میخاستم بپوشم اما خیس بود..
الان تو این هوا سرد بدون کت..جونگکوک که فک کنم فهمیده بود..گفت..
جونگکوک: میگم...میخای اینو بپوشی..
بهش نگاه کردم کت خودش بود..
ا.ت: نه خب..خودت..
جونگکوک: لباسم گرمه..نیاز به کت ندارم...
ا.ت: واقعا یعنی...
جونگکوک: میخای یا نه..؟
ا.ت: باشه باشه .
کت و از دستش گرفتم و تنم کردم و گفتم.
ا.ت: ممنون...
و بعدش از کافه بیرون اومدم...وای خدا بارون چتر ندارم...
ک دوباره صدا جونگکوک اومد..
جونگکوک: میگم خونت کجاست باهم بریم..چتر نداری...
ا.ت: خب چند کوچه اونورتر..
جونگکوک: میای یجا بریم...
ا.ت: اما دیرت نمیشه
جونگکوک: میتونی بدون چتر بری...
ا.ت: خب نه..
جونگکوک: پس بیا یجا بریم...
زیر چتر دوتایی راه افتادیم...تو راه بیشتر باهاش آشنا شدم...پسری خوبی بود..
جونگکوک: دوست پسر داری..؟
ا.ت: ها..
جونگکوک: دوست پسر داری...
ات: خب نه..
جونگکوک: دوست داری داشته باشی..
ا.ت: اگه دوسم داشته باشم..کسی نیس..
جونگکوک: اگه یکی پیدا شد..
ا.ت: خب اگه واقعا دوستم داشته باشه...قبولش دارم.
جونگکوک: باشه..فکر بد نکنی فقط خاستم بپرسم...
ا.ت: باشه اشکالی نداره.
دم در خونه وایستادم و باهاش خداحافظی کردم بعدی رفتن اون منم به سمت خونه اومدم...زنگ درو زدم ک مامانم بازش کرد...رفتم تو وای خدا کتش...
کفشامو با دمپایی عوض کردم و رفتم تو هال رو مبل نشستم...بابام نبود...
مامان ا.ت: میگم این کت ک تنت نبود...
ا.ت: خب آره...این از دوستمه...
مامان ا.ت: میا رو میگی...
ا.ت: نه جونگکوک...
با شنیدن اسمش سریع کنارم نشست و گفت..
مامان ا.ت: جونگکوک پسره؟
ا.ت: آره...تو کافه باهم کار میکنیم..
مامان ا.ت: باشه..فک کردم دوست پسرته...( به به چه مامانی😄)
ا.ت: مامانننن...من کجا دوست پسر کجا...
مامان ا.ت: خب فک کردم...
ا.ت: نخير هیچی بینمون نیس فقط دوستیم...
که دوباره صدا زنگ در اومد بلند شدم و رفتم بازش کردم...بابام بود...سلام کردم..
ا.ت: سلام باباییییییییی....
بابا ا.ت: سلام دخترم...
اومد تو رفت رو مبل نشست منم رفتم کنارش نشستم..
بابا ا.ت: تونستی کار پیدا کنی
ا.ت: آره...میا واسم تو یه کافه کار پیدا کرد..
بابا ا.ت: بهت گفته بودم نیاز نیس کار کنی..
ا.ت: اما میخام کار کنم....
بابا ا.ت: خیلی لجبازی .
ا.ت: آره دیگه به بابام رفتم...
بابا ا.ت: هی من کجا لجبازم...
ا.ت: مامان مگه بابام لجباز نیس.
مامان ا.ت: خیلی ..
بابا ا.ت: مادر و دختر دست به دست هم دادن تا ثابت کنن ک من لجبازم..اما هرچقدرتلاش کنین نمیتونین..
و بعدش سه تایی خندیدم..
یه خانواده سه نفره....خیلی دوسشون دارم...اونام همنطور...
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
امیدوارم خوشتون بیاد 🙂
ا.ت ویو
..
.
شب شد و کارمون کم مونده بود...تهیونگ گفت ما بریم و خودش بقیه کارو انجام میده...کتمو میخاستم بپوشم اما خیس بود..
الان تو این هوا سرد بدون کت..جونگکوک که فک کنم فهمیده بود..گفت..
جونگکوک: میگم...میخای اینو بپوشی..
بهش نگاه کردم کت خودش بود..
ا.ت: نه خب..خودت..
جونگکوک: لباسم گرمه..نیاز به کت ندارم...
ا.ت: واقعا یعنی...
جونگکوک: میخای یا نه..؟
ا.ت: باشه باشه .
کت و از دستش گرفتم و تنم کردم و گفتم.
ا.ت: ممنون...
و بعدش از کافه بیرون اومدم...وای خدا بارون چتر ندارم...
ک دوباره صدا جونگکوک اومد..
جونگکوک: میگم خونت کجاست باهم بریم..چتر نداری...
ا.ت: خب چند کوچه اونورتر..
جونگکوک: میای یجا بریم...
ا.ت: اما دیرت نمیشه
جونگکوک: میتونی بدون چتر بری...
ا.ت: خب نه..
جونگکوک: پس بیا یجا بریم...
زیر چتر دوتایی راه افتادیم...تو راه بیشتر باهاش آشنا شدم...پسری خوبی بود..
جونگکوک: دوست پسر داری..؟
ا.ت: ها..
جونگکوک: دوست پسر داری...
ات: خب نه..
جونگکوک: دوست داری داشته باشی..
ا.ت: اگه دوسم داشته باشم..کسی نیس..
جونگکوک: اگه یکی پیدا شد..
ا.ت: خب اگه واقعا دوستم داشته باشه...قبولش دارم.
جونگکوک: باشه..فکر بد نکنی فقط خاستم بپرسم...
ا.ت: باشه اشکالی نداره.
دم در خونه وایستادم و باهاش خداحافظی کردم بعدی رفتن اون منم به سمت خونه اومدم...زنگ درو زدم ک مامانم بازش کرد...رفتم تو وای خدا کتش...
کفشامو با دمپایی عوض کردم و رفتم تو هال رو مبل نشستم...بابام نبود...
مامان ا.ت: میگم این کت ک تنت نبود...
ا.ت: خب آره...این از دوستمه...
مامان ا.ت: میا رو میگی...
ا.ت: نه جونگکوک...
با شنیدن اسمش سریع کنارم نشست و گفت..
مامان ا.ت: جونگکوک پسره؟
ا.ت: آره...تو کافه باهم کار میکنیم..
مامان ا.ت: باشه..فک کردم دوست پسرته...( به به چه مامانی😄)
ا.ت: مامانننن...من کجا دوست پسر کجا...
مامان ا.ت: خب فک کردم...
ا.ت: نخير هیچی بینمون نیس فقط دوستیم...
که دوباره صدا زنگ در اومد بلند شدم و رفتم بازش کردم...بابام بود...سلام کردم..
ا.ت: سلام باباییییییییی....
بابا ا.ت: سلام دخترم...
اومد تو رفت رو مبل نشست منم رفتم کنارش نشستم..
بابا ا.ت: تونستی کار پیدا کنی
ا.ت: آره...میا واسم تو یه کافه کار پیدا کرد..
بابا ا.ت: بهت گفته بودم نیاز نیس کار کنی..
ا.ت: اما میخام کار کنم....
بابا ا.ت: خیلی لجبازی .
ا.ت: آره دیگه به بابام رفتم...
بابا ا.ت: هی من کجا لجبازم...
ا.ت: مامان مگه بابام لجباز نیس.
مامان ا.ت: خیلی ..
بابا ا.ت: مادر و دختر دست به دست هم دادن تا ثابت کنن ک من لجبازم..اما هرچقدرتلاش کنین نمیتونین..
و بعدش سه تایی خندیدم..
یه خانواده سه نفره....خیلی دوسشون دارم...اونام همنطور...
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
امیدوارم خوشتون بیاد 🙂
۹.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.