𝓟𝓪𝓻𝓽 ²⁷
𝓟𝓪𝓻𝓽 ²⁷
کوک ویو:
ای ننه من الان از کجا برا این لواشک پیدا کنم منننن
+تا نگرفتی خونه برنگرد
_امر دیگه ای ندارید بانو ات
+نه بدو برو برام بگیرررر
_باشهههه
رفتم پایین کل یخچال اشپز خونه رو گشتم لواشک پیدا نکردم..... هوففف پس باید برم بخرم براش رفتم یه پیرهن با یه شلوار راحتی پوشیدم سویچه ماشینو بر داشتم و رفتم از عمارت بیرون سوار ماشین شدم راه افتادم به سمت مغازه
²⁰مین بعد:
بلخره بعد از کلی گشتن لواشک پیدا کردم رفتم کلی لواشک به همراه شکلات گرفتم برگشتم خونه...... رسیدم به عمارت که دیدم تیهونگ جلو در داره با تلفن حرف میزنه ماشینو دادم بادیگاردا وسایل به دست رفتم سمت تیهونگ
*خب باشه میگم دیگه خدافظ(سرد)
_کی بود؟
*بابا هانا بود اول سر صبحی رفته رو مخم...... اینا چیه دستت؟
_عا اینا ات ویار لواشک کرد رفتم براش لواشکو شکلات گرفتم
*(خنده)
_به چی میخندی دقیقا؟
*به قیافه خوابالودت مثل اینکه کلی خوابت میاد نه؟ (خنده)
_اره دارم میمیرم خیلیم خوابم میاد فک کن ساعت ۵صبح میگه برو برام لواشک بگیر........خب من برم اینا رو بدم بهش و بگیرم بخوابم خدافظ
*خدافظ(خنده)
رفتم تو عمارت و رفتم مستقیم به سمت اتاق منو ات
دیدم رو کاناپه نشسته و داره شکمشو ناز میکنه و با خودش حرف میزنه
+مامانی کی میای اون صورت قشنگ تو ببینم دخترم؟ مامانی و بابایی دلشون برات تنگ شده!... نمیشه زود بیای پیشمون؟
_چرا نمیشه یه چند ماه صبر کنی بدنیا میاد و صورت ماهشو میبینیم
یهو منو دید با کلی ذوق و شوق اومد سمتم
+بدش من گشنمه(ذوق)
_بفرما خانم شکمو(خنده)
دستمو گرفت بردم نشوند رو کاناپه و فیلم گذاشت وسایل رو باز کرد و سرشو گذاشت رو شونم و خوراکی خورد
+بیا (لواشک گذاشت رو دهن کوک)
_(گرفت و خوردش)
²⁰مین بعد:
همینجوری داشتم فیلم میدیدم که فهمیدم ات خوابیده تلوزیون رو خاموش کردم وسایل ها رو جمع کردم و ات رو بغل کردم و گذاشتم رو تخت و خودمم بغلش و پتو کشیدم رومون و دستمو دور کمرش حلقه کردم در کثری از ثانیه خوابم برد........
_
کوک ویو:
ای ننه من الان از کجا برا این لواشک پیدا کنم منننن
+تا نگرفتی خونه برنگرد
_امر دیگه ای ندارید بانو ات
+نه بدو برو برام بگیرررر
_باشهههه
رفتم پایین کل یخچال اشپز خونه رو گشتم لواشک پیدا نکردم..... هوففف پس باید برم بخرم براش رفتم یه پیرهن با یه شلوار راحتی پوشیدم سویچه ماشینو بر داشتم و رفتم از عمارت بیرون سوار ماشین شدم راه افتادم به سمت مغازه
²⁰مین بعد:
بلخره بعد از کلی گشتن لواشک پیدا کردم رفتم کلی لواشک به همراه شکلات گرفتم برگشتم خونه...... رسیدم به عمارت که دیدم تیهونگ جلو در داره با تلفن حرف میزنه ماشینو دادم بادیگاردا وسایل به دست رفتم سمت تیهونگ
*خب باشه میگم دیگه خدافظ(سرد)
_کی بود؟
*بابا هانا بود اول سر صبحی رفته رو مخم...... اینا چیه دستت؟
_عا اینا ات ویار لواشک کرد رفتم براش لواشکو شکلات گرفتم
*(خنده)
_به چی میخندی دقیقا؟
*به قیافه خوابالودت مثل اینکه کلی خوابت میاد نه؟ (خنده)
_اره دارم میمیرم خیلیم خوابم میاد فک کن ساعت ۵صبح میگه برو برام لواشک بگیر........خب من برم اینا رو بدم بهش و بگیرم بخوابم خدافظ
*خدافظ(خنده)
رفتم تو عمارت و رفتم مستقیم به سمت اتاق منو ات
دیدم رو کاناپه نشسته و داره شکمشو ناز میکنه و با خودش حرف میزنه
+مامانی کی میای اون صورت قشنگ تو ببینم دخترم؟ مامانی و بابایی دلشون برات تنگ شده!... نمیشه زود بیای پیشمون؟
_چرا نمیشه یه چند ماه صبر کنی بدنیا میاد و صورت ماهشو میبینیم
یهو منو دید با کلی ذوق و شوق اومد سمتم
+بدش من گشنمه(ذوق)
_بفرما خانم شکمو(خنده)
دستمو گرفت بردم نشوند رو کاناپه و فیلم گذاشت وسایل رو باز کرد و سرشو گذاشت رو شونم و خوراکی خورد
+بیا (لواشک گذاشت رو دهن کوک)
_(گرفت و خوردش)
²⁰مین بعد:
همینجوری داشتم فیلم میدیدم که فهمیدم ات خوابیده تلوزیون رو خاموش کردم وسایل ها رو جمع کردم و ات رو بغل کردم و گذاشتم رو تخت و خودمم بغلش و پتو کشیدم رومون و دستمو دور کمرش حلقه کردم در کثری از ثانیه خوابم برد........
_
۴.۲k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.