سم عشق
#سم_عشق
پارت: 1
سلام من ات هستم ۲۲سالمه و کره زندگی میکنم پدر من ی شرکت بزرگ داخل سئول داره و همکارش آقای جئون هست که ی پسر همسن من داره
سلام من کوک هستم ۲۲سالم سئول زندگی میکنم و پدرم همکار آقای پارک هست که ی دختر همسن من داره
ویو ات
صبح با صدای آلارم بیدار شدم به سمت دستشویی رفتم و کارای لازمو کردم بعد لباس پوشیدم و به پایین رفتم
اجوما: خانم پارک صبحانه حاضره
ات:ممنون الان میام
اجوما:(لبخند)
بعد از خوردن صبحانه به همراه بادیگارد ها به سمت مدرسه رفتم
ویو جونگ کوک
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم به طرف دستشویی رفتم و کارای لازمو انجام دادم بعد به طرف پایین رفتم و صبحانه خوردم چشمم به ساعت افتاد که دیدم مدرسه دیر شده و سریع حرکت کردم
ات:داشتم راه خودمو میرفتم که به یکی برخورد کردم
کوک :داشتم راه میرفتم که یکی بهم خورد
ات:ب...ببخشید چیزی نشد؟!
کوک:نه چیزیم شد
ات:باشه خدافظ
کوک:خدافظ
کوک:صداش خیلی قشنگ بود همینجور خودش وای پسر فکر کنم عاشقش شدم عهه اینا چیه میگی
ات:صدای پسره خیلی خوب بود همینطور خودش خیلی قشنگ بود ولی مهم نیست رفتم توی کلاس
ویو کوک
رفتم توی کلاس نشستم که دیدم همون دختره اومد داخل کلاس یعنی باهم همکلاسیم این عالیه
ویو ات
رفتن توی کلاس که همون پسره رو دیدم یعنی همسن منه؟!
دبیر ریاضی اومد اول خودشو معرفی کرد و بعد از ما خواست تا خودمونو معرفی کنیم
ویو کوک
دبیر ریاضی اومد و خوشو معرفی کرد و بعد ازمون خواست خودمونو معرفی کنیم دل تو دلم نبود اسم اون دختره رو بدونم
ویو ات
دبیر ریاضی به من گفت خودمو معرفی کنم
دبیر: خوب خانم اسم شما چیه
ات:من پارک ات هستم
تا اینو گفتم کل کلاس برگشتن و گفتن :دختر همون شرکت دار معروف؟!(تعجب)
ات:بله ( نشستم)
کوک
وایی یعنی اون دختر آقای پارکه این عالیه(ذوق)
دبیر:خوب پسر جون خودتو معرفی کن
کوک:من کوک هستم جئون کوک
دبیر:خب بشین ممنون
ویو ات
اون پسر آقای جئونه نه بابا شایدم باشه (توی ذهنش)
زنگ خورد داشتم میرفتم که یه پسر جلومو گرف اسمش جین بود
ات:هی برو میخام رد بشم
جین:نه خانم کوچولو من کارت دارم
ویو کوک
دیدم جین همون پسره که فکر میکنه خیلی شاخه داشت اتو اذیت میکرد.
رفتم سمتش
کوک:هی تو چکارش داری
جین: فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه
کوک: به من خیلیم ربط داره
جین:آقا چه کارشی؟
کوک:دوست پسرشم
ویو ات
کوک اومد نمیدونستم چی کنم همینجوری داشت بحث میکردن که جین گفت چکارشی و اون گفت دوست پسرشم.
همون لحظه کوک دستمو گرفت و بردم
ویو کوک
......
پارت: 1
سلام من ات هستم ۲۲سالمه و کره زندگی میکنم پدر من ی شرکت بزرگ داخل سئول داره و همکارش آقای جئون هست که ی پسر همسن من داره
سلام من کوک هستم ۲۲سالم سئول زندگی میکنم و پدرم همکار آقای پارک هست که ی دختر همسن من داره
ویو ات
صبح با صدای آلارم بیدار شدم به سمت دستشویی رفتم و کارای لازمو کردم بعد لباس پوشیدم و به پایین رفتم
اجوما: خانم پارک صبحانه حاضره
ات:ممنون الان میام
اجوما:(لبخند)
بعد از خوردن صبحانه به همراه بادیگارد ها به سمت مدرسه رفتم
ویو جونگ کوک
صبح با صدای گوشیم بیدار شدم به طرف دستشویی رفتم و کارای لازمو انجام دادم بعد به طرف پایین رفتم و صبحانه خوردم چشمم به ساعت افتاد که دیدم مدرسه دیر شده و سریع حرکت کردم
ات:داشتم راه خودمو میرفتم که به یکی برخورد کردم
کوک :داشتم راه میرفتم که یکی بهم خورد
ات:ب...ببخشید چیزی نشد؟!
کوک:نه چیزیم شد
ات:باشه خدافظ
کوک:خدافظ
کوک:صداش خیلی قشنگ بود همینجور خودش وای پسر فکر کنم عاشقش شدم عهه اینا چیه میگی
ات:صدای پسره خیلی خوب بود همینطور خودش خیلی قشنگ بود ولی مهم نیست رفتم توی کلاس
ویو کوک
رفتم توی کلاس نشستم که دیدم همون دختره اومد داخل کلاس یعنی باهم همکلاسیم این عالیه
ویو ات
رفتن توی کلاس که همون پسره رو دیدم یعنی همسن منه؟!
دبیر ریاضی اومد اول خودشو معرفی کرد و بعد از ما خواست تا خودمونو معرفی کنیم
ویو کوک
دبیر ریاضی اومد و خوشو معرفی کرد و بعد ازمون خواست خودمونو معرفی کنیم دل تو دلم نبود اسم اون دختره رو بدونم
ویو ات
دبیر ریاضی به من گفت خودمو معرفی کنم
دبیر: خوب خانم اسم شما چیه
ات:من پارک ات هستم
تا اینو گفتم کل کلاس برگشتن و گفتن :دختر همون شرکت دار معروف؟!(تعجب)
ات:بله ( نشستم)
کوک
وایی یعنی اون دختر آقای پارکه این عالیه(ذوق)
دبیر:خوب پسر جون خودتو معرفی کن
کوک:من کوک هستم جئون کوک
دبیر:خب بشین ممنون
ویو ات
اون پسر آقای جئونه نه بابا شایدم باشه (توی ذهنش)
زنگ خورد داشتم میرفتم که یه پسر جلومو گرف اسمش جین بود
ات:هی برو میخام رد بشم
جین:نه خانم کوچولو من کارت دارم
ویو کوک
دیدم جین همون پسره که فکر میکنه خیلی شاخه داشت اتو اذیت میکرد.
رفتم سمتش
کوک:هی تو چکارش داری
جین: فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه
کوک: به من خیلیم ربط داره
جین:آقا چه کارشی؟
کوک:دوست پسرشم
ویو ات
کوک اومد نمیدونستم چی کنم همینجوری داشت بحث میکردن که جین گفت چکارشی و اون گفت دوست پسرشم.
همون لحظه کوک دستمو گرفت و بردم
ویو کوک
......
۱.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.