ویو لیا
ویو لیا
سریع بعد خوردن صبحونه پریدم تو اتاقم و یه تیپ ست با بقیه زدم البته رنگشون فرق میکرد لباس من رنگش صورتی پاستیلی بود.(عکس میدم ) زیباییمو با یه آرایش ملیح و جذاب دخترونه تکمیل کردم. پریدم پایین ببینم بقیه چجوری شدن که بهبه! رقاصمون چه جیگری شده بود. لنا رو میگم. ست جین مثل ما با رنگ آبی پاستیلی یه آرایش صورتی به به!
لیا: دزد نبرتت شپش جون
لنا: تو به فکر خودت باش لباست بازه
لیا: لباسامون یکیه داداشم
لنا: باش بابا بع من نگو داداش من که پسر نیستم
لیا: چه ربطی داشت الان😒
کیانا: بدویین دیر شد
لیا: باشه باشه
خلاصه رفتیم تو ماشین آنا نشستیم و بعد ۲۰ مین رسیدیم که دیدیم بله گروه تی اکس تی هم اونجان.
ویو کای
وقتی ما رسیدیم یه گروه دیگه هم رسیدن کع اسم گروهشون کاواسا بود اگه اشتباه نکنم.
یکیشون زودتر از بقیه اومد و وقتی مارو دید خشکش زد همچین نگامون میکرد انگارکی جن دیده که دوستش اومد و دو تایی زدن زیر خنده
متوجه تعجب نگاه یونجون که شدم منم خندم گرفت آخه برادر من مگه زامبی دیدی عین چی نگاهش میکرد؟ آفرین شلغم
خلاصه بومگیو با جدیت گفت:
بومگیو: چیه چرا میخندین ؟!
با این حرفش یکیشون به خودش اومد و گفت:
لیا: لنا خودتو جم و جور کن
لنا: لیا مگه دست خودمه تو زودتر خندیدی
لیا: از دست تو شپش
لنا: ببخشید خندیدیم آخه با خنده لیا خندم گرفت آخه از قدیم گفتن خنده مصریه.
سوبین: بله گفتن
که یکی دیگرون اومد و مثل بومگیو با جدیت گفت:
سارا: بس کنین ببینم!
بومگیو: نمیخواین بگین واسه چی خندیدین؟
لیا: بع قیافه ی دوستتون(اشاره به یونجون)
یونجون: کای به اینا یه چیزی بگو(لوس)
آنا: مگه گلابی ها هم میتونن لوس باشن؟
سوبین: به کیا گفتی گلابی؟
آنا: شما مردا
ویو سارا
دیدم اینارو ول کنم تا خود روز قیامت دعوا میکنن واسه همین:
سارا: بس کنین ببینم آخرین بارتون باشه دهن به دهن میشید. انگار نه انگار تو خیابونن. برین تو کمپانی ۵ مین بعد جلسمون شروع میشه لابد شما پسرا هم هستید واسه همین اومدین اینجا پس اگه باهمتون هستما دو دیقه لال مونی بگیرین هیچکس تصور نمیکنه لالین(با داد و عصبانیت)
کای: داد نزن همه نگاه کردن
سارا: همه برین داخل
ویو لیا
هممون با ترس رفتیم داخل و دکمه ی طبقه ی ۱۳ آسانسور رو فشار دادم. تو آسانسور سنگینی یه نگاه رو رو خودم احساس میکردم. در آسانسور که باز شد اول از همه خودم پریدم بیرون
بومگیو: انگار ماست دیده
لنا: آره تو رو دیده
سریع بعد خوردن صبحونه پریدم تو اتاقم و یه تیپ ست با بقیه زدم البته رنگشون فرق میکرد لباس من رنگش صورتی پاستیلی بود.(عکس میدم ) زیباییمو با یه آرایش ملیح و جذاب دخترونه تکمیل کردم. پریدم پایین ببینم بقیه چجوری شدن که بهبه! رقاصمون چه جیگری شده بود. لنا رو میگم. ست جین مثل ما با رنگ آبی پاستیلی یه آرایش صورتی به به!
لیا: دزد نبرتت شپش جون
لنا: تو به فکر خودت باش لباست بازه
لیا: لباسامون یکیه داداشم
لنا: باش بابا بع من نگو داداش من که پسر نیستم
لیا: چه ربطی داشت الان😒
کیانا: بدویین دیر شد
لیا: باشه باشه
خلاصه رفتیم تو ماشین آنا نشستیم و بعد ۲۰ مین رسیدیم که دیدیم بله گروه تی اکس تی هم اونجان.
ویو کای
وقتی ما رسیدیم یه گروه دیگه هم رسیدن کع اسم گروهشون کاواسا بود اگه اشتباه نکنم.
یکیشون زودتر از بقیه اومد و وقتی مارو دید خشکش زد همچین نگامون میکرد انگارکی جن دیده که دوستش اومد و دو تایی زدن زیر خنده
متوجه تعجب نگاه یونجون که شدم منم خندم گرفت آخه برادر من مگه زامبی دیدی عین چی نگاهش میکرد؟ آفرین شلغم
خلاصه بومگیو با جدیت گفت:
بومگیو: چیه چرا میخندین ؟!
با این حرفش یکیشون به خودش اومد و گفت:
لیا: لنا خودتو جم و جور کن
لنا: لیا مگه دست خودمه تو زودتر خندیدی
لیا: از دست تو شپش
لنا: ببخشید خندیدیم آخه با خنده لیا خندم گرفت آخه از قدیم گفتن خنده مصریه.
سوبین: بله گفتن
که یکی دیگرون اومد و مثل بومگیو با جدیت گفت:
سارا: بس کنین ببینم!
بومگیو: نمیخواین بگین واسه چی خندیدین؟
لیا: بع قیافه ی دوستتون(اشاره به یونجون)
یونجون: کای به اینا یه چیزی بگو(لوس)
آنا: مگه گلابی ها هم میتونن لوس باشن؟
سوبین: به کیا گفتی گلابی؟
آنا: شما مردا
ویو سارا
دیدم اینارو ول کنم تا خود روز قیامت دعوا میکنن واسه همین:
سارا: بس کنین ببینم آخرین بارتون باشه دهن به دهن میشید. انگار نه انگار تو خیابونن. برین تو کمپانی ۵ مین بعد جلسمون شروع میشه لابد شما پسرا هم هستید واسه همین اومدین اینجا پس اگه باهمتون هستما دو دیقه لال مونی بگیرین هیچکس تصور نمیکنه لالین(با داد و عصبانیت)
کای: داد نزن همه نگاه کردن
سارا: همه برین داخل
ویو لیا
هممون با ترس رفتیم داخل و دکمه ی طبقه ی ۱۳ آسانسور رو فشار دادم. تو آسانسور سنگینی یه نگاه رو رو خودم احساس میکردم. در آسانسور که باز شد اول از همه خودم پریدم بیرون
بومگیو: انگار ماست دیده
لنا: آره تو رو دیده
۱.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.