ویو بومگیو
ویو بومگیو
با عصبانیت بلند شدم و رفتم پایین.
دخترا حالشون خیلی بد شده بود اون دختره سارا چشماش پر از اشک شده بود.
رفتم سمت ماشین و گاز دادم ماشین با صدای بدی از جاش کنده شد.
ویو لیا
میخواستم همونجا گریه کنم با صدایی که امین بودم از بغض کم مونده بود خش خشی بشه خداحافظ آرومی گفتم و رفتم سرویس صورتمو شستم خداروشکر لوازم آرایشیم ضد آب بود و اتفاقی برای آرایشم نیافتاد. رفتم سمت پله ها و ۱۳ طبقه رو پایین اومدم و رفتم بی سر و صدا توی ماشین نشستم آخه رئیس چرا این کارو کرد؟
چرا ما باید با پسرا یه جا باشیم؟ این سوالا داشتن دیوونم میکردن واسه همین ۲۰ مینو تا خونه خوابیدم.
ویو کای
بلاخره بعد یه ساعت و نیم وسایلمو جم کردم
رفتم پایین دیدم بله همه آمادن واسه همین:
کای: نخود نخود همه با ماشین خود برن مستقیم اون یکی خوابگاه اتاق خود.
ته هیون: ميگما بیچاره دخترا دیدین چه ناراحت شدن مخصوصا وقتی رئیس گفت اتاقاتون ۵ تاست و ۲ تا ۲تا یه جا میمونین واقعا حاضر نیستم برم دلم گواه خوبی نمیده
سوبین: دل منم میگه کای قراره شهوتی بشه با اون اندام هم اتاقیش.
کای: سوبین میاما
سوبین: بیا منکه ازت نمیترسم
با مشت رفتم طرف سوبین
سوبین: غلط کردم بابا
ویو لیا
وقتی رسیدیم تازه دلیل اینکه چرا تو هر اتاق دو تا تخت خواب بود رو فهمیدم.
کیانا: بچه ها من یه فکر شیطانی دارم
سارا: چه فکری؟!
کیانا: بدویین بیاین بهتون بگم
ویو کای
وقتی ما رسیدیم در خوابگاه که چه عرض کنم عمارت باز بود بادیگارد ها رو زمین افتاده بودن و سر و صفتشون خونی بود. هممون بدو بدو و با ترس رفتیم تو که یهو درا بسته شدن
قیافه ی یونجون حالا واقعا مثل زامبی دیده ها شده بود.
ویو لنا
قیافه یونجون واقعا با مزه و دیدنی شده بود.
یونجون: شما ها کی هستین؟ چی از جونمون میخواین؟
که بدو بدو کردیمو هر نفرمون دنبال هم اتاقی خودش بود که طوری دنبالشون کردیم که به اتاق خودشون و تختشون راهنمایی شدن.
سوبین افتاد رو تختش بعد من از خنده پاره شدم اونجا. سوبین منو انچنان چپ چپ نگاه میکرد که کم مونده بود منو بخوره با نگاهش
با عصبانیت بلند شدم و رفتم پایین.
دخترا حالشون خیلی بد شده بود اون دختره سارا چشماش پر از اشک شده بود.
رفتم سمت ماشین و گاز دادم ماشین با صدای بدی از جاش کنده شد.
ویو لیا
میخواستم همونجا گریه کنم با صدایی که امین بودم از بغض کم مونده بود خش خشی بشه خداحافظ آرومی گفتم و رفتم سرویس صورتمو شستم خداروشکر لوازم آرایشیم ضد آب بود و اتفاقی برای آرایشم نیافتاد. رفتم سمت پله ها و ۱۳ طبقه رو پایین اومدم و رفتم بی سر و صدا توی ماشین نشستم آخه رئیس چرا این کارو کرد؟
چرا ما باید با پسرا یه جا باشیم؟ این سوالا داشتن دیوونم میکردن واسه همین ۲۰ مینو تا خونه خوابیدم.
ویو کای
بلاخره بعد یه ساعت و نیم وسایلمو جم کردم
رفتم پایین دیدم بله همه آمادن واسه همین:
کای: نخود نخود همه با ماشین خود برن مستقیم اون یکی خوابگاه اتاق خود.
ته هیون: ميگما بیچاره دخترا دیدین چه ناراحت شدن مخصوصا وقتی رئیس گفت اتاقاتون ۵ تاست و ۲ تا ۲تا یه جا میمونین واقعا حاضر نیستم برم دلم گواه خوبی نمیده
سوبین: دل منم میگه کای قراره شهوتی بشه با اون اندام هم اتاقیش.
کای: سوبین میاما
سوبین: بیا منکه ازت نمیترسم
با مشت رفتم طرف سوبین
سوبین: غلط کردم بابا
ویو لیا
وقتی رسیدیم تازه دلیل اینکه چرا تو هر اتاق دو تا تخت خواب بود رو فهمیدم.
کیانا: بچه ها من یه فکر شیطانی دارم
سارا: چه فکری؟!
کیانا: بدویین بیاین بهتون بگم
ویو کای
وقتی ما رسیدیم در خوابگاه که چه عرض کنم عمارت باز بود بادیگارد ها رو زمین افتاده بودن و سر و صفتشون خونی بود. هممون بدو بدو و با ترس رفتیم تو که یهو درا بسته شدن
قیافه ی یونجون حالا واقعا مثل زامبی دیده ها شده بود.
ویو لنا
قیافه یونجون واقعا با مزه و دیدنی شده بود.
یونجون: شما ها کی هستین؟ چی از جونمون میخواین؟
که بدو بدو کردیمو هر نفرمون دنبال هم اتاقی خودش بود که طوری دنبالشون کردیم که به اتاق خودشون و تختشون راهنمایی شدن.
سوبین افتاد رو تختش بعد من از خنده پاره شدم اونجا. سوبین منو انچنان چپ چپ نگاه میکرد که کم مونده بود منو بخوره با نگاهش
۱.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.