پسر دایی پارک
پارت۱۴
دیدم مادرم غرق در خو/نه و خالم با یه چا/قو بالای سرش وایساده و داره لبخند میزنه
کوک:ماماننننننننننن(داد)
کوک:مامانی بلند شو لطفااااا(گریه)
لونا هم اومد ولی خاله زود تر رفت تا کسی اونو نبینه
کوک:برو زنگ بزن به پدر(گریه)
لونا:چشم(گریه)
«پایان فلش بک »
+من…من متاسفم
کوک:تقصیر شماها که نیست
_خالت چی شد؟
کوک:هیچ کس حرف منو باور نکرد جز لونا
+اشکال نداره،حالا بیاید بریم
«ا/ت ویو»
رفتیم کافه فکرم درگیر حرفای کوک بود
یعنی چرا خالش این کارو کرده؟
یعنی چقدر از مادر کوک بدش میومده که اونو کشته؟
خیلی حالم گرفته بود هم خاطر امروز هم بخاطر حرفای کوک
_ا/ت؟
+ه…ها؟
_به چی فکر میکنی ؟
+ها هیچی
کوک:بچه ها بریم دیگه
_اره دیر شد
+بریم
«خونه»
رفتم توی خونه که دیدم مادر،دایی،رن داییم به مردی اونجا نشستن اون اون شبیه معلم تاریخ بود
+مادر اینجا چه خبره ؟
م.ا:دخترم دیگه وقتشه بهت بگم
+چ..چیو
داشتم خدا خدا میکردم که همونی نباشه که توی ذهن منه
م.ا:من دارم ازدواج میکنم
+چ…چی؟با این یاروووو؟
م.ا:یارو چیه عزیزم زشته حالا باید بهش بگی پدر
+من به این مرتیکه پدر نمیگم لیاقت نداره که بهش بگن
م.ا:ا/ت این چه حرفاییه سریع برو توی اتاقت
بدو رفتم داخل اتاق جیمین هم اومد تو
_ا/ت،اروم باش من همیشه هستم
+مامانم میخواد با مردی ازدواج کنه که به من تج/اوز کرد(گریه)
راوی:
جیمین رو به دختر کرد وگفت
_………
__________
این فیک رو زود تر تموم کنم؟
شرایط:
۶لایک
۱۱کامنت
دیدم مادرم غرق در خو/نه و خالم با یه چا/قو بالای سرش وایساده و داره لبخند میزنه
کوک:ماماننننننننننن(داد)
کوک:مامانی بلند شو لطفااااا(گریه)
لونا هم اومد ولی خاله زود تر رفت تا کسی اونو نبینه
کوک:برو زنگ بزن به پدر(گریه)
لونا:چشم(گریه)
«پایان فلش بک »
+من…من متاسفم
کوک:تقصیر شماها که نیست
_خالت چی شد؟
کوک:هیچ کس حرف منو باور نکرد جز لونا
+اشکال نداره،حالا بیاید بریم
«ا/ت ویو»
رفتیم کافه فکرم درگیر حرفای کوک بود
یعنی چرا خالش این کارو کرده؟
یعنی چقدر از مادر کوک بدش میومده که اونو کشته؟
خیلی حالم گرفته بود هم خاطر امروز هم بخاطر حرفای کوک
_ا/ت؟
+ه…ها؟
_به چی فکر میکنی ؟
+ها هیچی
کوک:بچه ها بریم دیگه
_اره دیر شد
+بریم
«خونه»
رفتم توی خونه که دیدم مادر،دایی،رن داییم به مردی اونجا نشستن اون اون شبیه معلم تاریخ بود
+مادر اینجا چه خبره ؟
م.ا:دخترم دیگه وقتشه بهت بگم
+چ..چیو
داشتم خدا خدا میکردم که همونی نباشه که توی ذهن منه
م.ا:من دارم ازدواج میکنم
+چ…چی؟با این یاروووو؟
م.ا:یارو چیه عزیزم زشته حالا باید بهش بگی پدر
+من به این مرتیکه پدر نمیگم لیاقت نداره که بهش بگن
م.ا:ا/ت این چه حرفاییه سریع برو توی اتاقت
بدو رفتم داخل اتاق جیمین هم اومد تو
_ا/ت،اروم باش من همیشه هستم
+مامانم میخواد با مردی ازدواج کنه که به من تج/اوز کرد(گریه)
راوی:
جیمین رو به دختر کرد وگفت
_………
__________
این فیک رو زود تر تموم کنم؟
شرایط:
۶لایک
۱۱کامنت
۶.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.